با یاد و بیاد دوست، بخش بیستوسوم
تاریخ دقیق بازگشت مجید بایران یادم نیست و شوربختانه برخی از نامههای رد و بدل شدهی میان من و او نیز گور و گم شدهاست. اولین نامهای که از او بجایمانده تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۷۴ خورشیدی را بر پیشانی خود دارد که در پاسخ کارت شادباشهای نورزوی من است. در این نامه او مینویسد که «نزدیک به چهارماه از بازگشت من میگذرد، حالم در مجموع خوب است و زندگی در مجموع بطور عادی و بدور از مسائل آنچنانی، میگذرد. روزها را نیمی بکارِ دل یعنی مطالعه و نوشتن و دید و بازدید و غیره و نیمی را بکارِ گِل، یعنی رسیدگی بامور خانه و نتظیم و تنظیف و پاکسازی و خانهتکانی میپردازم. چرا که هنوز بعضی از امور این خانه و زندگی پس از این دوران غیبت چندسالهام و علیرغم تلاشها و زحمات مادرم، نیاز رسیدگیهای معوقه دارد تا، تازه به نقطهی صفر برسد ....».
در همین نامه مجید ضمن گلایه از اوضاع زمانه و نامردمیهای مرسوم مینویسد «هنوز بطور رسمی مشغول کاری نشدهام، هرچند تلاشها و اقدامات مستقیم و غیر مستقی کردهام و چشماندازهایی وجود دارد. ترجیح میدهم هرچه حسابشدهتر و با دستِ پُرتر، وارد بازاز کار و معرکهی میدان شوم. تا بحال پیشنهادهائی هم برای کار و همکاری(!) بمن شده که خوشبختانه با طرح نقطه نظرات و مواضع و بخصوص سوابق و علائقم، دُم به تله ندادهام وزین پس هم نخواهم داد».
او پیش از بازگشتاش به ایران بما گفته بود که احسان نراقی که با او نسبت خویشی دارد به او قول راهنمائی و همراهی دادهاست. یکی از دوستان که نظر خوشی نسبت باین مرد نداشت و ندارد او را از ایجاد رابطه با احسان نراقی برحذر داشت و اصرار کرد که مبادا با "با ریسمان پوسیدهی او داخل چاه شوی!" اما مجید نگرانیای از جانب احسان نراقی احساس نمیکرد و او را انسان بیطرف و باتجربه ارزیابی مینمود.
درصحبتهای تلفنی با نامههایی که میان ما رد و بدل میشد، من این احساس را داشتم که مجید باید زیر فشار نیروهای امنیتی جاا باشد. این نامه که رسید شکّام تبدیل به یقین شد ولی با توجه به جو سیاسی آنروز، فکر میکردم مشکلی جدی او را تهدید نخواهد کرد. بخصوص که خود او اضافهکرده بود «با این که فضا نسبت به سالهای گذشته تغییر کردهاست و من نیز زمان نسبتا مناسبی را با مقدمهچینیها و زمینهسازیهای هوشیارانه و حسابشده برای بازگشت، برگزیدهام ولی کاملا از مزاحمتها ـ هرچند محترمانه و دست برعصا ـ مصون و در امان نبودهام و هنوز هم نیستم. ولی تلاش کردهام که برخوردها و طرح مسائل، شفاف باشد و کنترل امور و اوضاع از دستم در نرود. در هر صورت به آینده امیدوارم و امیدوارتر که از این امتحانات سرفراز بیرون بیایم.»
در همین نامه از اینکه خبری از مهشید و پویا گرفتهبود و از اینکه شمارهتلفن تازهی مهشید را برای او نوشتهبودم اظهار خوشحالی کردهبود و نوشته بود «البته در اینجا، یعنی در ایران خیلیها به امور خانوادگی من حساس هستند ... بهر حال امیدوارم هرچه زودتر صداقت و شفافیتی که در همهی امور بدنبال آن هستم شامل حال این جنبه از زندگیام نیز بشود. فقط محض اطلاع بگویم و بگذریم که طبق اطلاعات شناسنامهی جدیدم و در چهارچوب قوانین و مقررات جاری، همچنان خانم زهرا (مهشید) فاتحی همسر من و مهمتر از آن آقای پویا شریف فرزند من شمرده میشود! و از آنجا که تا در امور معیشتی و انطباق شعلی، مادی، اجتماعی به حاافتادگی و شفافیت لازم و کافی نرسم، قصد تشکیل خانواده ندارم (یعنی دست کم تا چندماه دیگر) رسیدگی به امور هویتی و شناسنامهئی را نیز هنوز فعال نکردهام، بخصوص که در این ماهها امور واجبتر و فوریتری بر سرراه بودهاند».
