یادش یخیر
جوان با حالی
بود. سیگارش را چنان پک میزد که انگار لب دخترکی را مزمزه میکند. دلش نمیآمد، دود
سیگار را از دهاناش بیرون دهد. میگفت:
آخه مرفینش حرام میشه.
روزی دوستی پرسیدش:
بریم لبی تر کنیم؟
آخه مرفینش حرام میشه.
روزی دوستی پرسیدش:
بریم لبی تر کنیم؟
او در جوابش
گفت:
هیشوقت اَ مَ
نپرسین، دود ماخای، عرق ماخای، شراب ماخای! مَ اهل نشهم. هرچی میانش نشه باشه،
مَ یکی اهلِِشَم.
فقط بگیانان بفرما! خاطرتانم جَمِ جَم باشه که جرنگیام دانگِمَه میدم. نقد.
فقط بگیانان بفرما! خاطرتانم جَمِ جَم باشه که جرنگیام دانگِمَه میدم. نقد.
قیافهاش
خوشایند بود با موهایی وِزْوزی و صورتی چُرده رنگ. همیشهی خدا هم لبخندی نمکین برلب
داشت. من که هرگز عصبانی یا کرخ ندیدمش.
دست چپاش مدام توی جیب شلوارش بود و لای انگشتان دست راستاش، اگر تسبیحی نبود، سیگار همای نازکی بود. پاتوقاش جلو کتابفروشی بوعلی بود که هم اهل مطالعه بود و هم تسلطی نسبی به زیان انگلیسی داشت.
او هم معلم بود.
دست چپاش مدام توی جیب شلوارش بود و لای انگشتان دست راستاش، اگر تسبیحی نبود، سیگار همای نازکی بود. پاتوقاش جلو کتابفروشی بوعلی بود که هم اهل مطالعه بود و هم تسلطی نسبی به زیان انگلیسی داشت.
او هم معلم بود.
یکبار تعریف
کرد:
وا یکی از رفیقام رفده بودیم قم. بد جوری گیر کرده بودیم. دلمان پرپر میزد بری یی چولّهی عرق. رفیقُم گفت:
وا یکی از رفیقام رفده بودیم قم. بد جوری گیر کرده بودیم. دلمان پرپر میزد بری یی چولّهی عرق. رفیقُم گفت:
رفیق مدد! یی
کاری بوکُن! دارم میترکم مرد.
اَ مسافرخانه
زدیم دَر و ولو شدیم میان شهر غریب. دوس و آشنای که نداشدیم. به امید یافتن
دکهی عرق فروشی کلی ولگشدیم. داشدیم امیدمانه اَ دس میدادیم که چشمُم به یه
تابلوی گندهی خورد که روش نوشده بود:
خیار شور و الکل
صنعتی موجود است.
به رفیقُم گفتم:
هو درویش! یافدم!
داخل مغازه شدیم.
داخل مغازه شدیم.
فروشنده پرسید:
فرمایش؟
گفتم:
یه نیمی
عرق و چندتا خیار شور!
طرف قیافهئی حق
بهجانبی گرفد و خیلی مثلن جدی گفد:
آقاجان! عوضی گرفتی! اینجا قُمِه، دارالمومنینه!
آقاجان! عوضی گرفتی! اینجا قُمِه، دارالمومنینه!
گفدم:
دس ور دار داداش!
آخه کی تا حتات خیارشوره وا الکل صنعتیه خورده؟
طرف لبخندی زد و
به شاگردش گفد:
هواشانه داشده باش! اَ خودمانن.
هواشانه داشده باش! اَ خودمانن.
سالیانی است او
را ندیدهام. دلم برای مصاحبتش لک زده است. بقول خودش هر کجا هست، دَمَش گرم!
____________
پینوشت
هفته پیش
خبردار شدم که او چون فریدون اسماعیلزاده، عربعلی شروه، مهدی خورشیدسوار و یوسف نجائی
به سفر بیبرگشت رفته است.
0 نظرات:
ارسال یک نظر