۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه

سفر به فین بندر عباس، بخش یک

قرار بود تعطیلات نوروزی راهی فین بندرعباس شویم. علی‌اکبر احمدی‌نژاد درگاهی، دوست و همکارم از بندر کنگان به فین منتقل شده بود و از ما خواسته بود تا نوروز ۱۳۵۱ را باهم جشن بگیریم. آن‌روزها از بندر کنگان تا بندر عباس گرچه جاده‌ی ساحلی کشیده شده بود ولی امکان عملی گذر از آن جاده فراهم نبود، نه سرویس مسافربری مستقیم تا بندر عباس بود و نه در عمل امکان با خودرو شخصی رفتن. جاده آن‌قدر خراب بود و دست‌انداز داشت که نه سوار مقصد می‌رسید و نه سواری. وزارت پست و تلگراف و تلفن، هواپیمای دوموتوره‌ای در اجاره داشت برای رسانیدن مرسوله‌های پستی که هفته‌ای یکبار از آبادان بسوی چاه‌بهار پرواز می‌کرد و در این مسیر در بوشهر، دیّر، گاوبندی، جزایر کیش و سری، بندرعباس، زاهدان و نهایت در چاه‌بهار به زمین می‌نشست تا دوباره مسیر رفته را برگردد. دو صندلی از صندلی‌های این هواپیما در اختیار بخشدار منطقه‌ای بود که هواپیما در فرودگاه آن بخش به زمین می‌نشست. در زمانی که من بخشدار دیر شدم، به دلیل خرابی فرودگاه خاکی دیر، هواپیما کذایی دیگر در دیر به زمین نمی‌نشست. مکاتبات و تلاش من برای مرمت فرودگاه در یکسالی که بخشدار دیر بودم بجایی نرسید. جواد پناه‌پور اسلامی، بخشدار گاوبندی بود. برای ما، من و همسرم و زیبا که هنوز دو سالش تمام نشده بود، دو صندلی رزو کرده بود. قرار بود آقاعلی بهرسی، ما را با جیپ بخشداری تا گاوبندی ببرد. همه کارهایمان را کرده بودیم و سوار برچیپ رو به کنگان در حرکت بودیم که متوجه شدم موتورسواری با روشن‌وخاموش کردن چراغش از پشت گویا بمن علامتی می‌دهد. اقا علی گفت: آقا! سیروس است. مثل این‌که کاری با شما دارد. متوقف شدیم. سیروس هراسان تلگرافی بمن نشان داد و گفت: آقای بخشدار باید مسافرت را کنسل کنید. بخشنامه‌ی وزیر کشور است که هم الان تلگرافی بدستم رسید. سیروس قانون، حسابدار شهرداری بود. سرپرستی شهرداری دیر نیز با من بود. سیروس در حقیقت همه کاره‌ی من بود. بخشداری کارمندی نداشت مگر آقای سید حسین بهرسی که هم پیر بود و هم کاری از او برنمی‌آمد. بخشنامه را نگاه کردم. جناب وزیر دستور داده بودند که بخشدارها و شهردارهای بندرهای جنوب بدلیل هجوم سیل مسافران نوروزی نباید منطقه‌ی حفاظتی خویش را ترک کنند تا در صورت پر شدن هتل‌ها و میهمان‌سراها، بتوانند با استفاده از امکانات قانونی خویش، مسکن و ماوایی برای مسافران نوروزی فراهم نمایند.(نقل به مضمون) دیر نه راه خوبی داشت و نه مسافرخانه‌ای تا چه رسد به هتل و میهمانسرا. نانوایی و قصابی هم نداشت. اکبر قصابی بود که اگر بزی گیرش می‌آمد آن را سر می‌برید و آن روز دیری‌ها گوشتی بخود می‌دید. زنش نیز روزانه چند تنوری نان می‌پخت. گذر از رود موند که هنوز پلی بر آن بسته نشده بود، دل شیر می‌خواست و آشنایی به فن و فوتی خاص داشت که کار هر نا آشنایی نبود. تلگراف را از سیروس گرفتم و زیرش نوشتم: مقام وزارت کشور از آنجا که اینجانب علاوه بر سمت بخشداری، سرپرستی شهرداری دیر را نیز دارا هستم، شخصن مسئولیت اسکان مسافران نوروزی را بعهده می‌گیرم. زیرش را امضا کرده و بدست سیروس دادم و از او خداحافظی کردم. سیروس هاج‌وواج مانده بود که چکار کند.

