۱۳۹۰ بهمن ۲۲, شنبه

پرویز هم چهره در خاک کشید!


چه خبر بدی بود. اشک در چشمانم نشست. چه بد! دو سه هفته پیش بود با او چت می‌کردم. گفتم پرویز دیگر نه می‌نویسی و نه خبری از ما که نگران سلامتی‌ات هستیم می‌گیری. گفت:
عمو حالم اصلن خوب نیست. وبلاگم را هم فیلتر کرده‌اند. حوصله‌ی فیس‌بوک را هم ندارم که اگر آنجا ظاهر شوم فقط بر گرفتاری‌هایم افزوده می‌شود و دیگر پاسخی به نوشته‌ام نداد.
می‌دانستم رفتنی است که همه رفتنی هستیم اما دلم نمی‌‌خواست حضور پرویز در کناره‌ی چت جی‌میلم برای همیشه خالی بماند.
یادش جاودانه باد که دوست بی‌غل و غش و دلبازی بود. آخرین هدیه‌هایش که توسط همسرم برای من فرستاد، چند جلدی از نوشته‌هایش است که در میان کتابخانه‌ی کوچکم هنوز و هر روز خودمایی می‌کنند. یادگار مهر دوستی ندیده‌اند که اگر هرگز با هم رو در رو نشدیم اما بسیار شب‌ها با هم درد دل کردیم. او از گرفتاری‌های بودن در وطن می‌گفت و من از دلتنگی‌های دوری از وطن.
رفتن‌اش را به یار غم‌خوار و ویراستار نوشته‌هایش، همسرش و تمام اعضای خانواده‌ و دوستارانش، تسلیت می‌گویم.

1 نظرات:

ناشناس در

عرض تسلیت، به امید روزهای شاد
پرویز فرقانی

ارسال یک نظر