نگاهی به ادعای خانم مهشید شریف (فاتحی)
نشریهی اینترنتی روز آنلاین بتاریخ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۰ گفتوگوئی از خانم فرشته قاضی با مهشید (همسر سابق مجید شریف) که بمناسبت سالروز قتلهای زنجیرهای انجام داده، منتشرکرده است. بدیهی است هرکسی حق دارد با هر کسی که بخواهد به گفتوگو بنشیند. اما پاسخهای مهشید به سوالاتی که خبرنگار از او کردهاست، از دید من با واقعیاتی که من از نزدیک شاهد آن بودهام خوانائی ندارد و خلاف واقع مینماید، چرا که رابطهی زناشوئی مجید و مهشید سالها پیش از واقعهی دردبار قتل مجید، به خواست و با اصرار مهشید از هم گسسته بود.
فرشته قاضی: - «خانم شریف ۱۳ سال از قتل همسر شما میگذرد و در تمام این سالها خانواده شما سکوت کردهاند، چرا؟»
مهشید: - «... تا جایی که به من مربوط میشود هر تماسی گرفته میشده کمابیش پاسخگو بودهام. وقتی من به ایران بازگشتم، سه سال پیاپی مراسمی مفصل برای مجید برپا داشتیم که بسیاری از افراد شناخته شده در ادبیات و سیاست و فرهنگ حضور مییافتند».
چنانکه میبینیم مهشید در اینجا از صیغهی اول شخص جمع «برپا داشتیم» استفاده کرده است نه «برپا داشتم». یعنی خودش را با رندی به دیگران چسبانیده و کاری که دیگران انجام دادهاند به حساب خود گذاشته است، آنهم پس از آنکه آبها از آسیاب افتادهبود.
در جائی دیگر مهشید تقصیر عدم پیگیری قتل مجید را به گردن رسانههای جمعی انداخته و میگوید «اما اگر مصاحبهای نمیبینید و خانواده حرفی نزده، شاید به حساب رسانهها و مطبوعات باید گذاشت. نمیتوانستند جستجو کنند و سراغی از خانواده نمیگرفتن».
سوال اول من از مهشید این است که کدام خانواده؟ شما که در زمان زندهبودن مجید نخواستید رابطهئی با او داشته باشید.
سوال دوم من این است: شما که رسانههای جمعی را مسئول عدم پیگیری قتل مجید معرفی میکنید چرا در سایت شخصی خودت کوچکترین اشارهای به قتل مجید یا آثار منتشرهی او نکردهاید؟
خانم قاضی: - «آیا پیش بینی اتفاقی خاص را میکردید؟ چه اتفاقاتی افتاده بود که زندگی توام با استرس داشتید؟
مهشید: - «از همان روزهای اول متوجه شده بودیم که حساسیتهایی نسبت به مجید وجود دارد از همان موقعی که بازگشت بارها و بارها و بارها احضار شده و در محلی به نام هتل استقلال او را میبردند و بازجویی میکردند.... تماسهای کمتری با ما میگرفت که مدام کمتر میشد و حرفهای مبهماش در تلفن، برای من که او را خوب میشناختم، نشانگر وضعیتی غیر عادی بود میدانستم که در وضعیتی عادی نیست. تا اینکه آن فاجعه رخ داد.»
اما خود مجید در نامهی مورخ ۱۱ اردیبهشت۱۳۷۴«کپی آن ضمیمه است» خطاب بمن که واسط مجید و مهشید بودم، چنین مینویسد: «قبلا هم به او (پویا - پسرش) توضیح داده و نوشتهبودم که چرا زنگ نمیزنم...
قلبا راضی به تماس تلفنی با خانهی مهشید نشدهام وگاه حتا از تصور آن تنم دچار تشنج میشود که امیدوارم درک کنید که چرا؟... از آنجا که خیلی دلتنگ شنیدن صدای پویا شدهام از شما تقاضا دارم... از او بخواهید یا او را تشویق کنید که یک تماس تلفنی بگیرد سپس من شمارهی او را خواهم گرفت».
