معلم خط ما، بخش آخری
بیاد ندارم معلم خط ما برعکس آقای حجازی که اتوریتهاش به شلاق ماریاش بود؛ شخصن کسی را تنبیه کند یا به فردی اهانت نماید. در مدت شش سالی که او معلم خط ما بود، به همان شیوهی روز اول، سر مشقی روی تخته سیاه نوشت و هر سه ماه یکبار، مشقهای ما را بازدید کرد. اگر چه او در خوشنویسی استاد بود اما از شیوهی آموزش بهرهای نداشت. کسی به درس و هنر او دل نبست و فکر نکنم از میان ما خوشنویسی بیرون آمدهباشد. علتاش شاید باورهای خشک مذهبی او بود هم از ترس نجس شدن لباساش از قلم و دوات بچهها وحشت داشت و هم در این توهم بود که مبادا با استفادهی غیرمجاز از مال کسی (قلم، کاغذ و مرکب ما دانشآموزان) ناخواسته مدیون اولیای دانشآموزان شود. او نه تنها با دانشآموزان در نمیآمیخت که با دبیران نیز چنان بود. ساعات زنگ تفریح را تنها در حیاط دبیرستان بقدم زدن میپرداخت. روزی علت این کار را از او جویا شدم. گفت:
در فضای باز نه غیبتی میشنوم و نه مزاحم کسی میشوم. اینجا راحتترم. (نقل بمضمون)
در کلاس نهم او مرا در واحد خط تجدید کرد. زمانی که نمرهی صفر او را در کارنامهام دیدم، جا خوردم. به نمرهای که داده بود اعتراض کردم. در جواب بمن گفت:
تو تنها نیستی که صفر گرفتهای. آنهائی که تو ورقهی آنها را نوشتهای هم صفر شدهاند. و درست میگفت که هر که ورقهاش را بمن داده بود، جواب رد باو ندادهبودم.
دو سه سالی از این واقعه گذشت. خواهرزادهی او از خواهر من خواستگاری کرد. روز شیرینیخوران پس از اتمام چانهزنیهای معمول عروسان و دامادان بر سر مهریه و ... نوبت نوشتن قرارداد رسید. بزرگان باسواد حاضر در جلسه، منشیگری و نوشتن متن قرارداد را بهم تعارف میکردند. چند نفری خوشنویس علاوه بر معلم خط و پدر (دایی یحیا و شوهرخالهام» هم در میان جمع بودند. این یکی میگفت ایشان بزرگترند و ارجح و آن دیگری میگفت« اختیار دارید! شما با خط زیبایتان ارجح منالمرجح هستید. خلاصه عاقد که دوست خانوادهگی ما بود، میانه را گرفت و گفت:
اگر اجازه بفرمایید محمد آقا که از همه کوچکتر هستند قبول زحمت کنند!
همه نفس راحتی کشیدند و به پیشنهاد رای موافق دادند.
عاقد مطلب را دیکته کرد و من با قلم ریز آنرا نوشتم. زمانیکه قرارداد را برای امضا جلوی معلم خطمان بردم، نگاهی به نوشته انداخت و باز هم گوشام را «البته این بار بشوخی» کشید و گفت:
اگر دستورات مرا کامل اجرا میکردی امروز یکی از خطاطان خوب شهرمان میبودی!
گفتم:
من به همین که هستم، راضیام. نگران نباشید!
همه زدند زیر خنده.
معلم خط ما، غلامحسین همایونى، فرزند محمدطاهر پسر عبدالعلى، معروف به «كاتب همایون» از خوشنویسان عصر قاجار بود. پدر خوشنویسی را نزد کاتبهمایون، پدر او آموختهبود و از همان دوران بود که آشنائیشان آغاز شده بود اما اگر چه هر دو مسلمان شیعی دو آتشه بودند اما آبشان در یک جوی نمیرفت.
