رئیسی که از ترس توبیخ تقاضای بازنشستگی کرد
پیش دوستم نششته بودم که وارد اتاق شد. پروندهای را بمن داد و گفت توبیخنامهای برای اقدام کنندهی این پرونده بنویس!
نگاهی بپرونده کردم. اقدام کنندهی آن، یکی از همدورهایهای دانشکدهام بود. با هم سلام و علیکی داشتیم. او در زمرهی ابوابجمعی معاون زن ادارهی ما بود. اصولن گروه آنان بجز خود معاون، میانهای با من نداشتند.
از رئیس اداره پرسیدم چرا من؟
آقای رئیس در جوابم گفت:
رئیسات دستور داده که تو بنویسی.
پا خنده پرسیدم مگر رئیس تازهای آمده است و من خبر ندارم.
لبخندی زد و گفت:
میدانی منظورم کیست و از در اتاق بیرون رفت. موضوع را با معاون مرد اداره در میان گذاشتم. معاون گفت:
نگاهی به پرونده بکن تا از چون و چرائی داستان با خبر شوی. بعد میشود مشکل را حل کرد.
پرونده را خواندم. اقدام کننده تقصیری نداشت. موضوع را شفاهی بمعاون گزارش کردم.
او گفت بهتر آنست که خودت با مدیرکل تماس بگیری و دلیل توبیخ اقدام کننده را جویا شوی.
به اتاق مدیرکل که در طبقهی چهارم بود، رفتم. مدرکل جلسه داشت. با منشی او در حال گفتگو بودم که معاون مدیرکل از اتاقاش خارچ شد تا به اتاق مدیرکل رود. خانم منشی گفت موضوع را با آقای ایشان در میان بگذارید شاید ایشان در جریان باشند.
مجلسی پرسید:
چه کار داری؟ کارت فوریه؟
جریان را گفتم. او قهقهی بلندی کرد و گفت:
اون رشتی فلان فلان شده، مطلب به این سادهگی را هم طبق معمول نگرفته. مهندس گفت خودش بدلیل تاخیری که در گزارش پرونده کرده، توبیخنامهای برای خودش بنویسد. اقدام کننده که کار خودش را درست انجام داده. ضربهای روی شانهام زد و وارد اتاق مدیرکل شد.
برگشتم و داستان را به آقای رئیس گزارش کردم. طرف طبق معمول دست و پاچه شد که نه این کار را نکن. من هم الان تقاضای بازنشستگی میکنم.
پرسیدم چرا بازنشستگی؟
گفت، نه! دست نگهدار! من نمیخوام پروندهم خراب شه. توبیخ کار وکالتم را لنگ مبکنه.
و رفت.
مدیرکل بر اساس تبصرهی ذیل مادهی ۷۵ قانون استخدام کشوری، همان روز با تقاضای بازنشستگی زودرس او موافقت کرد.
از آن روز ببعد دیگر او را ندیدم. او پروانهی وکالت دادگستری داشت. مدعی بود که زمانی هم آنکاره بوده است. یاد روزی افتادم که حسن صدر، وکیل معروف دادگستری برای حل مشکلی به ادارهی ما آمده بود. یادم نیست چرا بجای مراجعه به رئیس اداره بیکی از معاونین اداره مراجعه کرده بود. صدر در حضور یکی از همشهریهای رئیس گلایه کرده بود که این چه رئیسی که شما دارید. رگ غیرت همشهری جوان رئیس بمتورم شده بود و در دفاع از رئیس گفته بود:
فلانی بهنگام وکالت ال بوده و بل بوده.
حسن صدر با آن زبان تندش که ارثیهی زمان عمامه بسریاش بود در جواب او گفته بود.:
فلانی نه در دورهی وکالت پخی بود و نه در دورهی ریاستاش گهی هست.
و بیادم افتاد زمانی که برای توضیح پروندهای نزد مصلائی، بازپرس دیوان کیفر کارکنان دولت «که یادش بخیر باد،» حاضر شدم، او پیش از ورود به مسئله دو سوال از من کرد:
۱- در مورد شیوهی ماشین کردن اعلام جرم بود که با کامپیوتر نوشته شده بود و برای او تازه گی داشت
۲- در مورد رفتار و منش رئیسام بود که این چگونه آدمی است. پرسیدم چرا؟ گفت:
دیروز بجای توضیح همهاش از خانم بازیهایش در زمان وکالتش حرف زد که چطوور زنان در توی سالن تور میزده است. و نهایت هم توضیحی در مورد علت و چگونهی وقوع جرم نداد و گفت اقدام کنندهی پرونده را میفرستم تا به سوالاتت جواب دهد.