حالا سوال سوم من از مهشید ایناست: مجیدی که برای پرسیدن حال تنها پسرش از تلفن کردن به خانهی شما تناش دچار تشنج میشد، چگونه با شمائی که نمیخواستید هیچ رابطهای با او داشتهباشید و خود را قاطی مشکلات او بکنید، از دردسرهایش با مقامات امنیتی جمهوری اسلامی ایران صحبت کردهاست؟
مهشید ادامه میدهد: «زمانی که برگشت ایران میخواست، کار فرهنگی بکند و بسیاری از مفاهیم چون دموکراسی، نهادهای اجتماعی و مدنی و مردمسالاری را دوست داشت کار کند و ...»
اما او این واقعیت تلخ را که کتابهای مجید را که موقتی پیش او به امانت گذاشته شدهبود تا تحویل من گردد، به کانتینرهای بازیافت ریخت تا خمیر و مبدل به مقوا شود، مسکوت میگذارد.
به نوشتهی مجید توجه فرمائید: «اگر مهشید تصور کرد که با ریختن کتابهایی که آخرین بار قرار شد نزد شما بامانت بماند، مسئلهای را به صورت مکانیکی حل و مصنوعی تمام کرده یا بر سر راه من مشکلاتی ایجاد نمودهاست (شاید هم با حسن نیت چنین کاری را کردهاست!) همچون تمام کارهایی از این قبیل که او یا دیگران انجام دادهاند، به نتیجه مفید و مثبتی نمیانحامد. بهر حال نمیتوان به کمک هیچ سانسور و وحشیگری و کینهتوزی، حاصل تلاش و تولید و آفرینش فکری و احساسی و معنوی و عملی دیگران را برای مدت طولانی به دست نابودی یا فراموشی سپرد.
مهشید با چنان کارهائی فقط خودش را خراب کردهاست و نه مرا و زمانی ناچار خواهد شد ـ من زندهباشم یا نباشم و خودش زندهباشد یا نباشد! ـ به خاطر بدیهایی که در حق کسی که به خاطر آرمانهایش زندگیکرده و میکند، کردهاست، حساب پس دهد. حتا اگر توجیهش این باشد که به خاطر زندگیش در اثر ارتباط با من چنینوچنان شده است! که همهی اینها در جای خود، جای بحث دارد».
فرشته قاضی: - «میخواهم بازگردم به سالها پیش؛ تا جایی که میدانم شما در خارج از کشور زندگی میکردید چه شد که آقای شریف به ایران بازگشت؟»
مهشید: - «مجید دو سال و نیم قبل از این فاجعه به ایران بازگشته بود امیدوار بود به رفرمی که آقای خاتمی قولش را میداد و انعکاس بین المللی هم داشت. خیلی امیدوار بود و همین امید بود که او را علیرغم مخالفتهای بسیاری از دوستان و از جمله خود من، به ایران بازگرداند. اما از همان موقع که بازگشت حس مبهم و ناشناختهای میگفت که مجید جان سالم به در نخواهد برد...»
اما مجید در «بیانیهی بازگشت به میهن» که تاریخ بهار ۱۳۷۴ را دارد چنین استدلال میکند «... برای رفتن دلایل بیشتری دارم تا برای ماندن: آنچه باید بیاموزم آموختهام، آنچه باید ببینم دیدهام و آنچه باید دریابم دریافتهام. گرچه هنوز در اینجا چیزها برای دیدن و آموختن و دریافتن هست، برای کاربستن و بهرهرساندن نیز نوبتی باید و فرصتی! و آنگاه که آتش شوق و نیاز دیدار مجدد از هر دو سو زبانه کشد، دیگر چندان مجال و رخصت درنگ و تأخیر نیست، چه، «چراغی که به خانۀ شرق رواست، به غربت غرب حرام است.»
