دلیل افسردهگی آن سید نازنین، محمدعلی ابطحی
در نمایشنامهی کمدیـفکاهی دیروز اعترافات محمدعلی ابطحی، فکر بدی به ذهنم حلول کرد که راستی چرا آن ابطحی شاد و خندان و تُپُل مُپُل دیروزی، اینقدر شکسته، غمگین و لاغر شده است؟
بعد متوجه شدم که سید آخر مسلمان و روحانی است و ماه رمضان هم در راه. حتمن از فرصت آسایش در هتل اوین استفاده کرده و به استقبال ماه مبارک رفته است. پس دلیل لاغری او، ناشی از روزهداری بیموقعی که گرفته است.
بعد بخودم نهیب زدم که هان عمو اروند مواظب باش! فکرهای بد به ذهنت خطور نکند که به فرمودهی رهبر در برابر ناگفتههایت هم مسئول هستی.
اما دلیلی برای غمگینی سید وبلاگ نویس نیافتم چرا که توبه، نتیجهی پشیمانی از انجام کار ناصواب است و نتیجهاش بازگشت بسوی خدا است و شادیآفرین.
پس غمگینی او باید ناشی از امر دیگری باشد.
یاد روزهای اول انقلاب افتادم و اظهار ندامت آیتالله شریعمتداری که روزی، روزگاری مجتهد اعلمی بود و مرجع تقلید شیعیان عالم. در قم کیا بیایی داشت و نیمی از مردم مسلمان شیعی مذهب مقلد. مشهور است که ایشان یکی از هفت نفر مجتهد اعلمی است که مهر تایید بر مرجعیت آقای خمینی زدند تا شاه نتواند گزند جانی به ایشان رساند. آخر آن روزها مراجع تقلید حتا در دستگاه طاغوت احترامی داشتند. مثل امروز نبود که شنیدن نام آنان، موی بر تن آزادهگان راست شود.
اما آقای خمینی که امام شد و دوروبریها عکس ایشان را در ماه دیدند و مردم مویشان در لای اوراق قرآن یافتند، اوضاع دگرگونه شد.
هیچیک از "علما"ی دین اعتراضی به این شایعات نکردند که معجزه برابر احادیث و اخبار و چه و چه، مختص پیامبران است و حتا امامان نیز از آن بیبهرهاند تا چه رسد به نواب ایشان.
برعکس همان "علما" مقرر فرمودند که هر بار نام "امام خمینی" برده شود، سه بار صلوات ختم شود. دستورالعملی که همیین سید نازنین در یکی از یادداشتهای روزانهاش به آن به این شکل اشاره کرده است که "از مرکز چنین دستوری صادر شده بود".
زمانی صحبتهای زندهیاد بازرگان به دلیل آوردن نام "امام خمینی" با فرستادن سهباره صلوات، قطع شد و او به حسب اعتراض پرسید:
چرا با بر زبان آوردن نام حضرت محمد، فقط یکبار صلوات میفرستید و اما برای امام خمینی سهبار؟
ولی جمع حاضر،باز هم سهبار صدای صلوات ختم کردند.
اما امام با آقای شریعتمداری آبش توی یک جوی نرفت که نرفت و همان داستان سعدی بزرگ شد که «ده درویش در جلی به خسبند و دو پادشاه در ملکی نگنجند!»
وساطتهای زندهیاد آیتالله طالقانی موثر واقع نشد تا ایشان سکته کردند و بقولی به سکته واداشتند ایشان را.
و آن شد که سربازان گمنام امام زمان چنانکه سردار حسین بروجردی در کتابش "پشت پردههای انقلاب اسلامی" شرح میدهد، رفتند و او را گرفتند و بعد با آن وضع نزار به پشت تلویزیون آوردند که دیدن چهرهاش دل هر سنگ دلی هم به درد آورد.
