۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

سفر به بلغارستان (بخش سوم)

-->
زمانی در روزنامه‌ی کیهان خوانده بودم "نیروهای امنیتی دولت مجارستان، با یورش شبانه به خانه‌ی ترک‌هایی‌که از پذیرفتن نام و نام خانواده‌گی بلغاری خودداری کرده بودند، آنان را مورد ضرب و شتم قرار داده و بسیاری از آن‌ها را دستگیر و روانه‌ی زندان نموده بودند."
از آن‌جا که سیستم سوسیالیستی خود را مدافع حقوق خلق‌ها معرفی می‌کرد، خبر را "تبلیغات ضد کمونیستی" بحساب آورده بودم. حالا پس از گذشت سال‌ها در بلغارستان این امکان را یافته بودم تا خودم قضیه را دنبال کنم.
موضوع را با یکی از کارکنان هتل که با هم خوش‌وبشی داشتیم و زبان انگلیسی را نیز می‌فهمید، در میان گذاشتم. طرف به گوشه‌ای از باغ هتل که چند مرد میان‌سال دور هم جمع بودند اشاره کرد و گفت:
موضوع را با خودشان در میان بگزار و جویای حال و روزشان شو! هزینه‌اش خرید یک بطری ودکا است.
و شروع به بدگویی از آنان کرد. دو سه نفری دیگر نیز با سر و دست و چشم و ابرو و اشاره، حرف‌های او را تایید کردند. فهمیدم بلغاری‌ها میانه‌ای با ترک‌ها ندارند. روزی یکی از همان ترک‌ها پیش ما آمد و به ترکی گفت:
شما باید مسلمان باشید. من هم مسلمانم. مرا به یک بطری عرق میهمان نمی‌کنید؟
خنده‌ی ما از ادعای مسلمانی او و مورد تقاضایش، در او این شک را ایجاد کرد که ما مسلمانی او را باور نکرده‌ایم،
لذا برای اثبات ادعایش، کمربندش را باز کرد تا علامت مسلمانی‌اش را عرضه کند که خانم ترک همراه ما، صدای داد و اعتراضش بلند شد.
بعد برایمان ترجمه کرد که به او گفته است:
مسلمانی‌ بسرت بخورد! تو دیگر چه نوع مسلمانی هستی که تنها نشانه‌ی مسلمانی‌ات باید توی تنبان‌ت باشد."
مردک هم کوتاه آمد و ختنه‌گاهش را بنمایش نگذاشت ولی سفت و سخت ایستاده بود و طلب یک بطر ودکا داشت.
یکی از کارمندان هتل که متوجه ماجرا شده بود، جلو آمد و باو تذکر داد که اگر پررویی کند و میهمانانش را آسوده نگزارد، پلیس را خبر خواهد کرد.
طرف هم دمش را روی کولش گذاشت و رفت.
در همان حوالی کاباره‌ای بود متعلق به ترک‌ها. شبی به آنجا رفتیم. موزیک ترکیِ مخلوط به عربی بود و رقصنده‌گان همان رقاصانِ رقصِ شکم. در محل اقامتمان جز این دو گروه به ترک‌های دیگری برنخوردیم. اما در نظر آن عده از بلغارها که با ما برخوردی داشتند، ترک‌ها مردمانی بودند با عادات و اخلاق ناپسند.
البته به باور من این نوع قضاوت و صدور حکم کلی نمی‌تواند قضاوتی درست و عادلانه باشد. اختلاف بلغارها و ترک‌ها شاید بقایای تنفری باشد که جنگ‌های صلیبی سبب ایجادش بود. جنایاتی که شاهان کشورهای مسیحی و سلاطین عثمانی بنام مسحیت و اسلام مرتکب آن شدند. مردم عادی در این میان بی‌هیچ شک و شبه‌ای نمی‌توانسته‌اند نقشی داشته‌ باشند. داستان جنگ ایران و عراق که یادمان نرفته است و فریادهای "جنگ جنگ تا پیروزی" و شعار "تا فلسطین راهی نیست".
بهتر دیدیم بجای هرروزه به کنار دریا رفتن سری نیز به شهرهای اطراف بزنیم. تا وارنا Varna صد کیلومتری بیش نبود. زوج جوان سوئدی همسفر ما که از آن‌جا دیدن کرده بودند، مشوق ما به این کار شدند. آن‌دو با پرداخت نفری دوکرون، با اتوبوس به وارنا رفته بودند. اما دوست جوان من حوصله‌ی سفر با اتوبوس را نداشت و کرایه‌ی تاکسی دربستی بمبلغ صد کرون را «رفت و برگشت» ترجیح می‌داد. گرچه هزینه تاکسی بی‌نهایت پایین بود ولی سفر با اتوبوس این مزیت را داشت که قاطی مردم عادی می‌شدی و این امکان را می‌یافتی که با مردم باشی . من این امکان را از دست دادم تا رفیق نیمه‌راه نباشم.
در وارنا ناهار را در کناره‌ی خیابانی از یک کیوسک خریدیم و در زیر سایه‌ی درختان، روی میز و صندلی آهنی تیپ ارج میل نمودیم. هزینه‌ی ناهار هرسه‌ی ما آنقدر کم شد «معادل هزینه‌ی ناهار یک نفر در سانی‌بیچ» که من از راننده مشکوکانه پرسیدم:
فکر نمی‌کنی فروشنده اشتباه کرده‌باشد؟
راننده خنده‌ای کرد و گفت:
نه! اینجا شهر است و دور از منطقه‌ی توریست‌ها.
از دیدارمان در شهر چیزی بخاطر ندارم. دیداری بود گذری و با اتومبیل از بندر و خیابان‌های شهر و...
اما راننده که بار دومش بود ما را به این سو و آن‌سو می‌برد از اوضاع زنده‌گی خودش راضی بود. او می‌گفت:
من با پولی که با این تاکسی در می‌آورم و انعامی که از شما می‌گیرم می‌توانم بخشی بزرگی از خواسته‌ی بچه‌هایم را فراهم کنم. اما کارگران و کارمندان دولت، حقوقشان همان کفاف خرج روزانه را می‌دهد و بس.
بعد متوجه شدیم که تاکسی‌ها دو نوع بودند، تاکسی‌های متعلق به شهرداری و تاکسی‌های شخصی. تاکسی‌های شهرداری هم ارزان‌تر بودند و هم مطمئن‌تر، مثل تاکسی‌ها فرودگاه مهرآباد خودمان.
در داخل شهر تاکسی‌ها از گاز مایع استفاده می‌کردند و در بیرون از بنزین. وسایل رفت و آمد همگانی، هم فراوان بود و هم خوب بود.