گذشته از استدلال بالا، آقای مهدی ممکن در مجلهی هبوط «شمارهی ۱۳» که به مناسبت بزرگداشت خاطرهی مجید نشر یافته، مینویسد: «تصمیم مجید به بازگشت یک هوس ناگهانی و گسسته از گذشته نبود. آنانی که از نزدیک با او آشنائی دارند، تاب دائمی مسئولانهی او را برای تجربهی امکانات و راههای جدیدی که او را به هدفش نزدیک گرداند و همچنین بیقراری او را در این اندیشه که فردا خیلی دیر است، پنهان نمیکنند...» و سپس به پیشگفتار مجید در کتاب «طرح نهادهای دموکراتیک» اشاره میکند: «همه چیز از غیرعادی بودن اوضاع و احوال حکایت میکند و اوضاع و احوال غیرعادی، راهجوئیهای جدید و حتی غیرعادی میطلبند و این امر عملی نیست جز با بازاندیشی و تاملی جدید در چرائی و چگونگی شرایط» و میافزاید «این شرایط نه تنها درنگ و تامل جدی و ریشهای و بلکه احساس مسئولیت و حتا غیرت جدی میطلبد و...»
به باور من بازگشت مجید به ایران همان «احساس مسئولیت و غیرت جدّی» او بود نه توهمات مهشید مبنی بر امید به «وعدههای اصلاحطلبانهی آقای خاتمی». بهخصوص که کتاب مورد اشاره که با همت و با هزینهی انجمن ایرانیان مقیم یوله منتشر گردید، هفت سال پیش از انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری منتشر شد.
فرشته قاضی: - «در پایان میخواهم بپرسم چرا همه آثار شما نه با نام خود شما که به نام فامیلی همسرتان منتشر میشود؟»
مهشید: - «از وقتی مجید را از دست دادم تصمیم گرفتم هر آنچه مینویسم، کتابی اگر منتشر میکنم یا مقالهای در جایی مینویسم با نام وی باشد و با نام او بنویسم این یک انتخاب است و من میخواهم با این کار هر روز نام شریف را در جامعه زنده نگاه دارم و هر روز تکرارش کنم. من مهشید شریف هستم.»
به این ادعا، به قول دوستی عنوانی جز وقاحتِ مطلق نمیتوان داد. زیرا مهشید در عمل و بهطور رسمی (با توجه به قانون مدنی فرانسه، محل زندگی سابق آنها) رشتهی زناشوئی خود را با مجید نه تنها پاره کردهبود بل با سرزنشهای مداوم، مجید را چنان دلخون کردهبود که به قول خود مجید که در بالا بدان اشاره رفت، از تصور زنگزدن بخانهی او تنش دچار تشنج میشد.
بنابراین من به خودم این اجازه را میدهم و از مهشید میپرسم چه معجزهای رخ داد که شما چند سال پس از شهادت مجید این چنین شیفتهی او شدید؟
و نهایت این که آیا نوشتههای چنین فرد دروغپردازی اعتبار اجتماعی بیشتری برای کسی که جانش را فدای آزادی اندیشهاش کردهاست، به بار میآورد؟ و آیا مصاحبه و بهادادن به دروغهای شاخدار چنین فردی، سبب بزرگی نام آن جانباخته میشود؟ و آیا اینگونه مصاحبههای بدون تحقیق از پبشینه و اصالت مصاحبه شونده، اعتبار خبرنگار آزاد را زیر سوال نمیبرد؟
فرشته قاضی: - «خانم شریف ۱۳ سال از قتل همسر شما میگذرد و در تمام این سالها خانواده شما سکوت کردهاند، چرا؟»
مهشید: - «... تا جایی که به من مربوط میشود هر تماسی گرفته میشده کمابیش پاسخگو بودهام. وقتی من به ایران بازگشتم، سه سال پیاپی مراسمی مفصل برای مجید برپا داشتیم که بسیاری از افراد شناخته شده در ادبیات و سیاست و فرهنگ حضور مییافتند».
