۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

سفر تانزانیا، بخش یازدهم


طبق برنامه قرار بود گشتی پیاده در استپ ان‌ گرون گرو داشته باشیم. راهنمای ما خوشبختانه همان جوان ماسایی بنام ماسایو؛ البته اگر اسمش را درست بیاد داشته باشم؛ بود که روز گذشته ما را به دیدار غروب آفتاب در بلندترین نقطه‌ی Maasai Kopjes  برده بود.
ماسایو در آغاز، کاربرد سلاح‌های همراه خود را که عبارت بودند از نیزه، چماق و کارد بلندی که به کمرش آویزان بود، برای ما توضیح داد. نیزه برای دفاع و مقابله با شیر، ببر، پلنگو دیگر درنده‌گان بزرگ. چماق برای مبارزه با مار و درنده‌گان کوچکتر مانند شغال، کفتار. اما کارد برای دفاع در مقابل هم نوعان متجاوز.
دو ساعتی و نیمی در میانه‌ی دشت بی‌در و پیکر «ان گرون گرو» راه پیمودیم. فرصت خوبی برای کسب اطلاعاتی بیشتر از شیوه‌ی زنده‌گی ماسائی‌ها فراهم شده بود. چرا که ما چهار نفر بودیم و راهنما. پویا و بیرگیتا همراه ما نیودند.
ماسایو خود جوانی درس خوانده بود. دیپلم‌اش را در شهر گرفته بود و بدو زبان انگلیسی و فرانسه بخوبی مسلط بود.
او می‌گفت که عاشق استپ‌های زادگاهش است و به هیچ‌روی حاضر نیست فضای آزاد و هوای پاک آنجا را با هوای دود‌آلوه‌ی شهر و ازدحام ترافیکش عوض کند. پدرش هفت زن داشت. شماره‌ی خواهران برادرانش را گفت اما بیادم نمانده است. یکی از نیمه‌ خواهرانش تحصیلات دانشگاهی داشت و در دانشکده‌ای در دارالسلام مشغول بود. ماسایو از رشته‌ی تحصیلی و شغل خواهر خبری نداشت. اما می‌گفت که خواهرش سالی یکبار به دیدار آنها می‌رود. خواهر شهری شده بود و سنت شکن. شیوه‌ی زنده‌گی مادرش را دوست ندارد. از همین رو خواهرانش را نه تنها به تحصیل تشویق می‌کرد بلکه امکانات مالی هم برای در اختیار آنان می‌گذاشت تا به تحصیل خویش در شهر ادامه دهند.
ام خود ماسایو از زنده‌گی سنتی خویش راضی بود. هنوز یک زن بیشتر اختیار نکرده بود. بیست و یکی ودو سالش بیشتر نبود.  پدرش زن اول را برای او انتخاب کرده بود و تمامی هزینه‌ی عروسی را نیز او پرداخته بود. ماسایو می‌گفت که تمام هزینه‌ی ازدواج تا زن چهارم به عهده‌ی پدر است.
او دوست داشت فرزندانش دختر باشند تا پسر. چرا که هر دختری معادل ده تا بیست گاو ارزش دارد و می‌تواند او را مبدل به مردی ثروتمندکند.
شاید آنگاه او نیز با پولی که از فروش دختران خویش بدست آورد بتواند زنان بیشتری انتخاب کند.
نکته‌ی جالبی که امانوئل پیش از این برای ما تعریف کرده بود، این بود که بسیاری از پسران تحصیل‌کرده‌ی ماسایی از ازدواج با دختران بومی بی‌سواد خودداری می‌کردند. از این رو روسای قبایل ماسایی طی نشستی تصمیم می‌‌گیرند تا به دخترانشان نیز اجازه‌ی تحصیل دهند.
کودکستان و دبستان‌هایی در محل زنده‌گی آنان تاسیس شد که توسط آموزگاران بومی اداره می‌شود. این آموزگاران بومی مشکلی با ییلاق و قشلاق ندارند و همراه با آن‌ها کوچ می‌کنند.
به باور من بی شک سواد آموزی دختران ماسایی و آشنایی آنان با جهان متمدن و شیوه‌ی زنده‌گی خواهرانشان در دیگر نقاط جهان، زنان ماسایی را به حق و حقوق طبیعی خویش آشنا خواهد کرد و دیری نخواهد گذشت که تغییراتی تدریجی در نگاه آنان به جهان اطراف خویش ایجاد شود.
به گفته‌ی امانوئل تحصیل در تانزانیا مجانی است. اما بدلیل فقر شدید حاکم بسیاری از والدین توانایی تهیه‌ی کتاب، دفتر و لوازم تحریر و بویژه خرید روپوش «یونی‌فرم» را که پوشیدن آن  هم اجباری است، ندارند. از اینرو پدرها از فرستادن کودکان خویش بمدرسه خودداری می‌کنند.
هوای دشت با وجود نسم ملایمی که می‌وزید گرم بود. هر کدام ما دست کم یک لیتری آب نوشیدیم اما ماسایو حتا لبش را هم تر نکرد. نه آبی نوشید و نه اظهار خستگی کرد. دوست داشتیم از نقاط بیشتری دیدن کنیم اما همسرم احساس خسته‌گی کرد. با وجود اینکه تا استراحتگاه راهی نبود و چادرها بخوبی دیده می‌شد اما ماسایو گفت که خطر را نباید نادیده گرفت.مسئولیت جان شما با من است بهتر است همه‌گی با هم برگردیم و برگشتیم.
بعد از ظهر راهی منطقه‌ی تنگ Olduvai شدیم. این تنگ به سبب یافته شدن سنگواره‌هایی کهن از دودمان انسان در چینه‌های آن، نزد دیرین‌مردم‌شناسان شهرتی به سزایی‌دارد و آن را گهواره‌ی بشریت خوانده‌اند. اطلاعات بیشتری را می‌توانید در (اینجا) بخوانید.
نقشه شیوه‌ی زیست اجداد ما بروی دیوار به تفصیل نقاشی شده بود. جوانی اطلاعاتی مختصر در مورد چگونه‌گی پیدایش منطقه، مواد تشکیل دهنده‌ی لایه‌های خاکی زمین آنجا و چگونه‌گی کشف بازمانده‌های انسان‌های اولیه در اختیار ما بازدیدکننده‌گان گذاشت. اطلاعاتی دقیق مانند محتوای این ویدیوکلیپ.
در بازگشت به استراحتگاه از کنار تپه‌ی شنی متحرکی گذشتیم که باقی‌مانده‌ی آتش‌فشانی بود که هر ساله اداره‌ی زمین شناسی با نصب ستون بتونی تازه‌ای مسافت پیموده شده‌ی تپه‌ی متحرکت را علامتگزاری می‌کرد. گویا هر سال حدود یک کیلومتری پیشرفت داشت. در اینجا سه زن ماسایی بدیدار ما آمدند و طبق معمول خواهان دلار بودند. بیرگیتا مبلغی به آنان داد و عکس‌هایی از آنان گرفت. به استراحتگاهمان باز گشتیم.
در این منطقه دو شب و سه روز ماندگار شدیم. داستان جشن تولد پویا هم که در بخش دهم از آن یاد کرده‌ام در همین شب انجام شد نه در شب ورودمان. ا
شب آخر توی ایوان مقابل چادرمان با کمک نور چراغ دستی بخواندن کتاب مشغول بودم که صدایی شبیه صدای حرکت ترن سراسر منطقه را فراگرفت. نور چراغ دستی‌ام امکان روشن کردن دورها را نداشت. به کتاب خواندنم ادامه دادم. صبح که برای خوردن صبحانه راهی رستوران شدیم، ماسایو بجلویم آمد و پرسید سروصدای دیشب بی‌خوابت کرده بود؟
گفتم:
نه، پیش از سروصدا بی‌خواب شده بودم. هوای بیرون هم لطیف بود. من هم که عاشق هوای کوهستانم و بیاد زادگاه خودم افتاده بودم. سروصداها را هم شنیدم ولی چیزی دستگیرم نشد.
بعد او برایم تعریف کرد که گله‌های گاوهای ریش‌دار «Wildbeets» به دلیلی رم کرده و به سرعت در حال فرار بودند. برای جلوگیری از ورود آنها به محل زیست خودمان و کمپ، با دوستان بیرون آمدیم و با های و هوی و تکان دادن نیزه‌ها مسیر گاوها را عوض کردیم.
پس از خوردن صبحانه راه برگشت را در پیش گرفتیم. در مسیر بازگشت قرار بود بازدیدی از داخل یکی از دهات ماسایی‌ها داشته باشیم. از آن‌جا که ماسایی‌ها علاقه‌ای به ظاهر شدن در برابر دوربین ندارند، دولت با بعضی از روسای قبایل آنان به توافق رسیده بود که توریست‌ها با پرداخت مبلغ معینی وارد محوطه‌ی زنده‌گی خصوصی آنان شوند.