به یاد قطب زاده افتادم که وزیر خارجه بود و دروغ تحویل ملت میداد، درست مثل چوپان دروغگوی خودمان. بعد شبی روی شیشهی تلویزیون، با قیافهای شکسته، ظاهر شد و اعترافاتی کرد که قصد کودتا داشته است و طلب مغفرت کرد که بزودی مستجاب شد. تتق تق تق.اعدامش کردند.
نوبت به کیانوری رسید که میگویند کودتای نوژه را او لو داده بود تا با امپریالیسم جهانخوار بجنگد و جاپایی باز کند برای دوستان شمالی جانجانیاش. سپس نوبت به اعتراف خودش رسید. با آن حال و احوال نزارش و دست لمس شدهاش که چون پاره سنگی روی میز مصاحبهگر، جا خوش کرده بود و تکان نمیخورد. اما زمانی که تکانش داد، فیلم قطع شد تا کارکردان فیلمش درست ادیت کند.
راستی حیف شد که او زود مرد و سلطهی رفقای سابقش را بر حکومتی که او دوست داشت رهبریش را داشته باشد، به بیند.
بعد مادرانی آمدند از اعدام فرزندان نامسلمانشان اظهار خوشوقتی کردند. گترهای زندانیان را از دم تیغ اسلام گذراندند. بهائیان را قلع و قمع کردند، دراویش بیآزار را نیز.
اما کسی اعتراضی نکرد جز آن مرد با شرف، آیتالله منتظری. که ابتدا دامادش به توبه واداشتند و بعد جانش را گرفتند. طولی نکشید که جانشینی رهبری را نیز از خودش گرفتند و آن شد که همه میدانیم.
اینجا بود که دلیل غمگینی آن سید غمزده را درک کردم. غمگینی او نه ناشی از زجر و بیحرمتیهای سربازان گمنام امام زمان است که او پیه آن را با نوشتههای انتقادیاش به رفتار قومالظالمین، بگمانم بر تن خویش از پیش مالیده بود.
دلیل غمگینی او به باور من ناشی از سکوت دوستان او است به بهانهی "حرمت نظام" در مقابل آن همه بیحرمتی که در جمهوری اسلامی به شان و مقام انسان رفته است.
7 نظرات:
بسیار متاثر کننده است
عجب تاريخي را پشت سر گذاردهايم....همه چيز درونش پيدا ميشود: قتل، جنايت، خيانت، ريا و تزوير،شكنجه، دروغ و ....
حرمت ، سبز ، افسردگی قهوه ای، چیزخور مشکی
در غرب، ظاهراً اخلاق، در سرلوحهی کارها نیست. اما تربیت اجتماعی مردم، آنها را غالباً موجوداتی اخلاقی بارآورده است. در شرق اما اگر چه اخلاق، ظاهراً چراغ شاهراه ادعاهاست اما در عمل، بیاخلاقی، ترجیعبند رفتار کسانی است که کبادهکش اخلاقند.
http://manbama.blogfa.com/8805.aspx
هرچه باشد اگر کسی رهبر شده نباید ضعیف باشد کسی که مردم را شورانده و حالا فکر خویش است و نمیخواهد از جان بگذرد را اعتمادی نیست
. آیتالله منتظری پدر انقلاب مقدّس اسلامی فرمودند:
استقلال یعنی زیر یوغ خارجی نباشیم و آزادی یعنی مردم در اظهار عقیده و بیان آزاد باشند. نه اینکه به محض ابراز نظر مخالفی، کار به زندان و حبس
چقدر ناراحت کننده است که اشخاصیکه سیسال پیش فریاد میزدند استقلال،آزادی، جمهوری اسلامی همان اشخاصیهستند که استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی را از بین بردند. انشاالله خداوند به اینها میفهماند که معانی این شعارها که دوباره این روزها میشنویم چیهست. همین شعارهاییکه انقلاب عزیز اسلامی ما را سیساله پیش به دنیا آورد.
ارسال یک نظر