سفر تانزانیا، بخش دهم
.
۲۸ ژانویه ۲۰۱۰
ناهار در کنارهی Ngoitokitok Springs
منطقهی Ngrongro Crater (دهانهی آتشفشان) با قطری معادل ۲۰ کیلومتر بازماندهی کوه آتشفانی است که بلندی آن از قلهی کلیمانجارو بیشتر بوده است و حدود دو میلیون سال پیش در اثر انفجار بکلی از بین رفته و مبدل به دشتی باین وسعت گردیده است. «آیا دلیل چنین انفجاری در آن سالهای بسیار دور نیز بیحجابی زنان بوده است».
برای خوردن ناهار به کنارهی دریاچه آب شیرین Ngoitokitok Springsبازگشتیم. در این منطقه دستشویی و توالتی بود و مجاز به پیاده شدن بودیم. اسبهای آبی در آنسوی دریاچه مشغول به شنا بودند. دیدن آنها با دوربین امکان پذیر بود اما گرفتن عکس با دوربین DIGITAL IXS 60 امکان نداشت.
امانوئل ضمن توزیع جعبههای غذا بما یادآور شد تا مواظب حملهی پرندهگان نشسته بر روی درخت کنار دریاچه باشیم که هم چنگالهای تیزی دارند و هم تند حمله میکنند. پویا با جعبهی ناهارش میرفت تا غذای خود را روی کاپوت ماشین باز کند. من در حالیکه بشقاب غذایم را توی دستم بود بطرف او رفتم تا موضوع را باو گوشزد کنم که ضربهای ناگهانی بخودم آورد. پرنده ران مرغ را با چنگالهای قوی خویش ربوده بود.
لانههای گلی پرندهگان آوزیزا از شاخههای درخت کنار دریاچه تماشایی بود.
بقیهی روز را نیز به دنبال دیدن دنیای وحش گذراندیم. هیچ نوشتهای بهتر از عکس نمیتواند گزارشگر آن صحنهها باشد.
عصر خسته و کوفته وارد استراحتگاه Ndutu Safari Lodge شدیم که در کنارهی دریاچهای بهمین نام Ndutu قرار گرفته است. استراحتگاه شامل حدود ۳۱ اتاق دو تخته بود با دوش و توالت بود. البته اتاقهای سه تخته و اتاقهای بزرگتری که مناسب سکونت خانوادهها باشد نیز وجود داشت. اتاقها به شکل بونگالو «نوعی خانههای یک طبقهی در گجرات هند» ساخته شده بود. منطقه بدون حصار بود و حیوانات وحشی براحتی میتوانستند وارد آن شوند. از اینرو تمام مدت شبانه روز نگهبانانی از منطقه حفاظت میکردند.
ساختمان اصلی شامل دفتر کار، رستوران و بار بود که در آنجا دسترسی به اینترنت سریع نیز وجود داشت. اما من با که خودم قرار گذاشته بودم که در این مدت ۱۸ روزه سفر فارغ از دنیای نت باشم، سری به آنجا نزدم.
مشغول خوردن شام بودیم که حیوان کوچکی با نام Gene pea با دمی بلند روی و پوستی زیبا دیوارهی رستوران ظاهر شد و بدون ترس به جست و خیز پرداخت.
آب دریاچهی Ndutu شیرین است و محل تجمع حیوانات وحشی در زمان مهاجرت فصلی آنهاست و محل مناسبی است برای پرندهگان فلامینگو در آغاز بهار که ما شوربختانه فرصت دیدار رقص فلامینگوها را نیافیم.
صبح روز ۲۹ ژانویه ۲۰۱۰ به گشت و گذار و بازدید از حیوانات و پرندهگان گذشت. شب برای استراحت وارد منطقهی Maasai Kopjes. شدیم. این بخش متشکل از مجموعهی سنگهای گرانیت «خارا» بسیار بزرگی بود که اطرافش را علفزارها خالی از درخت پوشانیده بود. اینجا مرکز زندهگی ماساییها است. در بدو ورود با جوانی برخوردیم بنام ماتیو که با رویی خوش بما خوش آمد گفت. او که بر روی کاپوت اتومبیلی نشسته بود از من خواست تا عکسی از او بگیرم. یکساعتی بعد با او به دیدار غروب آفتاب بر فراز تپهای رفتیم. او دو زبان انگلیسی و فرانسه را به راحتی صحبت میکرد.