کار هنری جالبی که از او بیاد دارم تعمیر و تکمیل نوشتهای از پدرش «کاتب همایون» بود. کاتب همایون بسم الله الرحمن الرحیم را با خط نستلیق بسیاری شیوائی نوشته بود و آن را بدخترش که مادر شوهر خواهر من باشد، داده بود. بخشی از این نوشته در اثر چکهی باران از سقف خانه، آسیب دیده و پاک شدهبود. آقای همایونی با دیدن حال زار نوشتهی پدر، نوشته را برمیدارد، با مهارت بخش آسیبدیده را میبرد، کاغذ را نم میکند تا دو لایهی آن از هم جدا شود. بعد قطعه کاغذ تازهای با همان ضخامت به آن میچسباند. پس از خشک شدن کاغذ بخش پاک شدهی نوشته را بازسازی میکند. زمانیکه من علت دو رنگ بودن آن کاغذ آن نوشته را جویا شدم، شوهر خواهرم این داستان را برای من تعریف کرد.
اگر کهنهگی و رنگ زرد کاغذ اولی توی چشم نمیزد کمتر کسی متوجه این مطلب میشد که آن قطعه توسط دو نفر نوشته شده است.
نوشته هنوز هم در خانهی خواهر خودنمائی میکند اگر چه شوهر خواهر و دائیاش سالیانی است در میان ما نیستند.
گنبد علویان |
جائی خواندم که كتابهاى تحفةالرضوى و تحفةالمؤمن بخط او نوشته شده است.
آخرین باری که او را دیدم مجلس ختم پدر بسال ۱۳۵۷ بود. خیلی پیر شده بود. وارد مسجد که شد سلامی کرد و بنماز ایستاد. هنوز در سجده بود که مجلس تمام شد.
معلم خط ما در ۲۹ آذرماه سال ۱۳۶۴هجری خورشیدی چهره در نقاب خاک کشید. اگر همدان میبودم حتمن در مراسم خاکسپاریاش شرکت میکردم که پسر بزرگاش محمد همایونی، علاوه بر خویشی، از دوستان کوهنورد من بود.
3 نظرات:
محمد جان در تاریخ ها به نظرم اشتباهی تایپی رخ داده. با توجه به این که اشاره کرده ای آخرین بار معلمتان را در سال 1373 دیده ای، تاریخ فوت او نمی تواند 1364 باشد.
به هرحال یادش به خیر. ما هم یک معلم خط به نام آقای ذوالفقاری داشتیم که او هم خیلی نرم خو و مهربان بود و با خطی بسیار خوش روی تخته سیاه برایمان سرمشق می نوشت. نمی دانم آیا امروز هم خوشنویسی هنوز جزء برنامه های درسی هست یانه؟
بله، پرویز جان حق با شماست که این اشتباه هم ناشی از خارج نشینی است که تاریخ را هم با تاریخ فرنگی قاطی میکنیم. پدر دو ماه پیش از پیروزی انقلاب چهره در خاک فروکشید.
راستش من هم هیچ وقت معلم خط خوبی نداشتم. شاید تنها از پدرم یاد گرفتم. در نهایت خط ریزم بد نیست، اما هیچ وقت خط درشتم تعریفی نداشت.دین فقهی که انسانیت را در حاشیه برده را به طور جالبی اشاره کردید. و احترامی کذایی که میسازد، که در مقابلش تحقیر غیر مذهبی یا اقلیتها یا دگراندیش را میسازد، این را اکنون هم میبینیم. کسانی که هر تفکر غیر از خودشان را تحقیر کنند. و نیز دیگر تحقیرها. تحقیرهایی که کودک را هدف داشت. و این کودک همان عوام برای دیگرانی میشود. و نیز بانوان را .... همان عقب ماندگیها امروز از سوی عقب ماندگانی که گاه قدرتمند هم هستند اما میشود. بسیار زیبا مینویسید. ارادتمند. بهنام
ارسال یک نظر