۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

سفر برزیل بخش چهارم

حدود ساعت ده صبح است. خیابان ساحلی شهر Ponta Negra قدم می‌زنیم. پیر و جوان مشغول به نوعی والیبال هستند که بجای دست، چون فوتبال از پا و سر استفاده می‌کنند. تا بحال چنین نوع والیبالی ندیده‌بودم. شاید اسم دیگری داشته باشد، نمی‌دانم. اینان مشتریان هرروزه‌ی این بازی‌اند. بعد هم شنایی می‌کنند و دسته‌جمعی صبحانه‌ای با هم می‌خورند. شاید اصلن کاری نداشته باشند و یا شاید هم از کارکنان رستوران‌ها، یا فروشنده‌گان ساحلی باشند.

اما روی‌هم‌رفته مردم بومی نهایت استفاده‌ی ممکن را از آب دریا را می‌برند. پدر و مادرها صبح یا عصر بچه‌ها را با خود بساحل می‌آوردند. کنار دریا پر است از اهالی بومی.

خودروهای پلیس، مدام در آمدورفتند. البته پلیس پیاده هم حضور دارد. سه نوع پلیس دارند، پلیس قضایی، راهنمایی و ارتشی. (مشابه فارسی‌اش نمی‌دانم چه می‌شود). این آخری متصدی نظم و مبارزه با قانون‌شکنان است و تا بن دندان مسلح‌.

با جوانی که در یکی از رستوران‌ها کار می‌کند، آشنا شده‌ایم. او دانشجوی زبان انگلیسی است و انگلیسی را به روانی صحبت می‌کند. تفاوت وظایف پلیس‌ها را از او جویا می‌شوم. به گفته‌ی او وظیفه‌ی پلیس قضایی، اجرای احکام دادگاه‌هاست. وظیفه آن دو نوع دیگر نیز مشخص است و در امور یکدیگر هم مداخله نمی‌کنند.

صدای آژیر خودروهای پلیس توجه ما را جلب می‌کند. پلیس خودرویی را اسکورت می‌کند. جوان می‌گوید که ماشین مزبور حامل پول بانک است. چند دستگاه‌ خودپرداز در مقابل ما وجود دارد. سربازان مسلح از کامیونتی پیاده شده و از پله‌های جلو خودپردازها بالا می‌روند و با حرکت مسلسل سبکی که در دست دارند، مردم ایستاده به صف را امر به ترک محوطه می‌نمایند. دو سه خانم اروپایی‌ها هاج‌وواج، فوری از پله‌ها سراسرزیر شده و محوطه را ترک می‌کنند. سربازان مسلح دست بروی ماشه و رو بمردم منطقه را زیر نظر می‌گیرند. فرمانده دستور حمل پول‌ها را صادر می‌کند. تا پر شدن صندوق‌های خودپردازها، رفت‌و‌آمد در محوطه‌ی بانک ممنوع می‌شود.

بیورن می‌گوید:

بیست‌سال پیش در بلیوی وارد بانکی شدم، سربازی این چنین مسلح در زیر سقف و مسلط به صندوق‌ها، در میانه‌ی اسکلتی فلزی که بشکل و شمایل انسان ساخته شده بود، مسلسل بدست پاس می‌داد. چشمم که به آن افتاد با خودم گفتم اگر همین الان دزدی وارد بانک شود، بی‌شک فاتحه‌ی من خوانده شده است.

چند روز بعد در میانه‌ی میدان شهر، شاهد بودم که ولگردی کارد بر گلوی مسافری آمریکایی گذاشت، پلیس رویش را برگرداند و آقای دزد کوله‌پشتی طرف را از کولش برداشت و ناپدید شد.

به گردش خود ادامه می‌دهیم. بیورن به خانه‌ای اشاره می‌کند. بر روی دیوار دورادور خانه حصاری از سیم‌های حامل جریان برق کشیده شده است. بیورن می‌گوید:

می‌دانی که احداث چنین حفاظی در سوئد ممنوع است. اما این‌جا مردم خانه‌های خود را به این شکل از شر دزدان حفظ می‌کنند. تازه یادت هست که راهنما می‌گفت که ناتال امن‌ترین بخش برزیل است و بسیاری از برزیل‌های ثروتمند از شهرهای بزرگ به این‌جا نقل مکان کرده و می‌کنند.

وارد مغازه‌ای می‌شویم. روی پیش‌خوان مغازه پر است از انواع کارد و چاقو‌های ضامن‌دار. یکی از آن‌ها را برمی‌دارم. فروشنده از مرغوبیت جنس ‌آن سخن می‌گوید و توصیه می‌کند که آن را حتمن بخرم. می‌گویم:

برای من مصرفی ندارد. در سوئد حمل چنین اسلحه‌ای در اجتماعات ممنوع است.

با افتخار می‌گوید:

نه، در این‌جا خبر از این‌گونه ممنوعیت‌ها نیست.

