سفر به فین بندر عباس(بخش دوم)
برای اینکه سیروس را از شُک وارده خارج کنم، از او پرسیدم:
مرد حسابی کجای کاری؟ مطمئن باش که آقای وزیر کشور حتا از تلفظ درست نام «دَیِّر» عاجز است و شاید هم آن را دیر بخواند تا چه رسد که اینجا را بشناسد حتا روی نقشهی جغرافیا.
و یاد روزی افتادم که امیرعباس هویدا، در جشن پایان دورهی مدیریت بخشداری ما حضور داشت. زمانی که نفر اول که بخشدار قُصبه بود، جلو میکروفون رفت، خودش را به عنوان بخشدار قُصبهی آبادان، معرفی کرد و از خاطرات و کارهایی که در اولین سال بخشداریاش در آن حوزه انجام داده بود سخن بمیان آورد و...
هویدا در پشت میز خطابه قرار گرفت و گفت:
ما نه قُصبهای داریم و نه غصهای که چرا قصبهای نداریم. به نظرم منظور آقای بخشدار، از بخش قصبه، جزیرهی مینو باشد.
این خبر در روزنامههای عصر آن روز تهران نیز به عینه پخش شد و کسی هم به نخستوزیر مادامالعمر شاهنشاهی ایرادی نگرفت که آقای نخست وزیز, میان بخش قُصبه و جزیرهی مینو تفاوت فاحشی هست. اولی در بخش جنوبی قرار گرفته است و دومی در شمال. بعدها فهمیدیم که دولت شاهنشاهی، تصمیم به عوض کردن نام بخشهای عربنشین خوزستان را داشته است و از اینرو بوده که اقای نخستوزیر از شنیدن نام عربی «قُصبه» عصبانی فرموده بودند. نام قصبه هم به اروندکنار تغییر داده شد.
در اینجا غرض اعتراض به فارسی کردن نام اماکن عرب نشین کشورم نیست، که خود نیازمند بحث جداگانهایست، بلکه منظور من، ناآشنایی مقامات بلندپایهی کشوری با جغرافیای ایرانزمین است و صدور بخشنامههای آنچنانی که داستان همان «بُُزِ سرِ گله» است که اگر اولی پرید، بقیه نیز به تقلید از او، از روی نهر میپرند و راه بز سرگله را ادامه میدهند.
بعد از سیروس پرسیدم:
آیا فکر میکنی میهمانان نوروزی در این فرصت چندروزه تعطیلات نوروزی، آن امکان را خواهند یافت تا با پیکان صل علی، از گذرگاههای مرگآفرین «مِلو و فلفلی» بگدرند و راهی بوشهر شوند؟
از این گذشته مگر پیکان توان گذر از دستاندازهای فنرشکن جادهی بوشهر-دیر دارد؟ آیا رانندهی تهرانی با فت و فوت گذر از مدخل آبنمای رود موند آشنا هست؟ آن هم در فصل بهار و سیلابهای احتمالی. اگر همکاران خورموجی «آقایان صالحیان و امیری» نبودند، من نیز با چیپ توی رودخانه مانده بودم. آیا در این مدت سیواندی سال عمرت هرگز میهمانی نوروزی بخود دیدهای؟ تو خودت هستی، دکتر بیدختی هم هست. نگران مباش! اتفاقی نخواهد افتاد!
استارت زدم و راهی گاوبندی شدم.
گاوبندی دشتی است سبزوخرم در دل کوهها، بویژه در فصل بهار عطر گل درختان لیمو و نارنج در سراسر دشت گسترده است و اگر بارانی زده باشد، بلندی علف تا کمر آدمی میرسد و آن سال چنین بود.
جواد پناهپور اسلامی ما را با گرمی پذیرفت. این دومین باری بود که ما بدیدار او میرفتیم. بار اولش دو سال پیش بود که من بخشدار خورموج بودم. همینکه جیپ بخشداری تعمیر شد، همسرم و زیبای نوزاد را برداشتم، راهی دیر شدم، شبی نزد، اصغر سجادی دوست دوران دانشکدهام ماندیم، صبح در معیت او راهی کنکان شدیم که علی اکبر احمدینژاد درگاهی بخشدارش بود. شبی پیش او بودیم و روز بعد دستهجمعی راه دور و دراز پر از دستانداز گاوبندی را در پیش گرفتیم. در بین راه انتشار بوی سوختهی لاستیک سبب توقف ما شد. لاستیک عقبی چنان سوخته بود که چیزی از آن بجا نمانده بود.
اما این بار بیحادثه وارد گاوبندی شدیم. به محض ورود فرمانده ژاندارمری که افسر خوشنامی بود و متاسفانه نامش را فراموش کردهام، بدیدار ما آمد. شبی با هم بودیم. صبح آقا علی بهرسی راهی دیر شد و ما سوار بر هواپیمای دو موتوره بسوی جزیرهی کیش بال کشیدیم. عصرش درگاهی در فرودگاه بندرعباس انتظار ما را میکشید تا ما را به مرکز بخشداری فین، محلی که زمانی من بخشدارش بودم، به برد.