در پایان نامه از اینکه هنوز سیگار نمیکشد و به ورزش و دویدن ادامه میدهد، اظهار خوشحالی کردهبود. نهایت خواسته بود تا چند نسخهای (دو سه تا) از کتاب ایدئولوژیها و کناب پیامبر را برای او بفرستم و نوشتهبود که فکر نمیکند اشکالی برای عبور آنها پیش آید و اضافه کردهبود «در هر صورت مسئولیت مسائلش در اینجا با من».
مجید از بودن در ایران احساس آزادی میکرد و این مسئله را بارها شفاهی و کتبی با من در میان گذاشت. او در ازای این آزادی بازیافته، حاضر بتحمل مشکلات ایجاد شده بود و مطمئن بود که چون صاف و روشن است، خللی در کارش نیست و غرضی جز خدمت بمردم ندارد، سختیها و کارشکنیها را از پیش پای خود با صبر برخواهد داشت.
پیش از این نامه، مجید دو شماره از مجلهای را که در آن مصاحبهای با دکتر عزتالله سحابی کردهبود، برایم فرستاده بود و خواسته بود که یک شمارهاش را به فریدون فانی بدهم. او در نامهی پیوستیاش از این بابت اظهار خوشوقتی کرده بود که حرفاش نزد پیران سیاستپیشه، خریدار دارد.
دنبال مجله میگردم، پیدایش نمیکنم. جای کم سبب شدهاست که بسیاری از کتاب و مجلههایی را که مصرف روزمره ندارند در کارتونی گذارم و به انباری منتقلش کنم. با این بینظمی همیشه موجود در بایگانیهای من، یافتن آنچه میخواهم بموقع محال است. اما در این میان به بستهای بر میخورم که مکاتبات مجید است با دوستی مشترک. آن را باز میکنم و بیاد میآور که دوستم آنها را زمانی که هوس بازگشت به ایران بسرش زدهبود، بمن داد تا اگر بخواهم از محتویاتاش استفاده کنم.
اما خواندن این نامهها و نتبرداری از آنها مجالی دیگر میطلبد.
مجید در تهران موفق شده بود پارکینگ خانهی (گلخانهی مادرش) پدریاش را از چنگ مادر بدرآورد و با تغییراتی آن را به آپارتمانی مستقل تبدیل کند و زندهگی خود را مستقل از زندهگی پدرومادرش کند تا به بتواند بکارش برسد.
کار کردن مجید بیشتر شبیه به کار موتور بود. او خستگی سرش نمیشد. در نامهی چهارم شهریور ۱۳۷۶ خورشیدی خبر اتمام ترجمهی کتاب ۵۴۰صفحهایِ زن شورشی (زندگی و مرگ روزا لوکزامبورگ) را میداد که البته یک ماهی در وزارت ارشاد منتظرالجازهی نشر بود. او امید داشت با آغاز ریاست جمهوری محمد خاتمی و وزیر ارشاد شدن مهاجرانی کناب او نیز مجوز نشر بگیرد. کتاب دیگری نیز تحت عنوان تاریخ یهود، مذهب یهود از یک اسرائیلیِ بقول خودش غیرصهیونیستی در دست ترجمه داشت. سدهای ممانعت از انتشار کتاب پیامبر در ایران نیز از میان برداشته شده بود و قرار بود کتاب راهی بازار شود
مجید از اینکه چند ناشر ترجمهی او را بهتر از دیگر ترجمهها ارزیابی کردهبودند بخود میبالید و نوشتهبود «امیدوارم که این مسئله حمل بر خودستائی نگردد و به غرور اینجانب نیانجامد».
مجید بارها برایم نوشت که «اوضاع رو به بهترشدن دارد، هم از جنبهی شخصی و هم از جنبه اجتماعی و غیر از این هم نمیتواند باشد».
دیدن نمایش بیژنومنیژه، کار خانم صابری او را سرِ وجد آوردهبود و وجود صحنههای رقص زنان و ماحراهای عاشقانه را دلیل بر بهتر شدن جو سیاسی ارزیابی میکرد و نوشته بود «بهرحال از خارج نه، میتوان مملکت را تغییر داد و نه، میتوان منتظر تغییرات نشست. من شخصا در موقعیت و مقطع مناسبی به ایران بازگشتم و مقدمهچینیهای مناسب را نیز کردم و الا با مشکلات بیشتری روبرو میگردیدم. الان هم راه برای کسانی که بخواهند برای حق برگشت، تلاش جدی بعمل آورند، راه باز است و علیرغم گرایشهای افراطی و قدرتطلبانه، امکان پیشرفت و موقعیت در کسب حقوق عادلانه و انسانی وجود دارد و البته باید بهایش را هم پرداخت».
