وقنی دموکراسی نهادینه میشود
داستان جالبی است. در تابستان گذشته، یکی از مدلهای معروف سوئد بهنگام رانندهگی با سرعت ۱۴۰ کیلومتر، در جادهای که حد اکثر سرعت مجاز در آن ۷۰ کیلومتر بوده است، توسط پلیسی متوقف میگردد. اما پلیس مربوطه، جرم مشهود رانندهی متخلف را نادیده گرفته، نه او را جریمه میکند و نه گواهینامهاش را توقیف.
رفتار غیر متعارف پلیس، سبب شگفتی Andrea Felldin همکار و همسفر مدل، که بغل دست او نششته بود، میگردد.
فردای آن روز Andrea Felldin ماجرا در وبلاگش بنام Real Life با گذاشتن عکسی از پلیس و راننده منتشر میکند.
Monica Mimerدادستان مستقر در واحد رسیدهگی به جرایم ناشی از عمل پلیس، امروز دستور تحقیق در مورد قضیه را مورد صادر کرده است.
با خواندن بالا دفاعیهی آقای علی بافکر، از کردان، وزیر معزول احمدینژاد، ذهنم را بخود مشغول کرد. نمایندهگان مورد تایید خود حاکمیت، وزیری را بدلیل نداشتن شایستهگی، از وزارت عزل کردهاند. حالا این آقا بدفاع از او برخواسته و اظهار لَحیّه فرمودهاند که "از این رویداد، قلب بزرگان و وجدان یک ملت به درد آمده است".
باید از ایشان پرسید:
کدام ملت و کدام بزرگان؟
مسلمن بزرگان مورد نظر ایشان، همانانی هستند که فتوای قتلهای زنجیرهای را صادر فرمودهاند و نفس هر دادخواهی را با به غُل و زنجیرکردن در اوین، بند میآوردند। همانانی که دگراندیشان را بار "رد صلاحیتهای گترهای، از شرکت در انتخابات محروم میدارند.
اما در مورد ملت، من از منظور ایشان چیزی سر در نمیکنم.
و بیاد همکارم، زندهیاد سید احمد ابطحی میافتم در دورانی جوانیام، زمانی که پکی محکم به سیگار زرش زد و گفت:
ممد جان! ما ملت بدبختی هستیم، چرا که قانون نه از نظر واضعانش محترم است و نه از نظر مجریانش। در آلمانزن "بدکارهای" بغل دست ایرانی فاسقاش که رانندهگی میکرد، نشسته بود। نیمه شب بود و راننده توجهی به چراغ قرمز نکرد। فردا صبح همان زن "بدکاره" عمل خلاف هم وطن را به پلیس گزارش کرد।
و امروز خود شاهد واقعی این داستان میشوم.
14 نظرات:
این نیز بگذرد!
خوب جز تاسف خوردن کار دیگری نمی توان کرد. مشکل لغزش ها و عدم توانایی در نهادینه کردن دموکراسی در این فرهنگ ما به این راحتی ها رفع نمی شود.
خیلی ریشه ای تر از آنست که حتی با تعویض حکومت عوض شود. ریشه را باید زد!
کاملن با گفتهات موافقم. دموکراسی را باید دقیقن شناخت. و این جز با تشکیل انجمنهای غیر دولتی عملی نخواهد بود. تعویض حکومت زمانی موثر در مقام خواهد بود که حکومت با رای آزاد مردم عوض شود نه با زور اسلحه.
سلام
دموکراسی تنها یک هدف دارد : رهائی انسان
اگر دموکراسی را به چند بخش تقسیم کنیم مسلما بخش اول مقوله ایی بنیادی به نام گفتمان است.
خردمندی شرط راه اندازی گفتمان نیست زیرا خردمندی هر سخنی تنها در پروسه گفتمان می تواند معلوم شود.
شرط تحقق گفتمان حول محور برابری و همتائی گوینده و شنونده می چرخد.
بدیهی است ايجا که محیط ، محیط تمکین و تهدید و جبر است. فرایند گفتمان نمو نخواهد کرد.
انجام انتخابات غیررقابتی مجلس هفتم، تحقق حاكمیت یكدست و بدون رقیب، شعار الگوی ژاپن اسلامی یا چین اسلامی برای ایران، روی كار آمدن معتقدان به حكومت اسلامی به جای جمهوری اسلامی و به تبع آن شكلگیری دولت نهم با شعارهای پرطمطراق عدالتمحوری، مهرورزی و آوردن نفت بر سر سفرههای مردم در پرتو شعارهای انتزاعی، همه در شرایطی صورت میگیرد كه عموم مردم از سه دسته خارج نیستند:
گروهی از مردم همسو با سیاستهای جدیدند، آنها را میپسندند و از آن حمایت میكنند و به آنها رای دادهاند، این عده اندك هستند ولی حاكمند و قدرت را در قبضه دارند.
جمعی از مردم كه با سیاستها و روشهای مذكور مخالفند، اعتراض دارند، فریاد میزنند، زندان میروند، محكوم و محروم میشوند و... در پی اصلاح امور از راههای دموكراتیك هستند، این عده هم اندك هستند ولی بدون قدرت دارای پایگاه اجتماعی بیشتری هستند.
