سفر به تانزانیا، بخش دوازدهم
اقامتمان در دشت ان گرون گرو به پایان رسید. در بازگشت راهی دشت اقاقیها شدیم. درختان اقاقی چون چتری افراشته، سر بفلک کشیده بودند و سایهی خویش را نثار جانداران موجود در آن منطقه میکردند. زرافهها، آرام و با وقار از این درخت به آن درخت در پی غذای روزانهی خویش گام برمیداشتند و چون باغبانی دلسوز شاخههای اضافی آنها را هرس میکردند تا پاسخگوی "شکم بیهنر پیچپیچ" خویش باشند.
امانوئل برای پرداخت هزینهی ورودی داخل محوطهی زندهگی ماساییها شد. هزینهی ورود نفری ده دلار بود. ورود تشریفاتی داشت. طولی نکشید که دو گروه، زنها در یک سمت و مردهای نیزه بدست در سمت دیگر آواز خوان به استقبال ما آمدند. مردها چیزی میخواندند و زنها جوابشان را میدادند. نوبت به رقص رسید که بواقع نه رقص که عرض اندامی بود و رقیب طلبی از جانب مردان. مردها نیمدایرهای زدند. نفر اول و نفر آخر صف به میانهی میدان آمدند، جست و خیزی کردند و جای خود را به دو نفر بعدی دادند. مانند کلیپ.زیر:
<object style="height: 344px; width: 425px">
>
>
مرا هم به میانهی میدان فراخواندند. چندباری بالا و پائین پریدم اما توانایی همراهی با جوانان ماسایی را نداشتم و لذا نیزه را به دیگری سپردم و خسته کنار کشیدم.
وضعیت زندهگی ماسائیها بس فقیرانه بود. خانهی آنان، آلونکی بود چون سبد، ساخته شده از شاخههای نازک درختان منطقه با وسعتی حدود شش متر مربع که بلندی سقف آن از یک و نیم متر بیشتر نمیشد. کف آن خاکی بود. دیوارکی داخل آن را به سه بخش تقسیم میکرد. بخش جلویی آشپزخانهی خانواده بود با اجاقی ابتدایی، تشکیل شده از سه قطعه سنگ کوچک، گذاشته شده اطراف چالهای برای گذاشتن دیگ بر روی آن، مخزن پلاستیکی آب و جعبهای برای نگهداری لوازم آشپزی و غذاخوری. از دو بخش دیگر، آن بخش که وسعت بیشتری داشت مخصوص بچهها بود. تکه پلاستیک نازکی نقش تشک را داشت. بخش کوچکتر در اختیار مادر بود. جایی برای پدر نبود که پدر به گفتهی راهنما پدر شبها را با زنان مختلفی که دارد تقسیم میکند و هر شب پیش یکی است. ادارهی آلونک کلن در دست زنان است، هم بنای آن و هم اداره و نگهداریاش. به هنگام باران و سرما دیوارههای بیرونی و سقف آلونک را با مادهای مخلوط از مدفوع (لاس) گاو و خاک میپوشانند تا آب و سرما به داخل آلونک نفوذ نکند. اما در زمان دیدار ما بیشتر آلونکها پویششی نداشتند و سوراخهای آنها را با کاغذ روزنامه، کارتون و یا تکه نایلونی پوشانیده بودند.
به گفتهی راهنما که او نیز درسخوانده بود و به انگلیسی نسبتن روانی صحبت میکرد، آلونکها ا آن زنان است که سرپرستی کودکان را به عهده دارند. مردان در ساخت و ادارهی آنها دخالتی نمیکنند در عوض کشیدن و نگهداری دیوارهی دور محل آلونکها به عهدهی مردان است. حصار اطراف آلونکها ماننددیوارههای اطراف باغهای خودمان بود. میلههایی چوبی را داخل زمین فروکرده بودند و فاصلهی میان آنها را با خار و شاخههای درختان پر کرده بودند تا مانع ورود حیوانات وحشی به داخل محل زندهگیشان شوند. حیوانات خود را در آغلی که در میانهی محوطه ساخته بودند نگهداری میکردند.
از وسائل رفاهی دنیای متمدن هیچ خبری نبود جز سه یا چهار منبع پلاستیکی بزرگ برای ذخیرهی آب آشامیدنی. از آنجا که به آب آشامیدنی سالم دسترسی نداشتند تانکری آب آشامیدنی را برای آنان به آنجا میبرد. حیواناتشان را یکروز در میان برای سیراب کردن به سر گودال پر از آبی که در نزدیکی آنها بود، میبردند. حمام کردن، شستن ظروف و لباس نیز در همان محل انجام میشد. توالتی در میان نبود. قضای حاجتشان را در بیابان انجام میدادند و نگران بوی گند آن هم نبودند که راهنما میگفت:
بلند نشده پرندهگان مدفوع را خوردهاند.
به گفتهی راهنما هفتهای یکبار خودشان را میشستند اما قیافهی مردمی که من دیدم حکایت دیگری داشت.
کودکستانی در آنجا بود که توفان آلونکش را در هم کوبیده بود. آموزگار زن جوانی از همان قبیله بود، چند نیمکت بدون میز را در زیر درختی گذاشته بود و مشغول تدرس بود که وارد شدیم. با ورود ما بچه بپا خاستند و خواندن سرودی را آغاز کردند.