6 نظرات:

شمیم استخری در

اطلاعات جالبی بود. اگر در این زمینه ها، چیزهای بیشتری به یادتان مانده است، خوب است که نوشته شود. اگر عکس های بیشتری دارید که خصوصی نیست، از گذاشتنش دریغ نکنید. هر بخش سفرنامه ی شما در عمل، دوبخش است: نوشته ها و عکس ها.

افشان طریقت در

آقای افراسیابی عزیز

گذشته از نوشته هایتان که در این جا می خوانم، قبلاً ردپای شما را در بلاگ نیوز می دیدم. اما احساسم آنست که بلاگ نیوز، تبدیل به بچه ای سر راهی شده که با وجود صاحب داشتن، کسی بدان اعتنایی ندارد. در این روزگار تأثیرگذارانه برای بالابردن آگاهی و پختگی فکری، فرهنگی و علمی مردم، جای آنست که مسؤلان آن، برایش فکری بکنند که رونق دیرین را از سرگیرد.

Shiva در

اختیار دارید اروند گرامی. خرده‌فرمایش‌های من شایان این حرف‌ها نبود!‏

ياسمن در

ماسائو چه اسم بامزه اي... سفر هم لحظه اش يه تجربه جديد با خودش داره نه؟

ديوونه در

سلام .
خوبي ماسايي ها اين است که شفاف از فروش دختران خود سخن مي گويند و در عين حال تحصيل و پيشرفت آن ها را نيز مانع نمي شوند.

بامداد راستین در

خیلی زیبا بود

ارسال یک نظر