عدهای كه یا بیتفاوتند، یا سكوت كردهاند، یا بیتوجهند، یا میترسند و یا عافیتطلبند یا... این عده بسیار هستند.
نگاهی به روند شكلگیری دموكراسی در سایر كشورها «فرانسه، هند، انگلستان، آمریكا و...» ما را به این واقعیت میرساند، كه تحقق دموكراسی در یك جامعه زمانبر است و حوصله میخواهد، دموكراسی یك فرهنگ است كه باید جایگزین فرهنگی دیگر؛ «استبداد» شود.
نهادینه شدن هر امری سازوكار مناسب خود را میطلبد. دموكراسی تا زمانی كه در جامعه ایران نهادینه نشود، تغییر اساسی در ساختار سیاسی كشور صورت نخواهد گرفت. بر این باورم اگر بهترین قوانین دنیا را هم داشته باشیم، تا نسل پایبند به قانون نداشته باشیم، حاكمانی پایبند به قانون نخواهیم داشت و تا حاكمانی پایبند به قانون نداشته باشیم كشور به دموكراسی و توسعه لازم نخواهد رسید.
جای آنست که نمونه هایی از این دست که شما می خوانید و می دانید نوشته شود و گسترش یابد. یک بخش آغازین از نهادینه شدن دمکراسی در درون جامعه، نهادینه شدن آن در ذهن تک تک ماست.
با آن چه نوشتهاید نه تنها موافقم بلکه معتقدم که باید بیشتر نوشت. مشکل بعدی ما در آنست که بدانیم که دمکراسی مانند یک موجود جاندار، اگر مواظبت نشود، هم فرتوت خواهد شد و هم گاه در گذر زمان بدل به عفریتهای مردمخوار.
عمو جان چه ميشه گفت جز تاسف
sghl
belakhre yeki bayad pedashe mardomro maskhare kone va dast aviz gharar bede dige
افسوس و صد افسوس.در ضمن
بروزم با((از وقتی پای تکنولوژی به شهر مُو وا رفت..))
در قانون گریزی ایرانی ها که شکی نیست عمو... اما بهتر نیست که ما هم در میان بزرگ نمایی عیوبمون (ائم از بالقوه و بالفعل)، گهگداری از نکات مثبت فرهنگ و اجتماع ایرانی بگیم؟اونم حالا که زمین و زمان وحشیِ بربریِ تروریست می خوانندمان؟!
یاد حکایتی افتادم که نمی دونم در کجا خوندم... حکایت از این قرار بود که یه روز تو یکی از پارکهای نیویورک سگی به دختر بچه ای حمله می کند و هیچ کس جرات مداخله نداشته. مردی می ره و با شجاعت سگ را می کشه. روزنامه های عصر با افتخار می نویسند: "یک نیویورکی شجاع در فلان پارک جان دختر بچه ای را نجات داد". مرد به اعتراض می گه اما من نیویورکی نیستم. بنابراین روزنامه های صبح فردا می نویسند: "یک امریکایی شجاع در فلان پارک جان دختر بچه ای را نجات داد". باز مرد می گه اما من امریکایی هم نیستم. من ایرانی ام". روزنامه های عصر متفق القول می نویسند: "یک تندروی مسلمان تروریست در پارک...سگ بی گناهی را کشت"!
عمو جان بعضی وقتها جز دعا کردن کاری از دست آدم برنمی آید اما در این مواقع جز تاسف خوردن کاری نمیشه کرد
ممنون ازنظرتان. شاید ما هردو از «انگور» به زبان های گوناگون صحبت می کنیم. اما تنها در یک مورد، چه بسا با یکدیگر، تفاوت نظر داشته باشیم. آن مورد نیز موضوع واقعیت و حقیقت است. مثالی که زده اید کاملاً درست است اما من روی نتیجه گیری شما کمی تأمل دارم. شما فکر نمی کنید که «حقیقت» یک پدیده ی ارزشی باشد که در هرفرهنگ و زبان، درک و دریافت متفاوتی از آن وجود دارد. حقیقتی که مردم ایران در یک بافت فرهنگی به دنبالش هستند، همان نیست که مردم هلند یا بلژیک به دنبالش می گردند. حتی وقتی که دونفر صحبت از این می کنند که «حق» به «حق دار» می رسد، نوع تعبیر از «حق» و «حق دار» به شماره ی فرهنگ ها و ارزش های فرهنگی و اجتماعی، متفاوت است. در یک کشور، یک قاتل را اعدام می کنند زیرا گفته می شود «حق»ش بود. در کشور دیگری او را به پانزده سال زندان محکوم می کنند اما پس از پنج سال یا ده سال، او را آزاد می سازند و می گویند بیشتر از آن «حق»ش نبود.
درست مرا هم قصد بیان این مقصود بود که به گذر زمان اشاره کردهام. شاید استدلالم یا جمله بندیهایم کم و کسری داشته است. بهر حال با فرمایش شما کاملن موافقم ولی حقیقت را با دروغ متضاد نمیدانم.
ارسال یک نظر