استراحتگاه توریستها، چادرهای بزرگی بود که بطرزی ماهرانه و زیبا در میانهی سخرههای بلند گرانیت، برافراشته شده بودند. بر روی چادرها سقف شیروانی مانندی زده شده بود که بمانند بنگالوها بجای شیروانی روی آنها را با علفهای خشک همان حوالی پوشانیده بودند. بر روی هر چادری یک عدد سلول ذخیرهی انرژی خورشید نصب شده بود که برق مصرفی همان چادر را تامین میکرد. دفتر استراحتگاه محصور در سخرههای بزرگی بود که از بیرون دیده نمیشد. مسئول استراحتگاه با رویی خوش به زبان انگلیسی بما خوش آمد گفت. در آخر پرسید اگر سوالی دارید باکمال میل حاضر به پاسخگویی هستم. پویا گفت:
امروز روز تولد من است و من ۲۹ سال را پُر میکنم و از شیوا خواست تا گفتهی او را ترجمه کند. متصدی استراحتگاه با رویی بسیار خوش تبریکی گفت و سپس اضافه نمود:
Be sure! I'll fix it.
شب به همراه دیگر میهمانان در رستوران مشغول بخوردن شام بودیم که برق سالن رفت. سروصدای عجیبی سالن غذاخوری پر کرد. من که پشت به صحنه نشسته بودم سرم چرخاندم. عدهای جوان ماسایی آوازه خوان و رقصان رو به سوی ما میآمدند. بما که رسیدند، به ردیف روبروی من و پشت سر پویا ایستاده به رقص و پایکوبی خویش ادامه دادند. متصدی استراحتگاه با کیکی پیش آمد، آن را برابر پویا نهاد، شمعهارا روشن کرد و از پویا خواست تا شمعها را فوت کند. پویا از او خواست تا کیک را طوری تقسیم کند که همهی حاضران سهمی از آن ببرند. اشک در چشمان من و همسرم حلقه زده بود و پویا غرق در شادی و خوشحالی. با خاموش شدن شمعها چراغهای سالن را روشن شد. همهی میهمانان به پا خاسته و دسته جمعی آهنگ Happy Birth Day to You Pouya را خواندند.
آن شب، برای ما مبدل به شبی زیبا و فراموش نشدنی شد.
6 نظرات:
دیدن عکس ها و نوشته های شما، انسان را به یاد منطقه ای می اندازد که انگار برای زندگی کردن، آرزویی است. اما این که ظاهر قضایاست و منطقه، منطقه ای توریستی است، ذهن انسان، در حال و هوای دیگری قرار می گیرد. نمی دانم که در بخش های دیگر سفرنامه، از وضع اقتصادی مردم، اوضاع سیاسی، رابطه ی دولت با مردم، رضایت و نارضایی مردم، چیزی می نویسید یا خیر اما حتی اگر ننویسید، به نظرم عکس ها، بقیه ی موردهای دیگر را بسیار تحت الشعاع قرار داده است.
عمو اروند عزیز
دیدن آن عقاب در آن آسمان صاف که برای من آسمانی اردیبهشتی را مجسم می سازد، مرا با این اندیشه واداشت که شاید شما، سفر شکار عقاب را از آسمان حتی بر روی زمین تعقیب کردهاید. تصورم این است که شاید در پی خرگوشی و یا روباه و یا موشی صحرایی، در حال چرخ زدن بوده است. همچنان از دیدن عکس هایی که شما یا همراهانتان گرفتهاید لذت میبرم. استوار و سلامت باشید.
اروند گرامی، در یکی از نوشتههای پیشین از دشواری عکس گذاشتن در بلاگر گله کردید. با شما موافقم. مصیبت بزرگیست! اما یک راه هست که این کار را آسانتر میکند: در بخش تنظیمات وبلاگ، در صفحهای که نام وبلاگ و غیره را وارد میکنید، در پایین صفحه، در بخش
Select post editor
بهجای
Old editor
Updated editor
را انتخاب کنید. با ادیتور بهروزشده عکسها را میتوان در داخل متن جابهجا کرد و درست در جای دلخواه قرار داد. من عکسهای "ساز شکسته، و کار دنیا" را
http://shivaf.blogspot.com/2010/04/blog-post.html
به این روش جا دادم. البته این ادیتور هم ایرادهای بسیاری دارد و من ترجیح میدهم که با همان ادیتور قدیمی کار کنم و از همین رو بعد از جابهجا کردن عکسها، به ادیتور قدیمی باز میگردم.
عمو جان ممنونم از پیام تسلیت و همدردی شما. پدر از دست داده ام و بیم از دست دادن مادر خواب از چشمانم ربوده
شیوای گرامی سپاس از راهنمائیت! اما همانطور که گفتهای گذاشتن عکس در بلاگ اسپات سخت وقتگیر شده است.
عموي مهربان ممنونم از تبريكتون. از اطلاعاتتون هم ممنون. روز شما هم مبارك چون هميشه براي من معلم بوديد
ارسال یک نظر