چنانکه میبینیم مهشید در اینجا از صیغهی اول شخص جمع «برپا داشتیم» استفاده کرده است نه «برپا داشتم». یعنی خودش را با رندی به دیگران چسبانیده و کاری که دیگران انجام دادهاند به حساب خود گذاشته است، آنهم پس از آنکه آبها از آسیاب افتادهبود.
در جائی دیگر مهشید تقصیر عدم پیگیری قتل مجید را به گردن رسانههای جمعی انداخته و میگوید «اما اگر مصاحبهای نمیبینید و خانواده حرفی نزده، شاید به حساب رسانهها و مطبوعات باید گذاشت. نمیتوانستند جستجو کنند و سراغی از خانواده نمیگرفتن».
سوال اول من از مهشید این است که کدام خانواده؟ شما که در زمان زندهبودن مجید نخواستید رابطهئی با او داشته باشید.
سوال دوم من این است: شما که رسانههای جمعی را مسئول عدم پیگیری قتل مجید معرفی میکنید چرا در سایت شخصی خودت کوچکترین اشارهای به قتل مجید یا آثار منتشرهی او نکردهاید؟
خانم قاضی: - «آیا پیش بینی اتفاقی خاص را میکردید؟ چه اتفاقاتی افتاده بود که زندگی توام با استرس داشتید؟
مهشید: - «از همان روزهای اول متوجه شده بودیم که حساسیتهایی نسبت به مجید وجود دارد از همان موقعی که بازگشت بارها و بارها و بارها احضار شده و در محلی به نام هتل استقلال او را میبردند و بازجویی میکردند.... تماسهای کمتری با ما میگرفت که مدام کمتر میشد و حرفهای مبهماش در تلفن، برای من که او را خوب میشناختم، نشانگر وضعیتی غیر عادی بود میدانستم که در وضعیتی عادی نیست. تا اینکه آن فاجعه رخ داد.»
اما خود مجید در نامهی مورخ ۱۱ اردیبهشت۱۳۷۴«کپی آن ضمیمه است» خطاب بمن که واسط مجید و مهشید بودم، چنین مینویسد: «قبلا هم به او (پویا - پسرش) توضیح داده و نوشتهبودم که چرا زنگ نمیزنم...
قلبا راضی به تماس تلفنی با خانهی مهشید نشدهام وگاه حتا از تصور آن تنم دچار تشنج میشود که امیدوارم درک کنید که چرا؟... از آنجا که خیلی دلتنگ شنیدن صدای پویا شدهام از شما تقاضا دارم... از او بخواهید یا او را تشویق کنید که یک تماس تلفنی بگیرد سپس من شمارهی او را خواهم گرفت».
حالا سوال سوم من از مهشید ایناست: مجیدی که برای پرسیدن حال تنها پسرش از تلفن کردن به خانهی شما تناش دچار تشنج میشد، چگونه با شمائی که نمیخواستید هیچ رابطهای با او داشتهباشید و خود را قاطی مشکلات او بکنید، از دردسرهایش با مقامات امنیتی جمهوری اسلامی ایران صحبت کردهاست؟
مهشید ادامه میدهد: «زمانی که برگشت ایران میخواست، کار فرهنگی بکند و بسیاری از مفاهیم چون دموکراسی، نهادهای اجتماعی و مدنی و مردمسالاری را دوست داشت کار کند و ...»
اما او این واقعیت تلخ را که کتابهای مجید را که موقتی پیش او به امانت گذاشته شدهبود تا تحویل من گردد، به کانتینرهای بازیافت ریخت تا خمیر و مبدل به مقوا شود، مسکوت میگذارد.