9 نظرات:

Unknown در

با سلامی گرم بر محمد عزیزم

تقدیم به روح بزرگ نصرت الله امینی

سالها سر ما زير آب پنهان بود
اما هنوز تپشهاي قلبمان
در سطح آب دايره مي سازد
و نفسمان به زندگي معنا مي دهد
مرگ مردان يك پيام و گفتگوست
اگر مرد بايد چنين باشكوه
ما را به تير غيب , ما را به زير آب
ما را به خشكي عطش شور
ما را به آن كوير نمكهاي بيكران
بي گفتگو روانه كنيد
و گلوی ترانه هاي مرا، با طناب بربنديد
تا شعله هاي آتش همواره جاودان
از تنگناي خرخره هاي فشردگان
با آن لهيب سرخ صداقت
فرياد شعر مرا در شعور خويش
ممزوج كرده و با يك شعار ناب
كه عيسي را مصلوب كرد
كه ماني را به دروازه شهر آويخت
كه مزدك را در شب نشيني هلاك كرد
و فرق علي ( ع ) را شكافت صلا دهيد كه :
سالها سر ما زير آب پنهان بود
اما هنوز تپشهاي قلبمان
در سطح آب دايره مي سازد
و نفسمان به زندگي معنا مي دهد.
هرمز ممیزی

شمیم استخری در

به عمق رونده، کاونده و بسیار خواندنی بود. اگر در مورد بلغارها و یا ترک ها و یا حتی ملیت های دیگر در این سفرتان، خاطراتی دارید لطفاً بنویسید.

افشان طریقت در

دوست داشتم نظر ترک ها را نیز در مورد بلغارها می پرسیدید. وقتی بلغارها، برخی ذهنیات از پیش بافته شده در مورد ترک های تحقیر شده در آن کشور دارند، قطعاً ترک‌ها نیز از تبعیض بلغارها در بازار تحصیل و کار و زندگی اجتماعی باید داشته باشند. جا دارد که اگر شما در این زمینه اطلاعاتی کسب کرده اید در شماره های آینده بنویسید.

شهربانو در

من هم دوست داشتم بدانم نظر ترکها در مورد بلغارها چه بود

Unknown در

با سلامی دوباره

همواره دلت شاد و لبت خندان باد !هرمز ممیزی

محمد درویش در

سلام بر عمو اروند عزیز ... چه روحیه خوبی داشت آن راننده تاکسی ... متاسفم که با نوشته ام دلت را به درد آوردم عمو جان. نام همدان را که می شنوم ... ناخودآگاه یاد تو می افتم و دل دریادلت ... زنده باشی.

احمد در

سلام بر عموی گرامی . اول اینکه ممنونم که قابل میدانی و مطالب حقیر را میخوانی و نظر میگذاری . منت دارم عمو .
اما از بلغارستان و مطالب خوب و ارزنده که بگذریم باید بگویم ما که عمرا بتوانیم سفری به آن طرف آب داشته باشیم اما همین بس که پنیر بلغار میخوریم و یایار میخوانیم .
مستدام باشید

ناشناس در

با علاقه‌ی فراوان هرسه قسمت سفر به بلغارستان رو خوندم. یه چیزی كه همیشه من رو آزار می داد این بود كه بیشتر مردانی كه سفر می رفتند ( می‌روند)، با یك سری عكس بر‌می‌گرشتند ( برمی‌گردند) كه تو چندتایی از اون عكس‌ها لبخند به لب دختر جوانی رو بغل كرده اند و عكس گرفتند. تعجبم وقتی بیشتر می شد كه خانم‌ها (گاهی با یك اخم كوچك نامحسوس) این عكس‌ها رو به دیگران نشان می دهند. مردها هم فتح الفتوح خود را با اب و تاب شرح می‌دادند. خیلی دردناك است...

nazkhatoun
nazkhatoun.com

Unknown در

سلامی دوباره

زلف و کاکل او را چون بیاد میارم// مینهم پریشانی بر سر پریشانی !

ارسال یک نظر