بهار ۱۳۵۰ خورشید
13 نظرات:
عمو اروند عزیز سیزده بدری لذت بخش تر از این هست که دختری کنار پدر و مادر عزیزش باشد؟ فرقی نمی کند جاکشی باشد یا مهمانی. خدا همیشه پشت و پناه شما باشد.
در بلاک نیوز لینکی داده بودید به ویدئو کلیپ دختری که داشت بند می انداخت. خواستم نظرنویسم که نشد و اینجا می نویسم. بند انداختن هنری ظریف و دقیق است که بهش کمتر توجه شده. اگر یک کمی اشتباه شود پوست را می کند و می خراشدو اگر دستها کند حرکت کنند درد شدیدی احساس می شود. در کار آرایشگری ، بند انداختن که زنان آرایشگر اروپائی بلد نیستندکار قشنگی است. مادربزرگ مرحومم گاهی می گفت : من نمی فهمم چرا ما مردم هر کاری که خارجه ای ها انجام می دهند به به و چه چه می کنیم و هنر خودمان را کوچک و نادیده می شماریم.
بخش دوم خاطرات و بخش قبلی آن را که در سه سال پیش نوشتهبودید خواندم. اگر در این زمینه، خاطراتی از برخورد مردم، دردهای آنها و بند و بستهای اربابها و مأموران دولت داشتهباشید، جالب است که بنویسید. ضمناً در بخش دوم خاطرات، در همان قسمتهای اول، برخی افتادگیها دیده میشود که انگار در زمان انتشار و یا انتقال آنها به وبلاگتان پیش آمده. اگر نگاهکنید، آن را در خواهید یافت.
جناب طریقت گرامی!
سپاس از دقت و یادآوری شما! اشتباهات تایپی اصلاح شد.
اروند عزیز، من همهی آن جادهی بوشهر به بندر عباس را در نوروز 58 با یک آهوی بیابان و چند تن از دوستان پیمودهام. در بندر کنگان در قهوهخانهای که اینطور که یادم میآید کنار یک گاراژ مسافربری بود برای نخستین بار در زندگی خورشت ماهی تون با برنج خوردم که هرگز چیزی به آن خوشمزگی نخوردهام.
شیوای گرامی!
فکر کنم غذایی که خوردهای «قلیه ماهی» بوده باشد، تند و ترش و چرب و بسیار خوشمزه است که با تمر هندی پخته میشود.
«آهوی بیابان و عروس خیابان» آگهی بازرگانی آن نوع خودرو بود. حتمن درستی حرف مرا تایید میکنی!
و نکتهی دیگر آنکه در سال ۵۸ پل موند بسته شده بود. قراردادش را من امضاء کردم. داستان افتتاحش را هم عمری باشد خواهم نوشت.
اروند گرامی، درست است، آهوی بیابان و عروس خیابان بود، البته آن که ما داشتیم از عروس بودنش خیلی گذشته بود. از جمله دنده عقبش خرد شدهبود و هر جا لازم بود عقب – جلو کنیم، باید پیاده میشدیم و هولش میدادیم! و اما آن خورشت قلیهماهی نبود. هیچ تند نبود و آن موقع من هیچ نمیتوانستم غذای تند بخورم. قلیهماهی را میشناسم. این چیزی شبیه خورشت قیمه بود که بهجای گوشت تویش ماهی تون بود. البته نه تون کنسروی، بلکه ماهی تون تازه.
شیوای گرامی پس باید گفت که عجوزهی خیابان بوده است و خواهر کوچک «ابوقراضه» ی ما در سفر به شیراز و خوزستان. بگمانم داستانش را خوانده باشی.
عموي مهربونم. مثل هميشه خاطره اي كه ادمو ميكشونه تو گذشته ها . بابت لينك ممنون. اميدوارم كه بشه براش كاري كرد...براتون سالي خوب با بهترينها رو ارزو دارم.
سلام
محمد عزیزم با سپاس از درج مطلب و شعرم در بلاگ نیوز/ آمار 1200مورد اعدام که در متن شعر آمده مربوط به سال 1368 است که ایران مقام اول را بدست آورد اما آمار 346 مورد اعدام مربوط به سال 1388 است که ایران پس از بیست سال مقام دوم جهانی را بدست آورد
امان از دست بلاگرولینگ كه لذت خوندن وبلاگ شما رو از من گرفته این چند وقته:) دلم براتون تنگ شده بود یه عالمه...
نازخاتون
با سلام وسپاس از ابراز محبت و علاقه تان به وروگردووروگردیها.شادوسالم باشید.رضا
سلام
اگر اجازه بدهید از خاطرات تان در دیر نیوز استفاده کنیم .
خوشحال می شویم نسل جدید ( جوانان دیری را)بادرج خاطرات قدیم خود یا دست نوشته مفصل درباره آنموقع دیر باخودهمراه کنید...
بی نهایت سپاس
ارسال یک نظر