دیدار با اکبر گنجی
جمعهی گذشته، قرار بود اکبر گنجی در استکهلم، سخنرانی داشته باشد. دوست داشتم حرفهای او را، رو در رو بشنوم و اگر شد سوالاتی هم مطرح کنم. راهی استکهلم شدم. سرسرای ساختمان ABF (سازمان آموزش کارگران) متعلق به حزب سوسیالدموکراسی سوئد، پر بود از هموطنان. بساط فروش ساندویچ، چایوقهوه هم برپا بود که عصر بود و همه گرسنه. چند نفری با عرضهی نوارهایی سبز رنگ "علامت جنبش سبز" و گل سینههای دایرهی شکلی با نوشتهی "آزادی" به حاضرین، آنان را در کمک دادن به هواداران "جنبش سبز" تشویق میکردند. اشتیاق آنچنانهای برای خرید کالاهای عرضه شده، ندیدم برعکس اجتماعات مشابه سوئدی که مردم خود مشتاقانه برای خرید یا دادن کمک نقدی جلو میروند. در مقابل اصرار فروشنده، شنیدم که میگفتند:
من سبز نیستم
من سرخم
من ...
فروشنده که خانم میانسالی بود، در مقابل آنکه خود را سرخ میدانست و ریشی توپی داشت که بیشتر به برادران سرخهای میمانست، گفت:
میدانم. شما را میشناسم. من هم سرخم، سرخ بودم. اما حالا سبزم. و بسراغ دیگری رفت. ساعت شش در سالن باز شد. در ردیفهای میانه نشستم تا بهتر به بینم و بشنوم.
آقایی شال سبز به گردن، پشت میکروفون قرار گرفت و بیآنکه خودش را به حاضرین معرفی کند، اعلام برنامه کرد.
شخصی از میانهی جمع اسمش را پرسید. او به ذکر نام خود قناعت کرد. دیگری نام خانوادهگیش را خواست.
مجری برنامه از حاضران خواست تا با خرید گل سینه و نوارهای سبز، گروه برگزار کنندهی سخنرانی را کمک کنند، سوالات شروع شدّ
چرا کمک؟ مگر شما چه مخارجی دارید؟
طرح چنین سوالهایی برای منی که بیستواندی سال است در سوئد زندهگی میکنم، تعجبآور بود. چرا که میدانم در سوئد چیزی مجانی نیست. کمک مالی کمونها باینگونه مجالس، کافی مقصود نیست. برگزاری سخنرانیها مخارجی دارد و باید پرداخت شود.
جوانی دستش را بلند کرد و سوالی مطرح نمود. اعلام کنندهی برنامه گفت که بهتر است سوالات از آقای گنجی پرسیده شود ولی جوان دیگری بلند شد و گفت:
سوال من مربوط بشماست.
چه کسی گنجی را باینجا دعوت کرده؟
کی باو چنین اجازهای داده است که بجای ملت ایران صحبت کند؟
چه کسی اجازه داشته است که گنجی را بمجلس سوئد دعوت کند؟
چه کسی باو اجازه داده است که نمایندهگی سبزها را داشته باشد و ... (نقل به مضمون).
خانمی (اینجا)که در ردیف جلو نشسته بود، بلند شد و از ادارهکنندهی جلسه پرسید:
آیا آقای گنجی بنمایندهگی سبزهای ایران سخنرانی خواهد کرد؟
جواب منفی بود.
خانم سوال کننده نتیجه گرفت که طرح چراهای اعتراضی نباید منطقی باشد.
گنجی وارد شد و سخنش را آغاز کرد. وارد جریان فلسفهی انقلاب شد و گفت که هیچ انقلابی منجر به حکومت دموکراسی نشده است. انقلابها دو نوعند:
اقتصادی و سیاسی. الگوی بیشتر انقلابهای انجام گرفته، انقلاب فرانسه است که به خونریزی ختم شد.
پرچمهای سهرنگ شیروخورشیددار هوا شد. جمعی شروع بخواندن سرود "ای ایران ای مرز پرگهر" کردند. دلم میخواست من هم در خواندن این سرود با آنان همراه شوم، همان سرودیکه به هنگام بمباران آبادان توسط جتهای جنگی عراق، از سر ترس، استیصال و ناامیدی، در کنارهی دیوار اداره با دوستان و همکارانم خوانده بودیم.
و باحترام پرچم کشور برپا خیزم.
اما نه اینان آن دوستان بودند و نه اینجا آبادان. آن روز این سرود را برای تقویت روحیه خویشخواندیم. اما امروز اینان، سرود "ای ایران ای مرز پر گهر را" برای خاموش کردن، صدای مخالف خود میخواندند تا آزادی مرا سلب کنند.
ساکت شدم. متحیر که اینان، کیانند که در یک کشور دموکرات، برای خاموش کردن صدای مخالف از شیوههای استالینستی، هیتلری و حزباللهی استفاده میکنند؟
سرود تمام. گنجی دوباره آغاز به سخن کرد ولی گروه، این بار با خشونتی آشکارتر بپا خاست.
همان جوانی که میخواست بداند چه کسی به گنجی اجازه سخنرانی داده است، فریادش بلند شد:
درست مثل شما که انقلاب دموکراتیک ما را بخون کشیدید. تو بودی که مرا شکنجه کردی! من ترا خوب میشناسم و...(نقل به مضمون).
اما سنوسالش گواه صحت گفتارش نبود. امروز ۳۰ سال از آن روز گذشته است و چهرهی او بگمان من چنان سنی را نشان نمیداد.
فریاد "مرگ بر جمهوری اسلامی" سالن را پر کرد. جوانی که بروبازوی ورزیدهای داشت، کاپوشن خود را بیرون آورد و آمادهی جنگ شد.
