روزی بود، روزگاری بود، بخش یکم
روزی بود،
روزگاری بود. خیابان
اسلامبولی بود و خیابان لالهزاری با تاترهائی، سینماهائی، کافه و رستورانهایی با دختران زیبا و
خوشپوش و مموشانی در
کمین تا متلکی مموشی نثار دختران کند.
در خیابان اسلامبول مسجدی بود. مسجد پیشنمازی داشت. اسمش حاج سید محمود طالقانی بود.
پیروان او جوانان تحصیلکرده بودند. سید بعد از اقامهی نماز مغرب و عشا منبر میرفت. از رافت اسلامی سخن میگفت و برادری و برابری موجود در اسلام. از خانهی گلی امام علی حرف میزد و از ایمانش به اجرای عدالت و پرهیزش از مالاندوزی. از اینکه پس از مرگش چیزی برای وارثانش نگذاشت جز شرف و آزادهگی.
در خیابان اسلامبول مسجدی بود. مسجد پیشنمازی داشت. اسمش حاج سید محمود طالقانی بود.
پیروان او جوانان تحصیلکرده بودند. سید بعد از اقامهی نماز مغرب و عشا منبر میرفت. از رافت اسلامی سخن میگفت و برادری و برابری موجود در اسلام. از خانهی گلی امام علی حرف میزد و از ایمانش به اجرای عدالت و پرهیزش از مالاندوزی. از اینکه پس از مرگش چیزی برای وارثانش نگذاشت جز شرف و آزادهگی.
با شنیدن این
کلمات موج پشت موج
پوست بدن ما را زیر ضربات خود میگرفت، موهای بدنمان سیخ میشد، گل از گلمان میشکفت که
پیرو چنان دین و مذهبی هستیم و داد از
نهادمان برمیآمد که چرا پسر رضاخان بر ما حاکم است نه اینانی که این سید خوشسخن خوشرویِ مهربان میگوید.
آنروزها همهی
اینان آقایان بودند، حاج
سید محمود طالقانی، حاجآقا روحالله خمینی، حاجآقا میرفتاح همدانی و آخوند ملاعلی و آشیخ حیدر جابر انصاری
(این دو آخری همدانیاند).
بزرگتر شدیم. دوران نوجوانی سپری شد. هم
ما مسجد و منبر ترک کردیم و هم آن مسجد تعطیل شد.
"پسر رضاخان" و دور و بریهایش تاب شنیدن حرفهای سید را نیاوردند که از حامیان مصدق بزرگ بود. مصدق هم از نظر کودتاچیان، اخ بود و بد بود که میخواست دست دزدان را از خزانهی دولت کوتاه کند. او را هم گرفتند و زندانیاش کردند.
هر بار از جلو آن مسجد میگذشتم یاد قیافهی مهربان سید میافتادم و سخنانش در مورد مهر و عطوفت اسلامی و برابری و برادری که او از آن یاد میکرد.
"پسر رضاخان" و دور و بریهایش تاب شنیدن حرفهای سید را نیاوردند که از حامیان مصدق بزرگ بود. مصدق هم از نظر کودتاچیان، اخ بود و بد بود که میخواست دست دزدان را از خزانهی دولت کوتاه کند. او را هم گرفتند و زندانیاش کردند.
هر بار از جلو آن مسجد میگذشتم یاد قیافهی مهربان سید میافتادم و سخنانش در مورد مهر و عطوفت اسلامی و برابری و برادری که او از آن یاد میکرد.
بعد خود شاه
انقلابی شد و انقلابی سفید راهانداخت تا راه بر انقلابیون سرخ به بندد. انقلابش
شش ماده داشت که بعدها موادش بچه گذاشت
و بیشتر و بیشتر شد. حفظ کردن مواد انقلاب اجباری شد. کلاسها گذاشتند و تفسیراتی نوشتند ولی کمتر کسی آن
اصول را جدی گرفت بویژه روشنفکران.
انقلابش بد هم نبود. زنان حق رای گرفتند.
املاک شاهی و دیگر زمینداران به
کشاورزان فروخته شد. سرمایههای آزاد شده، صرف احداث کارخانهها گردید. حقوق کارمندان بالا رفت. کار فراوان شد و جمعی به آلاف و اولوفی رسیدند. از فیلیپین خدمتکار وارد کردند. راه
مسافرت به اروپا باز شد و مردم دستهدسته راهی جزایر قناری، سواحل اسپانیا
شدند. جمعی برای درس خواندن راهی غری یویژه آمریکا شدند. شاه در یکی از سفرهایش به
آمریکا، متخصیصین ایرانی را به
حضور پذیرفت و از آنان خواست که برای آباد کردن وطن به ایران برگردند. بسیاری برگشتند. بیمارستانهای مدرن درست کردند. مدارس بهتر شد. دانشآموزان غذای مجانی گرفتند. کارخانهها مثل قارچ در اینجا و آنجا سر برآوردند و کارگران آزادشدهی
کشاورزی سنتی را در دل خود جا دادند. کمبود متخصص مشهود شد.
اما، ما که از
همهی این کارها بدمان میآمد، چپ و راست علیه
کارهای "انقلابی" شاه جبهه گرفتیم.
دوستم که صددرصد چون خودم ضدشاهی بود و هواخواه مصدق، نقل میکرد که در روز ششم بهمن، جلوی دانشگاه دختر همکلاسیاش که شادمانه شعار "زنده باد شاهنشاه" سرداده بود، پرسیده بود:
این همه داد و بیدادت برای چیست؟
دخترک گفته بود:
باید زن باشی تا معنای داشتن حق رای را به فهمی. بالاخره مجبور شدند ما زنان را جدی بگیرند!
