آیت الله اردبیلی و مخالفت ایشان با اعدامها
مجلس شورای اسلامی بفرمان آیتالله خمینی، بنیصدر را از منصب ریاست جمهوری خلع کردهبود. فرار بنیصدر و مسعود رجوی بخارج کشور، آنهم از فرودگاه نظامی مهرآباد تهران، آه از نهاد رهبران جمهوری اسلامی بر آورده بود و هر روز شایعهی تازهای در مورد شيوهی فرار او انتشار ميافت.
گرچه مرغ از قفس گریخته بود اما حکام جمهوری اسلامی، دستبردار نبودند و پروندهی بنیصدر را برای تعقیب به قوهی قضائی سپرده بودند و میکوشیدند تا هرچه بیشتر او را نزد هواداراناش، بیاعتبار سازند. آیتالله اردبیلی رئیس قوهی قضائیه و قاضیالقضات کشور سپرده بودند. او شبهای جمعه، نتیجهی پژوهش سازمان زیر فرمانِاش را در بارهی کردار و رفتار بنیصدر، بمردم گزارش میکرد. من با علاقهای وافر هر شب جمعه جلوی جعبه جادوی جمهوری اسلامی مینشستم و خیره به فرمایشات جناب قاضیالقضات گوش فرا میدادم. اما از شما چه پنهان که هرچه بیشتر دقت میکردم، کمتر از فرمایشات ایشان سر در میکردم. چرا که چنین مینمود که حضرتشان از پیش پرونده را مطالعه نفرموده بودند. نه از کیفرخواست دادستان، خبری بود و نه از حکم حاکم دادگاه. ایشان در حال تفتیش و تفحص بودند. شاید اصلن کیفرخواستی صادر نشدهبود. چرا که بنا براین بود که هر که گرفتار شود، محکوم باشد.
گرچه مرغ از قفس گریخته بود اما حکام جمهوری اسلامی، دستبردار نبودند و پروندهی بنیصدر را برای تعقیب به قوهی قضائی سپرده بودند و میکوشیدند تا هرچه بیشتر او را نزد هواداراناش، بیاعتبار سازند. آیتالله اردبیلی رئیس قوهی قضائیه و قاضیالقضات کشور سپرده بودند. او شبهای جمعه، نتیجهی پژوهش سازمان زیر فرمانِاش را در بارهی کردار و رفتار بنیصدر، بمردم گزارش میکرد. من با علاقهای وافر هر شب جمعه جلوی جعبه جادوی جمهوری اسلامی مینشستم و خیره به فرمایشات جناب قاضیالقضات گوش فرا میدادم. اما از شما چه پنهان که هرچه بیشتر دقت میکردم، کمتر از فرمایشات ایشان سر در میکردم. چرا که چنین مینمود که حضرتشان از پیش پرونده را مطالعه نفرموده بودند. نه از کیفرخواست دادستان، خبری بود و نه از حکم حاکم دادگاه. ایشان در حال تفتیش و تفحص بودند. شاید اصلن کیفرخواستی صادر نشدهبود. چرا که بنا براین بود که هر که گرفتار شود، محکوم باشد.
هر شب جمعه، حضرتشان مثل کوه، پشت میز کارشان جلوس میفرمود. برگه کاغذی از کومه کاغذهای انباشته شده در سمت راستاش را برمیداشت، نگاهی به آن میکرد، سبک و سنگیناش مینمود و بعد از سکوتی معنادار میفرمود:
البته به جهتی میشود گوفت آگای بنیصدر مُوگَسِّر بوودهاند!
برگه را روی کومهی کاغذهای دست چپ خویش رها میکرد و برگهی دیگر را با همان شیوهی گفتهشده برمیداشت، نگاهاش میکرد و میفرمود:
البته به اعتباری هم میشود گوفت که آگای بنیصدر مُوگَسِّر نبودهاند.