به نوشتهی مجید توجه فرمائید: «اگر مهشید تصور کرد که با ریختن کتابهایی که آخرین بار قرار شد نزد شما بامانت بماند، مسئلهای را به صورت مکانیکی حل و مصنوعی تمام کرده یا بر سر راه من مشکلاتی ایجاد نمودهاست (شاید هم با حسن نیت چنین کاری را کردهاست!) همچون تمام کارهایی از این قبیل که او یا دیگران انجام دادهاند، به نتیجه مفید و مثبتی نمیانحامد. بهر حال نمیتوان به کمک هیچ سانسور و وحشیگری و کینهتوزی، حاصل تلاش و تولید و آفرینش فکری و احساسی و معنوی و عملی دیگران را برای مدت طولانی به دست نابودی یا فراموشی سپرد.
مهشید با چنان کارهائی فقط خودش را خراب کردهاست و نه مرا و زمانی ناچار خواهد شد ـ من زندهباشم یا نباشم و خودش زندهباشد یا نباشد! ـ به خاطر بدیهایی که در حق کسی که به خاطر آرمانهایش زندگیکرده و میکند، کردهاست، حساب پس دهد. حتا اگر توجیهش این باشد که به خاطر زندگیش در اثر ارتباط با من چنینوچنان شده است! که همهی اینها در جای خود، جای بحث دارد».
فرشته قاضی: - «میخواهم بازگردم به سالها پیش؛ تا جایی که میدانم شما در خارج از کشور زندگی میکردید چه شد که آقای شریف به ایران بازگشت؟»
مهشید: - «مجید دو سال و نیم قبل از این فاجعه به ایران بازگشته بود امیدوار بود به رفرمی که آقای خاتمی قولش را میداد و انعکاس بین المللی هم داشت. خیلی امیدوار بود و همین امید بود که او را علیرغم مخالفتهای بسیاری از دوستان و از جمله خود من، به ایران بازگرداند. اما از همان موقع که بازگشت حس مبهم و ناشناختهای میگفت که مجید جان سالم به در نخواهد برد...»
اما مجید در «بیانیهی بازگشت به میهن» که تاریخ بهار ۱۳۷۴ را دارد چنین استدلال میکند «... برای رفتن دلایل بیشتری دارم تا برای ماندن: آنچه باید بیاموزم آموختهام، آنچه باید ببینم دیدهام و آنچه باید دریابم دریافتهام. گرچه هنوز در اینجا چیزها برای دیدن و آموختن و دریافتن هست، برای کاربستن و بهرهرساندن نیز نوبتی باید و فرصتی! و آنگاه که آتش شوق و نیاز دیدار مجدد از هر دو سو زبانه کشد، دیگر چندان مجال و رخصت درنگ و تأخیر نیست، چه، «چراغی که به خانۀ شرق رواست، به غربت غرب حرام است.»
گذشته از استدلال بالا، آقای مهدی ممکن در مجلهی هبوط «شمارهی ۱۳» که به مناسبت بزرگداشت خاطرهی مجید نشر یافته، مینویسد: «تصمیم مجید به بازگشت یک هوس ناگهانی و گسسته از گذشته نبود. آنانی که از نزدیک با او آشنائی دارند، تاب دائمی مسئولانهی او را برای تجربهی امکانات و راههای جدیدی که او را به هدفش نزدیک گرداند و همچنین بیقراری او را در این اندیشه که فردا خیلی دیر است، پنهان نمیکنند...» و سپس به پیشگفتار مجید در کتاب «طرح نهادهای دموکراتیک» اشاره میکند: «همه چیز از غیرعادی بودن اوضاع و احوال حکایت میکند و اوضاع و احوال غیرعادی، راهجوئیهای جدید و حتی غیرعادی میطلبند و این امر عملی نیست جز با بازاندیشی و تاملی جدید در چرائی و چگونگی شرایط» و میافزاید «این شرایط نه تنها درنگ و تامل جدی و ریشهای و بلکه احساس مسئولیت و حتا غیرت جدی میطلبد و...»
به باور من بازگشت مجید به ایران همان «احساس مسئولیت و غیرت جدّی» او بود نه توهمات مهشید مبنی بر امید به «وعدههای اصلاحطلبانهی آقای خاتمی». بهخصوص که کتاب مورد اشاره که با همت و با هزینهی انجمن ایرانیان مقیم یوله منتشر گردید، هفت سال پیش از انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری منتشر شد.