دوستم که صددرصد چون خودم ضدشاهی بود و هواخواه مصدق، نقل میکرد که در روز ششم بهمن، جلوی دانشگاه دختر همکلاسیاش که شادمانه شعار "زنده باد شاهنشاه" سرداده بود، پرسیده بود:
این همه داد و بیدادت برای چیست؟
دخترک گفته بود:
باید زن باشی تا معنای داشتن حق رای را به فهمی. بالاخره مجبور شدند ما زنان را جدی بگیرند!
اما دوستم و
همراهانش، به سادهدلی آن دخترک "غربزده، خندیده بودند.
11 نظرات:
چقدر جمله ای که در سطر آخر نوشتید به دلم نشست! بله باید زن بود تا افسوس گذشته را خورد...
سلام و عرض ارادت جناب افراسیابی عزیز
اینگونه نوشته هاتون خیلی مفیده
باز هم برامون بنویسید
با احترام
مینو صابری
ممنون عموي عزيزم. هميشه از حضورتون تو وبلاگم شاد ميشم.
سلام
حالا باز گلي به گوشه جمال شما، كه راست و حسيني از تفكرات و عقايد پيش از انقلابتان مينويسيد...بعضيها كه همه چيز را فراموش كردهاند گويا...و يا در آن زمان در ايران تشريف نداشتند!
سلام عمو اروند عزیز
بیا ایران و به حوزه های دینی و کتب دینی نوشته آخوند های بعد از انقلاب نگاه کن
می نویسد :
"مسجد هدایت واسلام مسجد هدایت"
یعنی نه مسجد را مسجد می داند و محل پرستش خدا و نه اسلامی که از منبر غروب های آن به گوش ها می رسد اسلام است.
شما را به خدا اینها بنیاد گرا نیستند؟
شاه هم هر بدی کرد هر فسادی کرد هر تبه کاری که کرد من که آن روز نبودم و امروز نگاه می کنم می بینم با یک اصلاح گری و یک حزب و بساط سیاسی مدرن امروزی می شد او را مجبور کرد که هر طور شده تن به دموکراسی بدهد و دست از خودکامگی بردارد چرا که هرچه را که امروز به آن رسیده ایم چند برابر از آن روز عقب تریم و دلیل بر مدعایم این است که امروز خیل عظیم مردم می گویند:
"خدا شاه را بیامرزد"
بله باید زن بود تادلیل شادی آن زن را لمس کرد
همین زنانند که امروز جلوی دانشگاه فریاد میزنند .... ج.ا !
باید زن بود تا دردشان را فهمید
امکاناتی داشتیم كه بابت انها زحمتی نکشیده بودیم و به همین خاطر قدر انها را ندانستیم و بد بختانه محال است دوباره چنین شانسی به ما روی بیاره
albate bayad zan bod ta mani tafavot jensiyatio fahmid vali ghabl az an bayad ensan bod,va be yad avord ke in savak bod ke be dastor shah zendan evin va digar shekanje gaharo sakht,in shah bod ke dastorhaye eadam ra midad,in shah bod ke dar paytakhtesh halabi abadha vojod dasht,in shah bod ke sedaye nafas keshidan roshanferan o ham khafe karde bod va in shah bod ke hata ejaze nemidad harfi mokhalef dar iran zade beshe,va hamon shah bod ke goft man sedaye enghelab shomaro shenidam,ama khili dir sedaye mardomo shenid
va shah va sheikh har 2 mesl ham 2 roye seke estebdad bodand, be omid rozi ke irani azad va abad dashte bashim
بسیار مفید واقع شد عمو اروند عزیز
افسوس..........ماه لی لی
کسی پیام زیر را به زبان فینگلیش برای من گذاشته است. من در واقع این یادداشتها را نمیتوانم بخوانم. کاش کسانیکه دسترسی به فونت فارسی ندارند، حداقل از نرمافزار بهنوشت برای فارسی نوشتن استفاده کنند، تا پیام آنها خوانده شود!
امااصل پیام
البته باید زن بود تا معنی تفاوت جنسیتیو فهمید ولی قبل از آن باید انسان بود،و به یاد آورد که این ساواک بود که به دستور شاه زندان اوین و دیگر شکنجه گاهارو سخت،این شاه بود که دسترهی اعدام را میداد،این شاه بود که در پایتختش حلبی ابدها وجود داشت،این شاه بود که صدای نفس کشیدن رشنفرن اهوو هم خفه کرده بود و این شاه بود که حتا اجازه نمیداد حرفی مخالف در ایران زده بشه،و همون شاه بود که گفت من صدای انقلاب شمارو شنیدم،اما خیلی دیر صدای مردومو شنید
و شاه و شیخ هر ۲ مثل هم ۲ روی سکه استبداد بودند، به امید روزی که ایرانی آزاد و آباد داشته باشیم)
پاسخ من
من مدافع سیاستهای جابرانهی شاه وحکومتش نیستم. ولی همهی تقصیرات را گردن شاه انداختن، فرار از قبول مسئولیت است. ما، یعنی نسل من که انقلاب را بپا کرد، نه از دموکراسی عملی شناختی داشت و نه معنای ولایت فقیه را میدانست. آنان هم که با این دو مفهموم آشنا بودند، ما به آمریکایی و نوکر اجنبی بودن، متهم کردیم و با ساز ملایان رقصیدیم.
هم وطن من! شعار دادن و انتقاد کردن، همان داستان ضربالمثل خودمان است که میگوید:
کنار گود نشستن و فریاد زدن که لنگش کن، کار سادهایست. اما برای لنگ کردن حریف هم باید نیرومند باشی و هم با فنون کشتی آشنا.
نسل من نه نیرومند بود و نه با فنون سیاست آشنا. آن شد که بدین مصیبت گرفتار آمدیم.
ارسال یک نظر