درست مثل کشور خودمان است. هرکس خودش باید حافظ جان و مال خویش باشد.

فروشنده‌گان دورهِ‌گرد، سی‌دی‌های موسیقی را، در روی جعبه‌ای مکعبی شکل، به ابعاد تقریبی ۰/۵×۰۵/×۰/۵ که سوار بر ارابه‌‌ای مجهز به دوچرخِ دوچرخه، بمردم عرضه می‌کنند. داخل جعبه، دستگاه پخش‌صوتی قوی که با باتری کار می‌کند، سوار است. موسیقی با صدای بلند پخش می‌شود. این نوع فروشنده‌گان سی‌دی همراه با دیگر فروشنده‌گان محصولات دستی، میوه‌جات، مشروبات الکلی و... از بام تا شام در کناره‌ی ساحل در رفت‌وآمدند. اما این عرضه‌کننده‌گان سی‌دی‌های موسیقی با این شکل و حال هم منحصر بفرد است.

صبح زود صدای بلند موسیقی از خواب بیدارم می‌کند. بروی بالکن می‌روم. جوانی در کنازه‌ی اتوموبلیش‌اش ایستاده است و سامبا می‌رقصد. دوستانش که در داخل دریا به شنا مشغولند، برای او دست تکان می‌دهند. یکی از کارکنان هتل به طرف او می‌رود. به نظر می‌رسد که از می‌خواهد صدای موسیقی را کم کند. طرف با اشاره‌ی دست مامور را به آرامش دعوت می‌کند. دستش را بداخل اتومبیل می‌برد و با اشاره تایید دوستان در حال شنا را جویا می‌شود. صدای موسیقی همه را از خواب بیدار می‌کند و مسافران هتل یکی‌یکی در بالکن‌های مقابل اتاق‌هایشان ظاهر می‌شوند. کارگر هتل در حالیکه سر و دستش را به این‌ور و آن‌ور تکان می‌دهد، بی‌نتیجه بطرف هتل بر می‌گردد. جوان به رقص سامبای زیبایش ادامه می‌دهد. مطمئن هستم که دوستان او دیگر صدای موسیقی را نمی‌شنوند اما خود او غرق در موسیقی و رقص است.

بی‌خیال دیگران!

سر میز ناهار بیورن روزنامه‌ای جلوی من می‌گزارد. عکس خبری از روزنامه‌ی عصر سوئد بنام افتوبلادت، توجهم را جلب می‌کند. مطلب به سوئدی. جوانی سوئدی در چندصد متری هتل ما و در حدود ظهر ، از ناحیه قلب مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. حالش وخیم است. دلیل حمله به او نوشته نشده‌است.

دی‌ماه ۱۳۸۳


20 نظرات:

ناشناس در

حمل سلاح سرد در ایران نیز جرم است

عمو اروند در

درست که در قانون جزایی ایران، حمل سلاح سرد ممنوع است ولی آنانی که با همین اسلحه‌ها‌ی سرد به اجتماعات مردمی حمله می‌کنند و مردم بی‌گناه را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند، مقامات قضایی نه تنها کاری با آنان ندارد که مضروبین را محاکمه و مجازات می‌کند.

ناشناس در

سلام
پرشین بلاگرز «خبرخوان اسکاندیناوی» («گرافیکی» و «تکست»)؛ و «لیست و فید وبلاگهای فارسی اسکاندیناوی» را ارائه کرده است.

از پرشین بلاگرز و «خبرخوان اسکاندیناوی» که شما نیز در آن حضور دارید بازدید فرمائید.

http://persianbloggers.blogspot.com/2009/02/nordic-p.html

(ارادت دارم جناب افراسیابی)

ناشناس در

Be aghe-y Koroosh bego koja ast weblog Mahmoud Dehgani toy-e in damou v dastgat? har che gashtam nadidam chizi
www.dehgani.persianblog.ir

ناشناس در

سلام
مطمئن هستم که برزیل داره خوش میگذره .
صفحه تون رو توی سایت کلوپ دیدم. شما 5 سال از پدر من بزرگتر هستید (; .
خوبه آدم دلش جون باشه .
مراقب خودتون باشید .

ناشناس در

سلام دوست گرامی، بنده هیچگاه فکر نمی‌کردم که برزیل اینقدر پر اضطراب باشد. هر آنچه دیده و شنیده بودم همه رقص و آواز جشن بود بطوری که گاهی احساس می‌کردم زندگی در برزیل گونه‌ای مالیخولیای آسایش برای ساکنینش به ارمغان آورده. تا آنکه گفته‌ی شما عکس این مطلب را اثبات کرد.
بنده اولین بار است که به وبلاگ شما سر زده‌ام بنابراین٬ این اولین پستی‌ست که خواندم و نمی‌دانم آنچه از شما سوال خواهم کرد درباره‌اش نوشته‌اید یا خیر...
یک مجسمه معروف بر بالای کوهی در یکی از شهرهای برزیل است که همانند قدیسی می‌ماند که دست‌هایش را باز کرده و آغوشی گرم به شهر زیر پایش نشان می‌دهد. نام آن مجسمه چیست؟ در کدام شهر است؟ آیا عکسی از آن دارید که خود انداخته باشید؟