فرشته قاضی: - «در پایان میخواهم بپرسم چرا همه آثار شما نه با نام خود شما که به نام فامیلی همسرتان منتشر میشود؟»
مهشید: - «از وقتی مجید را از دست دادم تصمیم گرفتم هر آنچه مینویسم، کتابی اگر منتشر میکنم یا مقالهای در جایی مینویسم با نام وی باشد و با نام او بنویسم این یک انتخاب است و من میخواهم با این کار هر روز نام شریف را در جامعه زنده نگاه دارم و هر روز تکرارش کنم. من مهشید شریف هستم.»
به این ادعا، به قول دوستی عنوانی جز وقاحتِ مطلق نمیتوان داد. زیرا مهشید در عمل و بهطور رسمی (با توجه به قانون مدنی فرانسه، محل زندگی سابق آنها) رشتهی زناشوئی خود را با مجید نه تنها پاره کردهبود بل با سرزنشهای مداوم، مجید را چنان دلخون کردهبود که به قول خود مجید که در بالا بدان اشاره رفت، از تصور زنگزدن بخانهی او تنش دچار تشنج میشد.
بنابراین من به خودم این اجازه را میدهم و از مهشید میپرسم چه معجزهای رخ داد که شما چند سال پس از شهادت مجید این چنین شیفتهی او شدید؟
و نهایت این که آیا نوشتههای چنین فرد دروغپردازی اعتبار اجتماعی بیشتری برای کسی که جانش را فدای آزادی اندیشهاش کردهاست، به بار میآورد؟ و آیا مصاحبه و بهادادن به دروغهای شاخدار چنین فردی، سبب بزرگی نام آن جانباخته میشود؟ و آیا اینگونه مصاحبههای بدون تحقیق از پبشینه و اصالت مصاحبه شونده، اعتبار خبرنگار آزاد را زیر سوال نمیبرد؟
3 نظرات:
آقای افراسیابی نازنین! سپاس از روشنگری بهجا و برحقتان. فقط درباره قسمت آخر نوشته که خبرنگار و نشریه اینترنتی مورد نظر را مخاطب قرار دادهاید، از یک منظر حق باشماست و از منظر دیگر حق با خبرنگار.
خبرنگار تلاش میکند از هر طریق ممکن منابعی برای رسانه خود بیابد. البته وظیفه هم دارد که درباره منبع خود تحقیق لازم را داشته باشد. اما باور اینکه به تعبیر دوست شما در منبع پیدا شده آن اندازه از «وقاحت» وجود داشته باشد که ابتداییترین و متعارفترین قواعد انسانی را فدای کسب شهرت خود نماید، کمی و نه کمی که خیلی بعید است و این اشکال در کار آن خبرنگار از آنجا ناشی شدهاست. من مراتب روشنگریهای شما را منعکس خواهم نمود.
متاسفانه به نظر می رسه کیفیت "روز" افت شدیدی کرده... نمی دانم شاید مانند "زمانه" مدیریتش عوض شده يا بودجه اش را کم کرده اند... من که زمانی با ولع تمام مطالبش را می خواندم این روزها فقط نگاهی به "کارتون" های نیک آهنگ می کنم و بس...
البته خانم "مهشید" هم کاملا در اشتباه هستند که فکر می کنند می توانند با استفاده از نام مجید به جایی برسند... نویسنده در هر مطلبی که می نویسد شخصیتش را به نمايش می گذارد و بعید هست که قلم چنین شخصیتی مشتری چندانی داشته باشد... البته در کشور سوئد که کسی نمی رود سر از ریزه کاریهای مدعیان روشنفکری در بیاورد ممکن است ایشان مدتی سواری بگیرند اما حقیقت برای همیشه پناه نمی ماند...
مهدی ع.
شرم آوره
ارسال یک نظر