نگاهی بپرونده کردم. اقدام کنندهی آن، یکی از همدورهایهای دانشکدهام بود. با هم سلام و علیکی داشتیم. او در زمرهی ابوابجمعی معاون زن ادارهی ما بود. اصولن گروه آنان بجز خود معاون، میانهای با من نداشتند.
از رئیس اداره پرسیدم چرا من؟
آقای رئیس در جوابم گفت:
رئیسات دستور داده که تو بنویسی.
پا خنده پرسیدم مگر رئیس تازهای آمده است و من خبر ندارم.
لبخندی زد و گفت:
میدانی منظورم کیست و از در اتاق بیرون رفت. موضوع را با معاون مرد اداره در میان گذاشتم. معاون گفت:
نگاهی به پرونده بکن تا از چون و چرائی داستان با خبر شوی. بعد میشود مشکل را حل کرد.
پرونده را خواندم. اقدام کننده تقصیری نداشت. موضوع را شفاهی بمعاون گزارش کردم.
او گفت بهتر آنست که خودت با مدیرکل تماس بگیری و دلیل توبیخ اقدام کننده را جویا شوی.
به اتاق مدیرکل که در طبقهی چهارم بود، رفتم. مدرکل جلسه داشت. با منشی او در حال گفتگو بودم که معاون مدیرکل از اتاقاش خارچ شد تا به اتاق مدیرکل رود. خانم منشی گفت موضوع را با آقای ایشان در میان بگذارید شاید ایشان در جریان باشند.
مجلسی پرسید:
چه کار داری؟ کارت فوریه؟
جریان را گفتم. او قهقهی بلندی کرد و گفت:
اون رشتی فلان فلان شده، مطلب به این سادهگی را هم طبق معمول نگرفته. مهندس گفت خودش بدلیل تاخیری که در گزارش پرونده کرده، توبیخنامهای برای خودش بنویسد. اقدام کننده که کار خودش را درست انجام داده. ضربهای روی شانهام زد و وارد اتاق مدیرکل شد.
برگشتم و داستان را به آقای رئیس گزارش کردم. طرف طبق معمول دست و پاچه شد که نه این کار را نکن. من هم الان تقاضای بازنشستگی میکنم.
پرسیدم چرا بازنشستگی؟
گفت، نه! دست نگهدار! من نمیخوام پروندهم خراب شه. توبیخ کار وکالتم را لنگ مبکنه.
و رفت.
مدیرکل بر اساس تبصرهی ذیل مادهی ۷۵ قانون استخدام کشوری، همان روز با تقاضای بازنشستگی زودرس او موافقت کرد.
از آن روز ببعد دیگر او را ندیدم. او پروانهی وکالت دادگستری داشت. مدعی بود که زمانی هم آنکاره بوده است. یاد روزی افتادم که حسن صدر، وکیل معروف دادگستری برای حل مشکلی به ادارهی ما آمده بود. یادم نیست چرا بجای مراجعه به رئیس اداره بیکی از معاونین اداره مراجعه کرده بود. صدر در حضور یکی از همشهریهای رئیس گلایه کرده بود که این چه رئیسی که شما دارید. رگ غیرت همشهری جوان رئیس بمتورم شده بود و در دفاع از رئیس گفته بود:
فلانی بهنگام وکالت ال بوده و بل بوده.
حسن صدر با آن زبان تندش که ارثیهی زمان عمامه بسریاش بود در جواب او گفته بود.:
فلانی نه در دورهی وکالت پخی بود و نه در دورهی ریاستاش گهی هست.
و بیادم افتاد زمانی که برای توضیح پروندهای نزد مصلائی، بازپرس دیوان کیفر کارکنان دولت «که یادش بخیر باد،» حاضر شدم، او پیش از ورود به مسئله دو سوال از من کرد:
۱- در مورد شیوهی ماشین کردن اعلام جرم بود که با کامپیوتر نوشته شده بود و برای او تازه گی داشت
۲- در مورد رفتار و منش رئیسام بود که این چگونه آدمی است. پرسیدم چرا؟ گفت:
دیروز بجای توضیح همهاش از خانم بازیهایش در زمان وکالتش حرف زد که چطوور زنان در توی سالن تور میزده است. و نهایت هم توضیحی در مورد علت و چگونهی وقوع جرم نداد و گفت اقدام کنندهی پرونده را میفرستم تا به سوالاتت جواب دهد.
0 نظرات:
ارسال یک نظر