۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

یادی از محمود اجل اولین کوهنورد فنی همدان


یادی از زنده یاد محمود اجلٌ نمی‌دانم چه زمانی او پا بر این کره‌ی خاکی پا گذاشت یا کی چهره در خاک کشید. حدود بیست سالم بود که در کوه با او آشنا شدم. بگمانم در میدان میشان بود، یادم نیست. اطرافیان احترامی خاص برای او قائل بودند و با لفظ آقا خطابش می‌کردند. پرسیدم ایشان کیست. عم‌حسن (زنده یاد حسن ابریشمی) گفت: آقای اجل! و اضافه کرد که ایشان اولین کوهنورد فنی همدان است. تا آن روز نام او را نشنیده بودم. بگمانم شصت سالی از عمرش می‌گذشت. بسیار متین و محترمانه حرف می‌زد. بیشتر گوش می‌داد تا سخن بگوید. من با دوستان خودم بودم و او با عم‌حسن و دوستان‌اش. یادم نیست چه شد که پیشنهاد کرد، هفته‌ی بعد راهی قله‌ی دائم‌برف شویم. پرسیدم دائم برف کجا هست و چرا اسم آن دائم‌برف است؟ یعنی برف‌ آنجا از برف یخچال هم بیشتر است؟ نشانی داد که دائم‌برف در پشت الوند است و باید از امامزاده کوه بدانجا رفت. تمام سال قله‌اش پوشیده از برف است. ارتفاع‌اش هم از الوند چهل متری بلند‌تر است. اما چون دور دست است کسی خبری از آن ندارد. طبیعت بکری دارد. هنوز پای شهری‌ها بدانجا باز نشده تا آلوده‌اش سازند. و بعد رو به عم‌حسن کرد و گفت: اگر مایل باشید بهتر است بعد از ظهر پنج شنبه حرکت کنیم تا شب را در امامزاده کوه بخوابیم. راه دور است، وسیله‌ی نقلیه‌ هم می‌دانید که نیست. بچه‌ها خسته می‌شوند عم‌حسن حرف ایشان را تایید کرد و قرار بعدیمان صعود دائم‌برف شد. آن روز‌ها جاده‌ی امامزاده‌کوه ماشین‌رو نبود. همه‌ی راه را باید پیاده می‌رفتیم. چقدر طول می‌کشید یادم نیست. پیری است و باز یادم نیست که تا مریانج را سواره رفتیم یا تمام راه را پیاده گَز کردیم. بعد از ظهر بود که به امامزاده کوه رسیدیم. دسته جمعی بیکی از جالیزهای خیار رفتیم و کلی خیار خریدیم. خیار برفین در لطافت و مزه و بو، حرف ندارد یا شاید، حرف نداشت. شب را در چمن پشتی امامزاده‌کوه بصبح رسانیدیم و بامدادان راهی دائم‌برف شدیم. اگر در سر راه بوته‌ی گونی را به آتش می‌کشیدیم (من شوربختانه عاشق این کار بودم) مهربانانه تذکر می‌داد که : نکنید! توی آن بوته‌ها جاندارهائی هست که مانند ما جانشان عزیز است. از آن گذشته، بونه‌ها محافظ خاک هستند! من ناآگانه بوته‌ی بعدی را به آتش ‌کشیدم. اما او هرگز عصبانی نشد و به آرامی گفت: جوان کار خوبی نکردی! سال‌ها گذشت تا من تحصیل‌کرده به درستی گفتار آن مرد بزرگ پی بردم. آقای اجل تمام راه عقب‌دار گروه بود. پرسیدم چرا تند‌تر نمی‌روید؟ گفت عجله‌ای نیست. مگر مسابقه‌ی دو است. در کوهنوردی نباید عجله کرد. باید مواظب ضعیفت‌ترین فرد گروه بود. در کوهنوردی اگر مواظب هم نباشی به قله نمی‌رسی. من آنروز معنای حرف او را درک نکردم. اما در صعود به دماوند متوجه شدم که حق با او است. در آن سفر او باز راهنمای ما بود. من بیمار بودم، بدنم عفونی شده بود و پنسیلین مصرف می‌-کردم. نباید بچنان کاری دست می‌زدم اما جوانی بود و عشق فتح قله‌ی دماوند. راه رفتن برایم مشکل بود چه رسد کوهنوردی، آنهم با کوله‌ئی سنگین بر پشتم. زنده یاد اجل که دیگر مرا خوب می‌شناخت علت لنگ زدن‌ام را جویا شد. در جریان بیماری‌ام قرارش دادم. گفت ایرادی ندارد. با هم می‌رویم. اما بعضی از همراهان، همراهی نکردند. لاجرم من در ایستگاه سوم از رفتن بازماندم. اجل عصبانی بود اما به کسی پرخاشی نکرد. آهسته بمن گفت: می‌بینی! همراهی نمی‌کنند! این رسم کوهنوردی نیست. در کوه همه باید یار هم باشند! و جالب اینکه آن دو نفر عجول در زیر قله مانند و موفق به صعود نشدند.

1 نظرات:

مانی خان در

عمو من هم در همان تاریخ با گروه کوهنوردی ابر مرد در کنار نادر ابراهیمی دماوند را نوردیدیم بعد از انی که با گروه 130 نفره تهرانی همدانی به الوند صعود کردیم

ارسال یک نظر