۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

سفر به برزیل بخش سوم

اوضاع اجتماعی

فراوانی دختران کم‌سال خیابانی سخت توی چشم می‌خورد. دخترانی که در این ساعات شب باید بدرس و مشق خود مشغول باشند اما متاسفانه آشکارا در خیابان‌ها به دنبال شکار مشتری هستند و مشتریان آنان بیشتر، مردان میانسال بدچهره‌ی اروپایی‌اند.

در بیشتر اماکن عمومی مانند، رستوران، بار، لابی هتل و ... ااطلاعیه‌ی با این متن نصب شده‌است:

هم‌خوابه‌گی با نابالغان امری جزائی است و عاملین ٱن مجرم جنائی تلقی شده و قابل تعقیب جزایی هستند.

اما نه پلیس توجهی به نوشته دارد نه خریداران و فروشنده‌گان س.ک.س.

توی رستورانی نشسته‌ایم، من و همسرم. بیورن مسافر دیواربه‌دیوار اتاقمان در هتل بما می‌پیوندد. از دست دختران فراری شده است. می‌گوید:

چه خوب شما که شما را دیدم. این دخترها ول کن نیستند. هرکجا رفتم چندتایی دوره‌ام کردند. و اشاره به دسته‌‌ای از آنان می‌کند که وارد رستوران شده و دور میزی را اشغال می‌کنند و با صدای بلند به گفت‌وگو می‌پردازند. سن هیچ‌کدامشان نبابد از سیزده‌ چهارده سال بیشتر باشد. دستور نوشابه‌ای می‌دهند، به دستشویی رفته و توالت خودشان را نو کرده، رستوران را ترک می‌کنند.

بیورن سری تکان می‌دهد و می‌گوید کاش می‌شد عکسی از این مشتریان ناکس گرفت و در سوئد آن را تحویل پلیس داد!

ما در برزیل با بیورن آشنا شدیم. تنهایی به این‌جا آمده‌است تا پنجاه‌ساله‌گی‌اش را جشن بگیرد. زنش همراهش نیامده است چون هزینه‌ی سفر را خرج لباس و دیگر چیزها کرده است. بیورن اهل مسافرت است. کشورهای بسیاری را دیده‌است. در جوانی راهی آمریکای مرکزی می‌شود و شش ماه آزگار مانده‌گار آن‌جا می‌-شود. زبان اسپانیایی را بلد است. می‌گوید زبان پرتغالی را می‌فهمد. بهر حال او زبان‌دان ماست. جز در هتل و رستوران‌ها بندرت کسی انگلیسی را می‌فهمد.

تراول چک‌های بیورن را در محلی که هستیم قبول نمی‌کنند. باید برای تبدیل آن‌ها بمرکز شهر برود. می‌گوید:

چکار کنم؟ من پولم تمام شده‌است و این‌جا هم که چک‌ها بی‌اعتبارند. می‌گوییم:

ایرادی ندارد. ما پول نقد داریم.

با تعجب می‌پرسد:

یعنی می‌شود مقداری بمن قرض بدهید تا چک‌هایم را تبدیل کنم؟

همسرم می‌گوید:

نگران مباش! اگر موفق به تبدیل کردن آن‌ها هم نشدی، می‌توانی روی ما حساب کنی. آن‌چه داریم با هم خرج می‌کنیم و تو در سوئد می‌توانی قرضت را ادا کنی!

هاج‌ و واج نگاهمان می‌کند و می‌پرسد:

به این راحتی؟

فردا باهم راهی شهر می‌شویم. اتوبوس‌ها شیک و راحت نیستند اما سر ساعت می‌آیند و تمیز و مرتب هستند. به شهر می‌رسیم، بانک را پیدا می‌کنیم. ما به سلمانی می‌رویم و او وارد بانک می‌شود. کار ما تمام شده است اما از بیورن خبری نیست. به سراغ او می‌رویم. داخل بانک غله‌غله است، درست مثل بانک‌های خودمان. صف‌های متعددی، در میانه‌ی نرده های آهنی ویژه‌ی، پیچ‌وتاپ خورده است. بیورن را از بیرون می‌بنیم، ایما و اشاره تاثیری ندارد. می‌روم که داخل بانک شوم. درها همه قفل می‌شوند. پلیسی با عجله بطرف من می‌آید و به پرتقالی چیزهایی بلغور می‌کند که من چیزی درک نمی‌کنم.

