کریم
سالهاست او را
ندیدهام، سی و اندی سال شاید. مدتها پیش میهمان دوستی بودم. تلفن او زنگ زد.
صاحبخانه وکیل دادگستری است. تلفن کننده انجام امری حقوقی را از او میخواست.
دوستم سعی کرد مطلبی را با من بزبان انگلیسی در میان بگذارد. اما من متوجه مقصود
او نشدم. مکالمهاش که تمام شد رو بمن کرد و گفت:
کریم بود.
پرسیدم:
خب پس چرا گوشی
را بمن ندادی؟
تلفن دوبازه زنگ
زد. دوستم گوشی را برداشت و فوری آنرا بمن داد. کریم بود. پرسید چرا نخواستم با او
صحبت کنم.
گفتم؛ هم الان
اصغر بمن گفت که تو بودی و گله میکردم که چرا تلفن را بمن نداد که تو زنگ زدی. نه،
برعکس من خیلی هم دلم میخواست گپی با تو زنم پس از این همه سال بیخبری از هم.
کریم گفت؛ اول به
دوستات بگو که رعایت مرا بکند. حق الوکالهای که میخواهد خیلی بالاست. از اصغر پرسیدم چقدر از او خواسته است.
اصغر گفت بخاطر
دوستی با تو یک میلیون تومان کمتر بدهد.
از گذشته حرف
بمیان آمد و از حال که چه میکنی و چرا سراغی از من نمیگیری؟ چرا بکویت نیامدی؟
من که خواستم برایت ویزا درست کنم ولی تو گفتی پاسپورت سوئدی نیازی به ویزا ندارد.
تازه یادم آمد که
از سوئد هم با او تلفنی صحبتی کرده بودم.
اصرار داشت سری
به بهبهان بزنم و گفت که خودم برایت بلیت تهیه میکنم. از بوشهر تا اهواز راهی
نیست. خودم یا فاضل از فرودگاه برت میداریم. چند روزی پیش ما باش. راستی میدانی مدتی
است باغ منصوری را تبدیل به خانه کردهام. یادت که هست. جا هم فروان است. هوا هم
که الان بهاری است. بیا! باز کمی دور هم باشیم مثل همان روزهای پیش. در زمان رفتن
نیز خودم تا اهواز باهات میام.
خیلی دلم میخواست
بدیدارش بروم. سالها بود/ هست او را ندیده بودم. یادم نیست آخرین دیدار ما کی بود،
شاید هنوز انقلاب نشده بود.
اما دریغ که
فرصتی نبود. باید بسوئد باز میگشتم. مرخصیام در شرف اتمام بود. ناچار با هم خدا
خافظی کردیم.
تلفن را که
گذاشتم از اصغر پرسیدم که کریم را از کجا میشناسد.
اصغر گفت؛ ای
بابا! هم در تهران و هم در آبادان چند باری در خانهی شما او را دیدهام، همه چیز
از یادت رفته؟
چندی پیش خانهی
صادق بودم که او هم آمد. با هم سلام و علیکی کردیم. خودش را معرفی کرد. گفتم میشناسمات.
دوست محمد هستی که صادق فورن اعتراض کرد گفت نه، کریم دوست من است. من باعث آشنائی
کریم و محمد شدهام.
در جواب او گفتم:
چه فرق میکند. دوستی من و تو نیز باعث و بانیاش محمد است، مگر نه؟
چه فرق میکند. دوستی من و تو نیز باعث و بانیاش محمد است، مگر نه؟
از آن روز ده سالی میگذرد. شماره تلفنهائی که
از کریم و پسرش فاضل داشتم، جواب نمیدهد. در این مدت چند باری سراغ کریم را از
اصغر گرفتهام که اظهار بیخبری کرده است. باوجود خواهشم از او مبنی بر پیدا کردن شماره
تلفن کریم، اصغر نه تنها آن کار را نکرد که رابطهاش را با ما قطع کرد. او تنها
یار دوران دانشگاهی من است. چهل و اندی سال از دوستی ما میگذرد. همیشه با هم
بسیار نزدیک و خانه یکی بودهایم. چند باری بینتجه باو زنگ زدم. نهایت به خانهی
خواهرش زنگی زدم. پسرش جواب داد و گفت دائی معمولن به تلفنها جواب نمیدهد. بهتر
است به موبایل او زنگ بزنی! که زنگ زده بودم.
بیاد دارم که در
آخرین مکالمهی ما صدای او چنان بد بود که تصور کردم مست باشد. حالتی که از او
بعید میدانستم. دلیل بدی صدایاش را جویا شدم. گفت چیزی نیست. دندانهایم را درست
کردهام، زبانم را میگیرد. مدتی گذشت. یک روز صبح زود همسرم باو زنگی زد. تلفن جواب
داد. آندو گرم صحبت بودند که شنیدم همسرم باو میگوید که این لکنت زبان باید ناشی
از یک سکتهی خفیف باشد که تو متوجه آن نشدهای. با اصرار از او میخواست که به متخصص
قلب مراجعه کند. از آن روز شاید دو سالی بگذرد. او دیگر خبری از ما نگرفته است.
چند روز پیش دو باره زنگی باو زدم، بینتیجه. تلفن خواهرش هم گویا عوض شده است. آقائی
گوشی را برداشت و گفت کسی را که میخواهید من نمیشناسم.
ماه گذشته تلفنی
خبری از همکاری قدیمی گرفتم. رابط دوستی ما با او، صادق بود، همائی که کریم را
در سفر کویت با من آشنا کرد. حال و احوالپرسی معمولی که تمام شد، حال صادق را
پرسیدم. دوستام پرسید:
مگر خبر نداری؟
شصتام خبر داد
که که باید صادق چهره در خاک کشیده باشد.
او ادامه داد:
صادق مرد، رفت زیر
ماشین. آخه این اواخر مشکل راه رفتن پیدا کرده بود.
بیاد گفتهی اصغر
افتادم که گفته بود؛ دچار فراموشی شده است.
صادق مدتها پیش رابطهاش
را با من قطع کرد، یعنی درست شب 25 اسفند 1364 هجری خورشیدی که بهمراه اصغر در فرودگاه مهرآباد بدرقهام کرد.
علیرغم ادعایش که اولین کسی خواهد بود که در سوئد بدیار ما خواهد آمد. گر چه من
بعد از آن همه سال با او بودن، میدانستم که او اهل سفر نیست.
خبر مرگ او، خبر درد
آوری بود. او زمانی آنقدر بما نزدیک بود که تمام بچهها او را عمو صادق مینامیدند.
بیشتر شبهای هفته را تا پاسی از شب پیش ما بود. آخر شب هم خودم او را بمنزلش
میرساندم چون گواهینامهی رانندهگی نداشت.
از همکار سابقام سراغ کریم را گرفتم.
گفت که خبر
چندانی از او ندارد. اما اگر من بخواهم شماره تلفناش میتواند برایم پیدا کند. این
کار را کرد. طولی نکشید که زنگ زد و شماره
تلفن کریم را بمن داد. فوری به کریم زنگ زدم. او همان کریم سابق بود. از اینکه
سراغش را گرفتهام کلی شاد شد.
0 نظرات:
ارسال یک نظر