عمو اروند در

دوست گرامی سیناک!
همان‌طور که بخش دوم نوشته‌ام، کشور برزیل از نظر وسعت پنجمین کشور برزگ دنیاست و من فقط استان شمالی آن بنام «ناتال» را دیده‌ام.
مجسمه‌ی مورد سوال شما، مجسمه‌ی عیسی مسیح است که در شهر ریودو ژانیرو «پایتخت پیشین برزیل» و بر روی کوه کوراکوادو نصب شده است. من ریودو ژانیرو را ندیده‌ام و بنابرانی عکسی هم از آن مجسمه ندارم.
با مراجعه به این آدرس می‌توانید اطلاعات بیشتری در مورد برزیل کسب کنید.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%AF%D9%88%DA%98%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%B1%D9%88
توجه داشته باشید که من دیده‌ها و شنیده‌های خودم را به عنوان یک گردش‌گر نقل می‌کنم.

عمو اروند در

دوستان!
۱- کامنت شماره‌ی با نام «آقای محمد افراسیابی» مربوط به شخص من«عمو اروند» نیست بلکه هم‌وطنی است که سال‌ها از من کوچکتر است ولی با من هم‌نام.

ناشناس در

عمو جان ممنون. از خوندن اينجا لذت ميبرم. چون واقعيتهايي رو در مورد جاهايي كه نرفتم از زبون آدمي كه هم برام محترمه هم اطلاعات وسيعي داره ميشنوم. راستي در مورد اون پست من. واقعا اونجا معتقدن به بچه سرما خورده بايد بستني داد؟ چرا شم ميگن؟

ناشناس در

بعد از مدت ها سلام...خیلی دلم برایتان تنگ شده بود / آرزو دارم روزی بتونم به یکی از کشورهای آمریکای جنوبی سفر کنم ! حالا اگه برزیل باشه که چه بهتر...موفق باشید

ناشناس در

رونالدو حالش چطوره؟ پسرش بزرگ شده؟

ناشناس در

ارادتمند

ناشناس در

نوای فیدوس در ناخودآگاه جنوب از مسجد سلیمان تا بهبهان هر روز به صدا در می آید .
ممنون از لطف عمو اروند

ناشناس در

اگر این نوشته‌ها را با پاره‌ای تصویرها که خود مناسب می‌دانید، توأم می‌کردید، هنوز هم جذاب‌تر می‌شد. من مشتاقانه، دوست‌دارم مطالب بیشتری از برزیل بدانم. وقتی انسان، دیده‌ها و تجربه‌هایش را روی کاغذ یا صفحه‌ای انعکاس می‌دهد، فرصت تأمل به اندازه‌ی کافی وجود دارد. امیدوارم این نوشته، دنباله داشته‌باشد.

ناشناس در

آیا به خارج از شهرهای برزیل هم رفته‌اید؟ برخورد مردان با زنان از نظر احترام و یا برتری طلبی چگونه بود؟ نظافت شهر، اتوبوس‌ها، تراموها و غیره چگونه به نظر می‌رسید؟ آیا آن‌ها هم مانند ایرانی‌ها اگر مشتری تازه‌ای به مغازه‌شان بیاید، آن قدیمی را ول می‌کنند و به مشتری تازه می‌چسبند؟

ناشناس در

سلام شنیده بودم نا امنی تو کشورهای امریکایی دیده می شه ولی اصلا توقع نداشتم این قدر فضا پلیسی باشه.مرسی عم اروند عزیز نوشته هاتون همیشه خوندنی است.

ناشناس در

من فکر میکنم شما راهکار شماره 19 دالای لاما را کلاً برعکس ترجمه کرده اید.

عمو اروند در

امیر علی گرامی!
کاش اطلاعات بیشتری در مورد نقص و نارسایی ترجمه می‌نوشتی تا اگر اشتباهی هست به رفع آن بپردازم.

ناشناس در

البته منظور من آنست که در غرب، از نوع عشق‌هایی که در شرق، عمدتاً در ریشه در محرومیت‌های عاطفی و جنسی دارد، خبری نیست. در غرب، اگر کسی حتی در محرومیت عاطفی و جنسی هم به سر بَرَد، باز آن‌گونه رفتار نمی‌کند که در شرق، رفتار می‌شود.

ناشناس در

سلام-همیشه به سفر. یاد اولین سفرم به مسجدسلیمان افتادم. فکر کردم بلایی آمده که این همه پارچه سیاه و عکس جوانان بر دیوار بود. که بعدش فهمیدم دعوای منجر به مرگ درون جا خیلی غریب نبود و زیادی غیرقابل باور مغازه های چاقو و پنجه بکس فروشی هم به چشم می زد.

ارسال یک نظر