این شیوهی گزارش پروندهی حقوقی برای من کارشناس حقوق شگفتانگیز مینمود چرا که هرگز در دوران کارشناسیام شاهد این گونه گزارشدهی از پروندهای حقوقی یا جنائی را ندیده بودم.
شبی به دوستی که سخت هوادار حکومت بود و همزبان قاضیالقضات، گفتم که بالاخره نفهمیدم که این همشهری من، به زعم همشهری، هممرام و هم زبان تو، مُوگَسِّر هست یا نیست؟
دوستم هر وقت مرا میدید با خنده میپرسید؟
ممد آقا بالاخره فهمیدید بنیصدر مُوگَسِّر است یانه؟
از قضا شب جمعهای میهماناش بودیم و آیتالله هنوز به دنبال مُوگَسِّر میگشت. صدای زنگ در بلند شد و یا الله گویان پدرش بدرون آمد. باحترام زیر پایاش بلند شدیم، سلاماش کردیم و بعد از تعارفات معمولی، من نگاهم متوجه صفحهی جعبهی جادوی جمهوری اسلامی شد. دوستام با خندهای بر لب به پدرش گفت:
ممد آقا علاقهای عجیبی به آیتالله اردبیلی دارند و هر شب جمعه، گزارش ایشان در مورد پروندهی بنیصدر دنبال میکنند تا بفهمند که همشهریشان مُوگَسِّر هست یا نه.
پدرش که مرد مسلمان معتقدی بود، نگاهی بمن کرد و گفت:
من ممدآقا را مدتها می شناسم و میدانم او عنایتی به این آیتاللهها ندارد. اما دنبال چی هستند، نمیدانم. اگر دنبال عدل و عدالت این آقا هستند بهتر است باین داستان من، توجه کنند. و ادامه داد:
زمان شاه بود و ایشان هنوز آیتالله نشدهبودند. ساواک ایشان را تبعید کردهبود. فلانی که تاجر فرش است و شما او را میشناسید، بایشان در خانهاش، جا و مکانی داده بود و هزینهی زندگیاش را تامین میکرد. برای اینکه مبادا ایشان از اینکه سربار خانوادهی او شده، دچار احساسِ شرمساری شود، از او خواسته بود تا شبهای جمعهی هر هفته در مجلس عزاداری امام حسین که در خانهاش او برپا میشد، او هم روضهای بخواند تا خود را مدیون ایشان حس نکند.
دوران تبعید بپایان رسید، انقلاب شد و ایشان بمقام قاضیالقضاتی رسیدند. گزمههای دولتی پسر نابالغ میزبان سابق او را بجرم توزیع اعلامیهی سازمان مجاهدین خلق توقیف کردند. پدر با هزار آرزو به دیدار دوست سال و ماهاش رفت که حالا قاضیالقضات شده بود. اجازهی شرفیابی صادر شد اما بمحض ورود فلانی به اتاق قاضیالقضات، آیتالله فرمودند:
حاجیآقا خواهش میکنم مطلبی در مورد منافقین عنوان نفرمائید!
دوستام اتاق او را ترک کرد و پسر نابالعاش، دو سه روزی بعد، اعدام شد.
2 نظرات:
سلام
دوست گرامی عجیب نیست که بگویم اتفاقا عین همین داستان تاجر و دادستان را در مورد بانویی از اردبیل که گویی خانواده ایشان هم خدمت و لطفی به اسشان کرده بودند شنیدم که دستور داده بود که از دفترش بیرون اندازند باشد که امروز حاشا کنند و مردم هم فعلا برای خدشه وارد نشدن به جنبششان سکوت کنند ولی بالاخره روزی که انشااله دور هم نخواهد بود دست یکی یکی شان رو خواهد شدو لکه های سیاه و خاکستری پرونده جملگیشان بر همگان عیان خواهد شد.
I love your amoo-arvand.blogspot.com
[url=http://www.facebook.com/pages/Cheap-electronic-cigarette/231831243515918]cheap electronic cigarette[/url]
ارسال یک نظر