۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

گفتگو یا مغلطه


شمس الله کچل، قهوه‌چی محل، مرا به دکان پدر که دری بدرون خانه داشت، کشانید. خودش را مثل  همیشه ساخته بود. نشئه‌ی نشئه از دود تریاک بود. آمده‌بود قند و چای فردایش را بخرد. نه موئی در سرش بود و نه دندانی در دهانش. نه زن و بچه‌ای داشت و نه خانه و کاشانه‌ای. قهوه‌خانه‌اش، همه چیزش بود، هم محل کارش و هم محل خوابش. مشتریانش بیشتر افراد معتاد بی پر و پول بودند، مانند درشگه‌چی‌ها و گاریچی‌ها. معتادانی که وضع بهتری داشتند بسراغ کل تقی می‌رفتند، سی متر پائین‌تر، نرسیده به چهاراه کبابیان. آخر پرده‌ی چرکین آویخته بر در ورودی قهوه‌خانه‌‌ی او و شیشه‌های پوشانده شده‌اش، امنیتی بیشتری به مشتریانش می‌داد.
شمس الله همه کاره بود، باغبان، آشپز و ...
گرچه سوادی نداشت اما برای هر سوالی جوابی قاطع داشت. ‌یک بار آقائی از او پرسید:
دا شمس الله، باتریای تلفن خانه‌ی‌ ما خیلی زود ضعیف می‌شه، می‌دانی که خیلیم گرانن. چاره‌ش شیه؟
دا شمس الله قاطعانه گفت:
آقا جان، چن‌تا چکّه اَ همو آب جوجه‌ی که شبا موخوری بِچِکّان پای اُ ذُغالاش. مُکُنِتِشان مِثدِ توپ.
جالب این بود که سوال کننده کارمند اداره بود و کوره هم سوادی داشت، بحرف او عمل کرد. اما مدتی بعد  برای پدر تعریف کرده‌بود که بوی مرغ گندیده تمام فضای خانه‌ی او را پر کرده بود.
دا شمس الله معمولن حدود ساعت نه شب سر و کله‌اش تو دکان پدر پیدا می‌شد. من اگر توی دکان نبودم، با شنیدن صداش، فوری خودم را به دکان پدر می‌رسانیدم.
سفارش قند و چای فردایش را که می‌داد و پدر مشغول فراهم کردن سفارشات او می‌شد، سر نطق شمس الله هم باز می‌شد.
شروع می‌کرد به بدگوئی از این یا تعریف از آن. اما مواظب بود حرفی نزند که بمذاق پدر خوش نیاید. تکه کلامش، "پدر سُخدِه‌ی ریش‌تراش" بود. برغم آن که خودش هر روزه صورتش را دو تیغه می‌کرد. هر بار بقول همدانی‌ها "گُرده‌ی" یکی می‌رفت. آن شب نوبت ارمنی‌ها بود.
حاجی! دِرِ چِپَرخانه که بودم، یه ارمنی مکانیکی همسادَ‌م بود. میدانی که ای پدر سُخدای پیس، مِوال که میرن، ته‌ِشانه وا غاغذ پاک مُکنن.
یه روزی یَخّه‌ی مِنِه گِرِفده بود که کار شما مُسُلمانا، همه‌ش اشتفاس. هم رو چاله‌ی مُسدِرا نِشدِنِتان غلطه و هم وا افتابه خودتان شُسدَن. همین که همه تان باواسیل میگیرین دیه.
مشدحسن که نه بعض خودت آدم خوبی و اهل مسجد و منبره، به شش گفت:
خب شُما رَم همه‌تان بو گند می‌دی‌نان. غاغذ که بو رِه نی‌می‌وره. نه تمیس می‌شین نه طاهر.
ارمنیه گُفد:
نه، اصلن اوجورم که تو می‌گی نیس.. غاغذ، هم تمیس موکنه و هم بهداشدیه. مُکروبم به دِسامان نی‌مُخوره که ناخوش بشیم.
مشد حسن گفت:
موسیو بپا! تو صورتته هفت تیغه موکونی اما مَ ریش دارم. تو صورتِ مُنه گه مالی کن. مِنَم صورت تونه گه مالی مُکُنم. اُوَخد مَ صورتمه وا آب می‌شورم، تو صورتته وا غاغذ پاک کن! ای دا شمس الله رَم مُکنیمان قاضی که رای بده صورت کی تمیس‌تر شده و صورت کی بو گُه نی‌میده.
آقام که تو باشی تا مشد حسن حرفش تمام شد، مسیو وخی‌زاد و غرغر کنان راشه کشید و رفد.