جنبش مردمی پنج دقیقه به دوازده
این نوشته را دو سال پیش در برابر سوالی یکی از دوستان بلاگر که پرسیدهبود اگر دختر خودت قربانی این وحشیگری اسیدپاشی شدهبود باز هم در مقابل حکم قصاص دادگاه، واکنش منفی نشان میدادی، نوشتم. اکنون شوربختانه، دو باره موضوع قصاص و کور کردن انسانی موضوع روز شدهاست. هم قربانی این جنایت دم از گرفتن انتقام میزند و اظهار رضایت میکند و دولت.
جنبش پنج دقیقه به دوازده
جنبش پنج دقیقه به دوازده
او آرام و موقر بود. مثل همیشه. به او گفتیم تو چیزی بگو. تو بخواه ازآنها! التماس کن! اما او تنها رو به مادر همسرش گفت:
به جان محمد قوس ببخش مرا.
و مادرش هم گفت:
به جان او نمیبخشم.
همین. معصومه لبخندی روی صورتش بود که اشک همهی کسانی که آنجا بودند را در آورده بود. همه واقعا متاثر و منقلب بودند. موعظه، التماس، پند و اندرز، حدیث، آیه، تمنا،... هیچ چیز کارگر نبود. تنها کسی که آرام بود و انگار فقط میخواست از این همه در و رنج خلاص شود او بود. رفت به سمت چهار پایه.
پدر شوهرش از نردبام بالا رفت تا طناب را خودش بکشد.
جنبش پنج دقیقه به ۱۲ پاییز سال ۱۹۸۸ میلادی زمانی که جوانان شهر هَرنوساند از پذیرفتن اعمال خشونت و آزار علیه همشهریهای تازهی خود (پناهجویان) سرباز زدند، آغاز گردید. گروهی از نوجوانان اظهار داشتند که "باید کاری کرد". این پیام "روز شنبه ساعت پنج دقیقه به دوازده در میدان شهر گردآییم" دهان به دهان در میانهی مردم شهر پخش شد. پیام حامل ایدهی سادهای بود، پیامی شخصی بود و نه آفیشی برای آن تهیه شد و نه بجایی آگهی داده شد.
هزاران پیر و جوان ساکن هرنوساند با عقاید گوناگون به پیام جواب مثبت داده و میدان شهر گردآمدند.
بعد از اولین ملاقات، آنچه نباید روی میداد به وقوع پیوست. جوان ۲۳ سالهی اهل اریتره دو دختر جوان سوئدی بنام سارا، و سیسیلیا را در آشپزخانهی خود تکهتکه کرد. شهر هرنوساند که رسانههای همهگانی بر آن مهر راسیستی زده بودند تشدید شد. گروههای راست خواستار انتقام و عمل به مثل و اخراج خارجیها شدند.
پدر سارا، استیگ والین، پا به میدان گذاشت و به جنبش پنجدقیقه به ۱۲ که دخترش یکی از بانیان آن بود، خونی تازهای تزریق کرد و گفت قتل دختر من نباید حربهی گروههای خارجیستیز و راسیست شود. بجای درخواست انتقام تقاضای صبر و بخشش نمود و رهبری جنبش را به عهده گرفت.
اولین گردهمآیی سراسری جنبش «پنجدقیقه به ۱۲» پنجم دسامبر ۱۹۹۵ در ساعت موعود در بسیاری از میدانهای شهرها سوئد صورت پذیرفت. جنبش بدلیل مبازرات پیگیر خود علیه راسیسم و خارجیستیزی تا کنون موفق به کسب جوایز متعدد داخلی و خارجی شده است.
امسال بیستمین سال تاسیس جنبش با حضور استینگ والین برگزار شد.
10 نظرات:
سلام
محمد جان عجب دوز و کلکهائی بلدی داشتم داستان ملا نصرالدین را میخواندم و کیف میکردم که ناگهان به اینجا رسیدم و چون اغلب اوقات موفق به باز کردن صفحه کامنت هایت نمیشوم فرصت را مغتنم شمردم !
پیام قبلی از من است ( هرمز ممیزی)
سلام
وقتی ماجرای اعدام معصومه را از زبان وکیلش میخواندم خیلی متاثر شدم و فکرم حسابی مشغول شد و دوباره سرنوشت زنان مختلف این سرزمین را که قبلن مطالعه کرده بودم به خاطر آوردم. آنهایی که به ایشان ظلم و ستمی عظیم روا داشته شده بود و برای رهایی از زیر بار این ظلم خفه کننده دستشان به خون یا جنایتی دیگر آلوده شده بود.
غم پدر آن پسر را درک میکردم که جوان رعنایش را از دست داده بود اما اوج کینه و تنفری که در دلش جمع شده بود برایم تنفر برانگیز بود. و زشت تر از ان برایم رفتار پدر و مادر معصومه بود که با جهل و تعصب خود دخترشان را اینگونه به مسلخ فرستادند. و زشت تر و وقیح تر از همهی اینها نادانی آنانی است که به بهانهی ترسهای سیاسی و زبونیشان اجازه نمیدهند جنبش آگاهی بخشی به مردم شتاب بیشتری بگیرد.
سلام. چه میشود گفت. قرار بود فردا که بهار آید...(اول بنا نبود بسوزند عاشقان- بعدأ قرار شد که بسوزند عاشقان) گارد شما جلو خودیهارا هم میگیرد. به چشم دوباره سعی میکنم. حوصله میخواهد که ما نداریم. یعنی داشتیم تمام شد. در هرحال بازهم ممنون مخصوصاً بخاطر ملا نصرالدین و بقیهی قضایا ع.آرام
سالومه
عموی عزیز دنیا پر ز تباهی شده شاید باید دلخوش رویش نیلوفری بر سطح این لجن باشیم
سلام
عمو اروند عزیز،
انسان بودن و ماندن سخت ترین کار دنیاست
شیرین
نه سوئدیها تافتههای جدا بافتههستند و نه ایرانیها. رشد فکری، جهت دادن افکار جوانان از انتقام که چارهاندیشی سطحی و آنی است به چارهجوییهای عمیق و ماندگار، میتواند، انسان را به جایی برساند که به قول سعدی شیراز «به جز خدا نبیند». اما دریغا که این کور«رشدی» و بد«رشدی» در مشرقزمین و دیگر کشورهای عقب مانده، هنوز باید هزاران هزار انسان دیگر را به گورستان بفرستد تا آن که زمانی فرارسد که برخوردها از نوع برخورد پدر «سارا» باشد. من جز احترام عمیق انسانی، چیز دیگری نمیتوانم نثار چنین انسانهای بزرگی بکنم.
نمیدانم . شاید باید بسیار منطقی بود که پنج دقیقه به دوازدهی فکر کرد . شاید هم درست نباشد که اگر زنت را جلوی چشمانت تکه تکه کردند لبخندی بزنی و آرام و منطقی باشد
نمیدانم . شاید باید بسیار منطقی بود که پنج دقیقه به دوازدهی فکر کرد . شاید هم درست نباشد که اگر زنت را جلوی چشمانت تکه تکه کردند لبخندی بزنی و آرام و منطقی باشی
کاش روزی ملت ما هم به این بلوغ فکری برسند
ارسال یک نظر