روی کار آمدن محمد خاتمی با ایدههای اصلاحطلبیاش، باز شدن نسبی فضای سیاسی و انتشار روزنامههای اصلاحطلب تازه را مجید در راستای درستی قدمی که برداشتهبود، ارزیابی میکرد. و ازین بابت از بازگشتاش به ایران خوشحال بود و شدیدن از این که میتواند در این زمان مستقیم با مردم در تماس باشد، راضی به نظر میرسید.
اما مجید نگران پسرش هم بود. او در جائی برایم نوشت «قبلا هم به او (پویا) توضیح داده و نوشتهبودم که چرا زنگ نمیزنم....قلبا راضی به تماس تلفنی با خانهی مهشید نشدهام و گاه حتا از تصور آن تنم دچار تشنج میشود که امیدوارم درک کنید که چرا؟ ... از آنجا که خیلی دلتنگ شنیدن صدای پویا شدهام از شما تقاضا دارم ...از او بخواهید یا او را تشویق کنید که یک تماس تلفنی بگیرد سپس من شمارهی او را خواهم گرفت».
5 نظرات:
نوشتههای شما را با علاقه دنبال میکنم اما در حال حاضر نظری برای نوشتن ندارم تا سرگذشت مجید به نقطهای برسد که بشود در بارهی آن بیشتر صحبتکرد. رویدادهای این یادداشت ها به زمان حال بسیار نزدیکند و ارزیابی آنها با فاصلهی زمانی کم برای من که چند و چون این افت و خیزها به عنوان یک خوانندهی گذرا چیزی نمیدانم، کار مشکلیاست.
Az bad-e roozegaar nemidaanam chegooneh be faarsi benevisam. Omidvaram ke shoma va yaa digaraan betavanid in chand khat raa bekhaanid.
Ehsaas-e man az neveshteh-haye shoma in ast ke shoma khedmati be Majid Sharif nemikonid. Ba kammal tassof, neveshteh-haye shoma dar mored-e Majid bishtar be yaad va naam-e aan douste aziz zarbeh mizanad.
Baa ehteraam
Hossein Jorjani
از بدأا روزگار نمیدانام چگونه به فارسی بنویسم. امیدوارم که شما و یآا دیگران بتوانید این چند خط راا بخوانید.
احساسأا من از نوشتههای شما این است که شما خدمتی به مجید شریف نمیکنید. با کمال تأسف، نوشتههای شما در موردأا مجید بیشتر به یاد و نامأا آان دوست عزیز ضربه میزند.
در پاسخ حسین، نویسندهی سطور بالا باید بگویم که:
اولن من قصد خدمتی به مجید ندارم چرا که کاری که او انجام داده است، کافی برای شناسائی اوست.
دومن. من از آنچه بر او گذشته و من شاهد آن بودهام مینویسم.
کتابی از احسان نراقی (از دربار شاه تا زندان اوین) و دیدار خیلی کوتاهی با او در یکی از انتشارات ایران در تهران داشتم به نظر می رسید آدم بدی نیست. در رابطه با فرهنگ زاد بوم پرونده زیبائی دارد. از مسایل سیاسی نمی دانم. ولی او باعث ثبت خیلی از آثار تاریخی ایران در یونسکو شد. چون تا آنجا که از نزدیک می دانم از شخصیت های بسیار موثر در یونسکو است. چون این سازمان با امریکا رابطه ندارد و امریکا هم هیچگونه کمکی به یونسکو نمی کند. یونسکو تا حدودی از محبت های لابی های پر پول محروم است. تاریخ به گمان من خوب و بد ها را نشان خواهد داد. آقا سال نو را خجسته باد می گویم. محمود دهقانی
www.dehgani.persianblog.ir
محمود جان من هم نگفتهام که آقای احسان نراقی آدم بدی است چون ایشان را نمیشناسم مگر آنچه در روزنامهها در بارهی ایشان خواندهام. مرد فرهنگدوستی است و من نیز از راه و روش سیاسی ایشان بیخبرم. آنچه نقلکردم، اظهار نطر دوستی مشترک با مجید بود و لاغیر.
ارسال یک نظر