آقای مدیر
کلاس دوم دبستان که بودم معلم خطی داشتیم کوتاه قد که همیشهی خدا کلاه شاپوئی بسر داشت حتا توی کلاس درس. مرد مهربانی بود. هفتهای یکبار میآمد و سر مشقی برایمان مینوشت. همه او را آقای مدیر میخواندند.
اولین روزی که وارد کلاس ما شد او را شناختم. با پدر آشنا بود. یکی دو باری او را جلوی دکاناش دیده بودم. پدر بهم گفته بود که با او همکلاسی بودهاست.
یکی از روزها که مشق نداشتیم او سر زده وارد کلاس ما شد. همه به اعتراض گفتیم:
آقا امروز خط نداریمان!
مرد مهربان لبخندی زد، سری تکان داد. رفت و آرام روی صندلی معلم نشست. بعد گفت:
بله، من هم میدانم. اما آقای باقری امروز نمیآیند. من آمدهام که شما بدون معلم نباشید. خب حالا بگید به بینم چه درسی دارید؟
همه با هم گفتیم:
آقا حساب
آرام از روی صندلیاش بلند شد. تکه گچی برداشت و با خطی زیبا صورت مسئلهای بشرح زیر روی تخته سیاه نوشت:
تخم مرغ فروشی دویست تخم را دانهای یک ریال خرید. پس از فروش حساب کرد دید رویهم رفته ۱۰۰ ریال سود برده است. پیدا کنید تخم مرغها را دانهای چند فروخته است
تکه گچ را کنار تخته سیاه گذاشت و بروی صندلیاش برگشت و پرسید:
صورت مسئله را بلدید بخوانید؟
همه با هم جواب دادیم:
بله آقا!
آفرین! چه خوب! پس مسئله را حل کنید.
هر چه فکر کردیم عقلمان بجائی نرسید. از شعبان که ریاضی خوبتری داشت و از ما هم دو سه سالی بزرگتر بود، راه چاره پرسیدیم. او هم سرش را به علامت نمیدانم تکان داد.
نهایت کسی گفت:
آقا! شما که ننوشتین تخم مرغا ره بقاله دانه چن حریده.
ما هم دسته جمعی حرف معترض را تایید کردیم.
آقای مدیر آرام بلند شد، رفت کنار تخته سیاه ایستاد و انگشتاش را روی کلمهی «دانهای یک ریال» گذاشت و گفت:
پس این چیه؟
همه به اعتراض گفتیم:
آقا میواس وا عدد حسابی بنویسنان. آقای باقری اوجور مینویسن.
مدیر گفت:
خب چه فرق میکنه؟ یک ریال یا ۱ ریال؟
هیچی آقا!
خب حالا که فهمیدید مسئله را حل کنید.
اسم مدیر آقای زرین قلم بود. یادش گرامی که معلم مهربانی بود.
اولین روزی که وارد کلاس ما شد او را شناختم. با پدر آشنا بود. یکی دو باری او را جلوی دکاناش دیده بودم. پدر بهم گفته بود که با او همکلاسی بودهاست.
یکی از روزها که مشق نداشتیم او سر زده وارد کلاس ما شد. همه به اعتراض گفتیم:
آقا امروز خط نداریمان!
مرد مهربان لبخندی زد، سری تکان داد. رفت و آرام روی صندلی معلم نشست. بعد گفت:
بله، من هم میدانم. اما آقای باقری امروز نمیآیند. من آمدهام که شما بدون معلم نباشید. خب حالا بگید به بینم چه درسی دارید؟
همه با هم گفتیم:
آقا حساب
آرام از روی صندلیاش بلند شد. تکه گچی برداشت و با خطی زیبا صورت مسئلهای بشرح زیر روی تخته سیاه نوشت:
تخم مرغ فروشی دویست تخم را دانهای یک ریال خرید. پس از فروش حساب کرد دید رویهم رفته ۱۰۰ ریال سود برده است. پیدا کنید تخم مرغها را دانهای چند فروخته است
تکه گچ را کنار تخته سیاه گذاشت و بروی صندلیاش برگشت و پرسید:
صورت مسئله را بلدید بخوانید؟
همه با هم جواب دادیم:
بله آقا!
آفرین! چه خوب! پس مسئله را حل کنید.
هر چه فکر کردیم عقلمان بجائی نرسید. از شعبان که ریاضی خوبتری داشت و از ما هم دو سه سالی بزرگتر بود، راه چاره پرسیدیم. او هم سرش را به علامت نمیدانم تکان داد.
نهایت کسی گفت:
آقا! شما که ننوشتین تخم مرغا ره بقاله دانه چن حریده.
ما هم دسته جمعی حرف معترض را تایید کردیم.
آقای مدیر آرام بلند شد، رفت کنار تخته سیاه ایستاد و انگشتاش را روی کلمهی «دانهای یک ریال» گذاشت و گفت:
پس این چیه؟
همه به اعتراض گفتیم:
آقا میواس وا عدد حسابی بنویسنان. آقای باقری اوجور مینویسن.
مدیر گفت:
خب چه فرق میکنه؟ یک ریال یا ۱ ریال؟
هیچی آقا!
خب حالا که فهمیدید مسئله را حل کنید.
اسم مدیر آقای زرین قلم بود. یادش گرامی که معلم مهربانی بود.
2 نظرات:
دمت گرم عمو اروند منم اول راهنمایی معلم ریاضی داشتم اسمش زرین قلم بود معلم فوق العاده ای بود جوان قد بلند و کشیده و فوق العاده خوش خط
م.امین زربخت
امین جان معلم شما شاید آقای هادی رزین قلم بوده است که پسر همان آقای مدیر است. ایشان از همکاران من بودند.
ارسال یک نظر