۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

فساد اداری بخش چهارم


موضوع تحقیق در مورد سند مالی مجعول به اداره‌ی حسابرسی واگزار شد. کار بررسی پرونده‌های بازپرداختی گمرک غرب تهران شعبه یک و دو، چند ماهی بدرازا کشید. اسناد زیادی دال بر سوء استفاده، کشف و بتدریج به بازپرسی دیوان کیفر کارکنان دولت ارسال شد. مقادیری از اسناد بدلیل گذشت بیش از ده سال از زمان وقوع جرم، بدلیل شمول مرور زمان قابل پی‌گیری نبود.
روزی که با متهمین به بازپرسی مراجعه کردیم، مرد میان سالی در میان آنان بود که وضع ظاهرش به هیچ وجه به کارمند اداری نمی‌خورد. خانواده‌اش نیز همراهش بودند. زمانی که بازپرس احضارش کرد در جواب یکی از همراهانش که پرسید:
عاقبت کار ما چه می‌شود؟ پاسخ داد:
زندان. شما هم بروید خانه. کاری نمی‌شود کرد. گیر افتادم و راهی هم برای نجاتم نیست.
در بازپرسی هم به سوالات بازپرس صادقانه پاسخ ‌داد و دلیل همکاری‌اش را با دیگر متهمین پرونده به این شکل بیان کرد:
شبی با رئیس حسابداری و چندتا از کارمندان حسابداری رفتیم کاباره. تا صبح خوردیم و نوشیدیم و زدیم و رقصیدیم. زمان خروج از رئیس حسابداری پرسیدم که این همه پول را از کجا می‌آورید؟
رئیس حسابداری گفت:
این کار هر شب ماست. مرد میدانی بفرما. راهش را نشانت می‌دهیم. سه چهار سالی است با آن‌ها همکاری می‌کنم.
در تمام مدت محاکمه خانمی در میان حضار نشسته بود و نگران چشم بر من داشت. حدس می‌زذم که همسر متهم شماره‌ی ۲ باشد «همان آقایی که در ابتدا از آزادی شدنش نام بردم» جریان محاکمه که تمام شد و قضات برای مشورت و صدور حکم سالن ترک کردند، خانم پیش من آمد و پرسید به نظر شما تکلیف متهم شماره‌‌ی ۲ چه می‌شود؟
گفتم به نظر من حد اکثر مجازاتی که دادستان دیوان کیفر برای او تقاضا کرده‌است، صادر خواهد شد. چون طراح نقشه‌ی اختلاس او بوده است. بعدپرسیدم که آیا او شوهر شماست. خانم جواب داد:
نه! شوهر خواهر من است. خواهرم از روزی که او گرفتار شده است سراغش را نگرفته است. دلم برای این مرد می‌سوزد. همه‌ی پولی را که درآورده بنام خواهرم کرده‌است.
دادگاه متهم شماره‌ی اول و دوم را به ده سال حبس و پرداخت مبالغ برداشتی که چندین میلیون تومان بود، محکوم کرد.
متهمین دیگر نیز از ارزیاب و سرارزیاب و دیگر کارمندان دفتر، به تناسب دخالتشان در امر اختلاس یا قاچاق کالا، محکوم به تحمل شش ماه تا چند سال زندان شدند.
جالب این بود که داغی اصل قضیه ‌«قاچاق کالا» با کشف اختلاس ماموران حسابداری که توسط بازپرس مصلایی انجام گرفت، در رده‌ی دوم قرار گرفت.
زمانی که حکم در ساعت سه بعد از نیمه شب اعلام شد یکی از وکلای محکومین پیش من آمد. او می‌خواست بداند که گمرک در مقابل این پرونده و حکمی که گرفته بودیم چه مبلغی بمن پاداش خواهد داد. زمانی که متوجه شد من کارمند دولت هستم، نه وکیل مدافع، میزان حقوق دریافتی‌ام را جویا شد که رقمش چنگی به دل نمی‌زد.
پرسید:
من به تنهایی«متهمین دو نفر وکیل مدافع داشتند» در مقابل این دفاعی که تازه محکوم هم شده‌ام ۷۰۰ هزار تومان دستمزد گرفته‌ام. اگر در مرحله‌ی پژوهشی هم بخواهند من عهده‌دار دفاع از پرونده‌ی آنان باشم باید همین رقم را بمن بپردازند.
بیا و کارت را ول کن! من چهار برابر دریافتی‌ات بتو حقوق می‌دهم. هر پرونده‌ای را که حکم تبرئه‌اش را گرفتیم، درصدی قابل توجهی از کل حق‌الوکاله سهم تو خواهد شد.
موضوع را با زنده‌یاد منو در میان گذاشتم. لبخندی زد و گفت:
ممد! آب تو و آن آقا در یک جوی نخواهد رفت. می‌خواهی وکیل شی، بیا پیش خودم! ولی توصیه‌ی من این است که صبر کنی تا به سن چهل سال برسی و با استفاده از تبصره‌ی ماده‌ی ۲۰ قانون استخدام کشوری، بازنشسته شوی. جا برای تو همیشه در دفتر من هست.
اما . . .
پی‌نوشت
۱ـ تمام این نوشته با استفاده از حافظه‌ام قلمی شده است. یادداشت یا مدرکی جهت اثبات
ادعایم ندارم. اما مدارک علی‌الاصول باید در اداره‌ی کل حقوقی و قضایی گمرک ایران و
دادگستری باید وجود داشته باشد.
۲ـ‌ اسامی متهمین بجز متهم شماره‌ی دو، از خاطرم زده شده‌اند.
۳ـ مژدهی رئیس اداره چند ماهی بعد با پرونده‌ای به اتاقم آمد و گفت:
مدیر کلت دستور داده است توبیخی برای اقدام کننده‌ی این پرونده بنویسی.
پرونده را گرفتم. اقدام کننده‌ی آن یکی از هم‌کلاسی‌های دانشکده‌ام بود و در کارش بسیار وارد. در پرونده نشانی از تقصیر او پیدا نکردم. موضوع را با رئیس در میان گذاشتم که حواله‌ام به مدیرکل داد. وقتی موضوع با مدیرکل مطرح کردم، خنده‌ای کرد و گفت:
رئیس‌ات باز هم مطلب را نگرفته‌است. من باو گفتم که توبیخ برای خودش بنویسد نه برای اقدام کننده.
جریان به مژدهی خبر دادم، دو سه تا فحش چارواداری نصیب مدیرکل کرد و گفت:
نه! تو این کار را نکن! من همین الان تقاضای بازنسشته‌گی می‌کنم. نمی‌خواهم پرونده‌ی خدمتی‌ام خراب شود و کرد و با تقاضایش فوری موافقت شد.
مژدهی مدتی ساکن آمریکا شد ولی به ایران بازگشت.
چند سالی پیش آگهی فوتش را توی خیابانی در تهران دیدم.

2 نظرات:

ناشناس در

سلام عمو جان...

دلم خيلي تنگ شده بود براتون. بعله ! من همچنان مسافر كوير هستم. كجا بهتر از كوير ؟ ممنون كه به ياد من بوديد. اميدوارم به زودي برگردم و اين محبت شما را جبران كنم.

ناشناس در

عموجان سلام!
هرچهار قسمت را تازه امشب خواندم. اطلاعات بسيار خوبی بود.

ارسال یک نظر