نهایت می‌گوید«موبایل». تلفن همراهم را از دریچه‌ای که باز می‌شود تحویل می‌دهم. در دستگاهی معاینه می‌شود، برش می‌گرداند و در را برویم می‌گشاید. بیورن دو سه برگه کاغذ بدست مشغول خواندن است. صدایش می‌کنم و می‌پرسم:

درست شد؟

نگاهی می‌کند و می‌گوید:

نی‌یا! که معنی‌اش هم آره و هم نه است.

تراول‌چک‌ها را پذیرفته و تحویل گرفته‌اند. برگه‌هایی به او داده‌اند که باید پر کند و تحویل باجه‌ی دیگری دهد. صف تا دلت بخواهد دراز است به درازی صف شیر در جلوی تعاونی‌ها تهران در زمان جنگ. همه با هم حرف می‌زنند. بی‌خیال و خون‌سرد، وقت را می‌کشند بهمان‌شان که خودمان در سر صف نان و گوشت می‌کردیم! یکی سر صحبت را با من باز می‌کنند چون هم رنگ و روی آن‌ها هستم. به بیورن حواله‌ا‌ش می‌دهم. همین‌که می‌فهمند خارجی هستیم، یکی ‌یکی صف خود را رها کرده و به گروه‌ ما می‌پیوندند. حالا همه‌ی حاضرین در بانک می‌دانند که ما کی‌ هستیم، از کجا آمده‌ایم و برای چه به بانک مراجعه کرده‌ایم. نمی‌دانم جقدر در بانک منتظر شدیم. اما وقتی که کارمان تمام شد و دنبال همسرم رفتیم، او سخت نگران احوال ما بود.

دی‌ماه ۱۳۸۳

9 نظرات:

ناشناس در

از اطلاعاتی که در نوشته‌هایتان و بر اساس تجربه‌های شخصی‌تان نسبت به برزیل ارائه شده، استفاده کردم. آیا در باره‌ی کارتل‌های قاچاق و شبکه های مافیایی آن ها نیز چیزی می‌دانید؟ برای من هرگونه اطلاعاتی که حاصل دیدن‌ها و تجربه‌هایی از این دست باشد جالب است.

ناشناس در

سلام
واقعا نفس راحتی کشیدم بعد از خواندن این مطلبتان:
بارها شده بخاطر واریز 1000 تومان ناقابل به حساب فلان اداره دولتی ساعتها در صف بانک معطل شدم و لعنت به خودم میفرستادم که فقط تو این کشور از این خبرهاست و حتی بورکینافاسو هم همچین مسخره بازی هایی نداره ولی این چیزی که شما از برزیل تعریف کردی خیالم را راحت کرد که خدا را شکر همه جای جهان سوم همین بساطه

ناشناس در

بعضی وقتها ، بعضی چیزها باعث می شود بعضی ها را در بعضی جهات هم پایه ببینیم ، کاش این بعضی ها را در جهات مثبت و مترقی می یافتیم .

ناشناس در

منظورم نگاه شما نبود ، بل حقایقی ست که در آنجا دیده اید و متاسفانه ایران را بیاد می آورد .

ناشناس در

استاد ارجمندم اقای افراسیا بی با سلام وسپاس از توجه زیبایتان به کپرگه شاد باشید.

ناشناس در

عمو جان نميداني چقدر براي اون دختركان غصه خوردم افسوس كه هيچ كاري نميشه كرد... اما در مورد بانك اينجا كه با سيستمهاي اينترنتي و دستگاههاي كارت خان كارمون راحت تر شده من يكي كه مدتهاست در صف بانك نبودم. تا اونجا كه ميتونم همه كارهامو اينترنتي مي كنم. اما مطلب ديگه اين كه شما از ديدگاه ما كه هميشه نمونه ايد...

آرمین گیله‌مرد در

سلام ...داشتن و نداشتن!!! خواستی و اجباری ...

ناشناس در

این نکته درست است که سفر، انسان را پخته می کند اما در مناطقی که اوضاع اجتماع به سامان نیست، بر نگرانی های مردم اهل درد نیز می افزاید.

ناشناس در

یاد صف قند و شکر و برنج کوپنی افتادم و دختران خیابانی

ارسال یک نظر