۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

شاعر


فکر می‌کرد شاعر است و چیزهای می‌نوشت. هر از گاهی پیش من می‌آمد با سروده‌ای در وصف چشم و ابروی یاری. نوشته‌اش را با احساسی عجیب برایم می‌خواند. من فقط گوش می‌كردم بدون هیچ‌گونه اظهار نظری، خواه مثبت یا منفی. نمی‌خواستم توی ذوق‌اش بزنم و از خودم برنجانم‌اش و یا از خودم برانمش. او به من علاقه‌مند شده بود. بایگان اداره‌مان بود. با خط و ربطم آشنا بود. بیشتر قصدش گرفتن كمك املایی و دستوری بود تا تصحیح مُ‍قفّایی شعرهای‌اش. و من نیز ازین بابت بس خوشحال بودم كه می‌توانستم كمكی برای او باشم. 
روزی بخت‌برگشته پیش‌ام آمد، ورقه‌ای دست‌نویس جلوی‌ام گذاشت و از من خواست تا آن را به خوانم. شعر كه چه عرض كنم، مِعر بود. نه قافیه‌ای داشت و نه محتوایی. و به قول پدر بس "بند تُمّانی" بود.
این بار می‌خواست من شعرش را سنگ به زنم و اصلاح كنم. كاری كه از عهده‌ی من خارج بود. به سید احمد حوالت‌اش دادم كه صاحب نظر بود و شعر قدیم را بس زیبا می‌سرود.
بعد از ظهر همان روز، تقی، هم اتاقی سید که میان من و او صمیمتی برقرار بود، پیش‌ام آمدو گله‌کنان گفت:
كه چرا شاعر را به سید حواله کرده بودی؟
گفتم:
تو می‌دانی که من در فن سجع و قافیه دستی ندارم. او هم شعر به سبك قدیم می‌سراید.
تقی خنده‌ی تلخی كرد و گفت:
ولی تو كه سید را می‌شناسی و می‌دانی که چقدر رک و بی رودربایستی است. می‌دانی با شاعر بدبخت ما چه کرد؟
گفتم:
نه، نمی‌دانم. صبح رفتم دادگاه و تا دیر وقت گرفتار بودم. از ظهری هم ندیده‌امش.
گفت:
سید نگاهی به سرده‌اش کرد و ضربدر  گنده‌ای روی همه‌ای نوشته‌اش كشید و سپس گفت:
مرد! این چه مزخرفاتی است که روی هم کرده‌ا‌ی؟ این که معر هم نیست تا چه رسد به شعر. این مزخرفات را که نمی‌شود تصحیح‌ کرد! خیلی بی‌ربط نوشته‌ای.
شاعر از خجالت رنگ‌به‌رنگ شد. بی‌آنکه حرفی بزند، سروده‌اش را برداشت و یواشکی از در اتاق بیرون رفت.
و اضافه کرد که این شعر را برای نرم كردن دل فلانی سروده بود كه اصلا به او اعتنایی ندارد.  

* بند تنبان از اصطلاحات زنده‌یاد پدرم است. در گذشته به جای كِش كه امروزه مرسوم است، شلوار مردان با بند سفت و شل می‌شد و به آن "بند تنبان" می‌گفتند. اگر این بند تنبان به اندازه‌ی لازم بلند نبود، یك سرش در می‌رفت به هنگام نیاز و مشكلات آن چنانی ایجاد می‌كرد.


2 نظرات:

ع.آرام در

نکند همین کار را هم با شعرهای من می کنی؟. نمی بخشم ات!

عمو اروند در

علی جان کی جرئت جسارت بتو دارد؟ و اما والله که من با او بسی مهربانه رفتار می‌کردم. این زنده‌یاد سیداحمد بود که بی‌رحمانه توی ذوق او زده بود.
معلم همیشه تشویق می‌کند نه تنبیه.

ارسال یک نظر