بگفتهی راهنما در کودکستان بچهها با سه زبان سواهیلی، انگلیسی و گجراتی آشنا میشوند تا آمادهگی لازم را برای ورود به دبستان کسب نمایند.
در کنارهی "میز" خانم آموزگار صندوقی قرار داشت که درش قفل بود. راهنما از ما خواست با پرداخت مبلغی بچههای مدرسه را در خرید روپوششان کمک کنیم.
سیگمار و همسرم دوست داشتند اطلاعاتی در مورد نحوهی زایمان زنان ماسایی بدست آورند. راهنما رفت و دو زن مامای قبیله را با خود آورد. خودش هم سمت مترجمی را به عهده گرفت. اما سیگمار از مترجمی او گلایه داشت و میگفت که نتوانسته بود جواب سوالاتش را بدست آورد.
وضع زندهگی ماساییها بدتر از کوچ نشینان ترک و بلوچ و ترک خودمان که من از نزدیک با زندهگی آنان آشنا بودهام، نبود. شاید کوچنشینان ما حتا فقیرتر از ماساییها باشند چرا که حد اقل طبعیت با ماسائی سر لطف دارد و چراگاههای وسیع سبز منطقهای استوایی آفریقای سبز خوراک حیوانات اهلی آنان را تامین میکند. بلوچهایی که در مسافرتم در سال ۱۳۴۴ هجری خورسیدیدیدهامةا کلبهای حصیری داشتند و چندتایی بز. اما آنان هرگز دست تکدی جلوی ما دراز نکردند. بر عکس زمانی که برایشان نقل کردیم که شب را در غاری در نزدیکیهای قلهی تفتان به صبح رسایندهایم و به ماست و خامهای که آنان در آنجا ذخیره کردهبودند، دستدرازی نکرده بودیم، سخت گلایهمند شدند که آخر چرا، مگر نه اینکه شما میهمانان ما هستید؟بگذریم از مردمان ساکن جزیرهی هرمز و ساحل نشینان خلیج فارس و دریای عمان که حتا آبی برای آشامیدن نداشتند ولی آب شیرنشان را بما دادند که در داخل رادیاتور جیپمان بریزیم.
در بازگشت به آروشا بر بلندای دروازهی گرون گرون گرو، توقفی کردیم و آخرین عکس های یادگاری خویش شب را در آروشا بصبح رسانیدیم. هتل خوبی بود و هوای شب نیز ملس بود. شب بیخوابی بسرم زد، بیرون آمدم تا با کتابی خودم را مشغول کنم. کارگر نوجوانی بسراغم آمد و تا دمدمای صبح پیشم نشست، از زندهگیاش گفت که پدرش اهل کنیاست و مادرش از اهالی همان محل. در کنیا بزرگ شده است ولی به سرزمین مادری برگشته تا بدور از جنگ، کاری بدست آورد و ذخیره فراهم کند برای ادامهی تحصیلش. صبح راهی منطقهی کلیمانجارو شدیم.
7 نظرات:
سلام محمد عزیزم
مهمان نوازی ما ایرانیان گاهی باور نکردنی مینماید !
هرمز ممیزی
این یادداشت شما بسیار غنیبود. فقر و قناعت، آرامش و رضایت را به هر صورت در برابر انسان میگذارد. مقایسهی آنان با قسمتهایی از ایران نیز اطلاعات خواننده را افزایش میدهد. عکسها همچنان زبان خاص خود را دارند. دوستداشتم بدانم که در عکس زرافهها در بخش جلو، چه چیزی روی زمین است. من که نگاه میکنم انگار حیوانی را میبینم که خمیده یا خوابیدهاست. انسان گمان میبرد که شاید حیوانی وحشی باشد. شاید هم بچهی زرافهای است که تازه به دنیا امده. اگر چیزی یادتان هست، لطفاً بنویسید.
برای خانم استخری گرامی!
سپاس از این همه دقت شما و وقتی که برای خواندن نوشته های من میگذارید و نظرات ثمربخشی که میدهید!
نه, شمیم خانم گرامی من حیوان درنده ای در زیر پای زرافه ها ندیدم.
نمیدانم که به این نکته اشاره خواهید کرد یا نه اما دوست داشتم بدانم که آیا در تانزانیا نیز اختلافهای قبیلهای آن گونه در برخی کشورها از جمله قتل عام چندسال پیش از سوی یک قبیلهی دیگر و به تحریک حامیت و یا نیروهای نزدیک به حاکمیت در یکی از کشورهای آفریقایی، در آنجا هم وجود دارد یا نه؟ توانا بمانید و بنویسید.
سرکار خانم طریقت!
در بخش دوم من از زبان رانندهی تاکسی که ما را به شهر برد، نقل کردهام که تانزانیاییها مردمانی متعاملند و پیروان ادیان مختلف در کناره هم دیگر به زندهگی مسالمتجویانهای ادامه میدهند.
در بخش آخر نیز یادداشتهایی برای نوشتن دارم.
سلام عمو اروند
مردم روستاها و دهات ايران هم، مانند همه مردمان اين كره خاكي، خوب و بد دارند...خوشا به حالتان كه به پست بدشان نخورديد و گير خوبش افتاديد
سلام
خوشبختانه صحنه رقص از نوع عمل منافی عفت نیست !هرمز
ارسال یک نظر