بحثها بالا گرفت. موافقین نیز متاسفانه به مقابله برخاستند. بحثهای داغ همراه با توهین شروع شد.
خفه شو!
مزاحم نشو!
و جلسه بهم خورد.
همان آقای ریشوی سرخ، با وقاحتی چون وقاحت ماموران امنیتی، نمیدانم چرا با دوربیناش از همهی حاضرین فیلم میگرفت.
همان خانمی که در بالا از او سخن رفت، با متانتی قابل تقدیر با مخالفین به بحث ایستاد. عصبانی بود اما خشونتی در صدایش نبود. مجری رادیو همبستگی سوئد، با هر دو گروه مصاحبه میکرد. آقایی با دوربین سوار بر سه پایه از صحنه فیلم میگرفت. مجری برنامه اعلام کرده بود که برنامه زنده از اتاق پالتاک «بگمانم شمارهی ۴۱»، مستقیمن پخش میشود.
صدای پرچم هوا کنها، بلند بود.
ـ من اجازه نمیدهم گنجی در استکهلم حرف بزند.
من نفهمیدم وکالت یک میلیون و دویستهزار نفر ساکن استکهلم را بچه نحوی گرفته بود.
ـ هر جا میخواهد سخنرانی کند اما نه در استکهلم.
ـ من اجازه نمیدهم.
جلسه بهم خورد. نیمساعتی بعد دوباره وارد سالن شدیم. دوستان سرودخوان پرچم بدست هم.
اداره کنندهی برنامه، ختم جلسه را اعلام کرد. همه سالن را ترک کردیم. همان جوان مدعی، سرشار از شادی و غرور، کف محکمی زد. اما کسی او را همراهی نکرد.
از دوستی خداحافظی کردم که راهی خانه شوم. دوستم گفت:
قرار است جلسه را خصوصی اعلام کنند. گویا توصیهی پلیس باشد. دوباره وارد سالن شدیم. اما این بار آنان را راه ندادند.
گنجی سخنش را آغاز کرد.
پن
توجه!
13 نظرات:
چون نیک نگه کرد پر خویش در آن دید
گفتا زکه نالیم که از ماست که بر ماست
نق نقو
عمو جان ؟
راستی شما دغدغه خودتان را دارید و ما هم دغدغه خودمان را .
هیچکدام هم مقصر اصلی نیستیم . تفهیماتمان ایراد دارد . میبینی نق نقو چقدر راست میزند به داخل دایره سیبل ! فک کنم قبلن تیرانداز بوده باشد .
چقدر همه چیز زود می گذرد
انگار که اصلا هیچ وقت
هیچ کداممان
هیچ کجا
هم را نیافته ایم
متاسفم از اينهمه حماقت
برخوردهایی از این دست که بالانشینانه و تحقیرکنندهاست، بازتاب آنست که جنبش سبز هنوز در آوندهای بخشی از مردم خارج از ایران، جاری نشده است. میتوان گفت که در داخل ایران، فشارهای مرئی و نامرئی، مردم را بیشتر از پیش به هم نزدیک کرده است و پدیده خشونت ناطلبی آنان نیز از آن نکاتی است که شایان تحسین است اما در خارج از مرزهای ایران، برخورد با انسانی که به خاطر عقاید و افشاگری هایش، در بند و زنجیر بوده آن هم به این شکل توهین آمیز، قبل از هرچیز، انسان متأثر میکند.
عموی عزیز
هرچند گنجی را بجهت مطالبش نمی پسندم که تحریف به تحقیق آغشته ، اما همینکه یکی از حکومت بریده و چنین گویا و بران نقد حاکمیت می کند ، باید گرامیش داشت و الا فقط علی می ماند و حوضش . این مخالفان بی منطق هم تمام هم و غمشان به خیال خود ، کنار زدن دیگران است تا جا برای خودشان باز شود ، تصور می کنند با کوچک کردن دیگران ، خودشان بزرگ می شوند !
آنها که مخالف سخنرانی گنجی بودند پس آنجا چه می کردند؟ متاسفانه تا زمانی که تحمل شنیدن صدای خلاف باب میل را نداریم وضع همین است
به قول این دوست ایران با وجود این همه فشار این همه جلو رفته اما به نظر من اونهایی که خارج بودند انگار بعضی اینقدر ایزوله بوده اند که اصلا پیشرفتی در این سالها نداشتند....و عقبگرد کردند
خیلی افتضاح بوده من بودم قلبم درد میگرفت از این حرکات ...
برخلاف بسیاری از جوانان که برای پیروزی عجله دارند، باید گفت که پیروزی در رشد شعور و درک درست از دمکراسی، بزرگ ترین و ضمانت شده ترین پیروزی هاست. چنین به نظر می رسد که بسیاز از واکنش نشان دهندگان خارج از کشور با موردهایی از این دست، هنوز باید سال ها بگذرد تا در کوران احترام گذاشتن به حق انسانی دیگران، آبدیده شوند.
چه شلوغ شده دنیا
عجب داستانيه. اينا همه جاي دنيا فكر مي كنند نماينده خدا و پيغمبرن؟لينكهايي هم كه داديد فيلتره. بايد با فيلترشكن ببينم.
ضمنا اگه اهل فيلم هستيد و "درباره الي" رو ديديد، نقد منو بخونيد.
درآمدی بر بحث " ثبات در مدیریت وزارت آموزش و پرورش ... بایدها و راهکارها
با اين اوضاع احوال چطور مي خواهند به دموکراسي برسند؟ به نظر من که تا ديکتاتور درون خود را سرنگون نکنند به جايي نمي رسند... البته کسي نظر ديوونه را به حساب نمياره عمو
ارسال یک نظر