6 نظرات:

محمد درویش در

سلام بر عمو اروند عزیز ... حقیقتاً گذر از رود موند آن هم در آغاز فروردین کاری بس خطرناک است. در مورد استقبال از ساعت زمین هم باید بگویم: اغلب ایرانیان متاثر از تعطیلات نوروزی اصولا خبردار هم نشدند چه رسد به اینکه بخواهند اجرایش کنند. اما عکس العمل منفی آنجا برایم حیرت انگیز بود!

کامران در

مخلصم استاد
سال نو مبارک.
راستش در مورد اخبار اینجا دست زیاد شده دیگه بساط ما مشتری نداره.
موفق باشید

Unknown در

سر زنده به ایرانم
با عشق به آبادی ،
با عشق به آزادی ،
بسته است اگر دستم
زخمی است اگر پایم
سنگ است اگر در راه
دور است اگر این راه ،
دار است اگر آنگاه !
خواریست اگر سهمم
در دسترسم ار نیست
در پیش و پسم سردیست
مجروح تنم ار هست
قلبم به تپیدن شاد
جسم وطنم آباد
جان وطنم آزاد !
من با قدم ستوار
من با قلم هموار
هر مانع و هر دامی
انگار کنم گامی !
با صبر و خلوص و عشق
با همت و با خیزش
پرتاب کنم از راه
برخاستم آنگاه !
خیزاب اگر باشد
امواج تکاپویند !
خیزاب همان عشق است
عشق است به آبادی
عشق است به آزادی !
در عشق تجلی هاست
سرزنده ز حامی ها است
زاینده و پر آوا ،
انگیزه ارزشها !
در عشق تجلی باد
در عشق به آبادی
در عشق به آزادی !

Unknown در

امیدوارم از شعر خوشت آمده باشد / هرمز ممیزی

افشان طریقت در

احساس من آنست که در این خاطره‌ها، رگه‌های درشتی از تاریخ زندگی ما پنهانست. چه خوب است که بخشی از خاطراتتان را تا این لحظه نوشته‌اید. اما گاه اتفاق می‌افتد که ما یک‌باره احساس می‌کنیم که ظاهراً همه‌ی چیزها را نوشته‌ایم. این همان جایی است که می‌توان به این نتیجه رسید که بخشی از این خاطره‌ها، شاید آن‌ها که تا کنون نوشته‌شده، آن‌ موردهایی است که در بخش روشن ذهن، همچنان خودنمایی می‌کند و به انسان چشمک می‌زند. از طرف دیگر، انبوهی خاطره وجود دارد که لازم است انسان منقاشی در دست داشته‌باشد و آن‌ها را از میان نخ‌های درهم‌ریخته‌ی رویدادهای دیگر زندگی فراکشد. این منقاش در عمل چیزی جز برخی اندیشه‌ها، بعضی تصویرگری‌های ذهنی نیست که ناگهان به آن خاطره‌های نهان‌شده گره می‌خورد و آن‌ها را فراروز می‌آورد. توانا باشید و خاطره‌هایتان را بنویسید. من یکی از خوانندگان شما خواهم بود.

عمو اروند در

دقیقن همان‌طور است که شما می‌گویید!و زمانی زیاد می‌برد تا خاطره‌نویس بتواند موانع رااز سر راه خود بردارد و مطالب را صاف و شفاف بنویسد و ملاحظات را فراموش کند. اما مشکل اصلی من، نداشتن یادداشت‌های کتبی است و گذر زمان نیز حافظه را کند می‌کند.

ارسال یک نظر