کلید خانه
مقدمه
چند روز پیش ایمیلی دریافت کردم از دوستی که سالیانی است آب غربت میخورد. در رژیم شاهنشاهی بود که به قصد تحصیل راهی خارج شد، در خارج بماند بدلیل شرکت در فعالیتهای ضد حکومت شاهنشاهی. بعد از انقلاب به ایران آمد. مدتی کار کرد ولی دوباره رفت و دیگر برنگشت، مثل خیلیها.
نوشتهی او مرا بیاد پدر زن همکاری انداخت.
ساکن خرمشهر بود و روزگار خوبی داشت. عراقیها که آمدند، در خانهاش را بست، زن وبچهاش سوار ماشین کرد، نگاهی به ماحصل عمرش انداخت که میماند و من میرفت. اشک چشمانش را پر کرده بود. دستش به گردن بندش که شمایل حضرت علی بود، خورد. در ماشین را باز کرد. به طرف خانه روان شد. قفل در را گشود، گردنبند توی راهرو نهاد به این تصور تصویر حکشدهی حضرتش بر روی طلا حامی خانهاش باشد.
اما خانهاش به تصرف عراقیها درآمد و همهی حاصل زندگی پنجاه / شصت سالهاش به غارت رفت.
میگفت:
ایکاش حداقل گردنبند را با خودم آورده بودم و حالی با فروش آن میتوانستم دردی از دردهایم را درمان کنم.
دیدی که آخر عمری جنگزده شدهم و باید دستم را برای کمک پیش دیگران را دراز کنم.
محمد افراسیابی
کلید خانه
نوشتهی بهروز عارفی
در پی استقرار جمهوری اسلامی، بودند ایرانیان بسیاری که ترک خانه و کاشانه کردند. در سالهای ۱۳۶۰، این خانه بدوشی سرعتی دو چندان پیدا کرد. هزاران ایرانی که شاید به نوعی نیز در سرنگونی حکومت سلطنتی دست داشتند، این بار، راه کوه و دشت را در پیش گرفته و پس از رنج فراوان، سر از دیار غربت به درآوردند و به گروه نخست دربهدران پیوستند.
اما، شاید هیچکدام از این مهاجران، کلید خانهی خود را به همراه نداشتند. یا خانهی تهران، آبادان، تبریز و ... شان اجارهای بود، و ناچارا کلید را به صاحب خانه پس داده بودند. و یا مابقی خانواده در آن خانه ساکن بودند و به زندگی در آن ادامه دادند.
با وجود این، در میان ما غربتنشینان، شاید بتوان کمتر کسی را یافت که هر از گاهی به فکر خانهی آنروزیشان نیافتاده باشد. بخشی از زندگی ما، جوانی ما، روزهای خوش ما در سایهی آن دیوارها نهفتهاست. نباید هم فراموششان کرد. کسی چه میداند، شاید روزی...
اما، در این دنیای وانفسا، و در فاصلهای نه چندان دور از خانههای ما، بودند کسانی که مثل ما خانههایشان را ترک کردند. گرچه مثل ما ناخواسته ولی بویژه بالاجبار. اگر گفتم بالاجبار، شاید کمی کوتاهی کردهباشم. و البته نه کمی بلکه سیاری. منظورم از ترک اجباری، ترک خانه و کاشانه در زیر رگبار گلوله و مسلسل بود.
کمی از حافظه یاری بگیریم و کوشش کنیم تا صحنه را – البته در حد نوشته – زنده کنیم.
سال ۱۹۴۷ میلادی است و سازمان ملل به تقسیم فلسطین رای داده است. بیش از نیمی از فلسطین تاریخی، نصیب یهودیان شده است و دولت اسرائیل بنیاد گذاشته شده است. اما داستان به همین جا ختم نمیشود. اعراب تقسیم ناعادلانه را نمیپذیرند. و سال ۱۹۴۸، جنگ در میگیرد و صهیونیستها بر بخشهای دیگری از خاک فلسطین مستولی میشوند. اخراج فلسطینیان از شهرها و روستاهایشان شروع میشود و آنهم به زور اسلحه. تروریستهای گروه اشترن ( وابسته به اسحاق شامیر، نخست وزیر بعدی اسرائیل) دیر یاسین را به خاک و خون میکشند. کَفَر قاسمها با خاک یکسان میشود. و فلسطینی راه دیگری جز آوارهگی در پیشِ رو ندارد، برای حفظ جان خود و خانوادهاش. آوارهگیای که هنوز هم ادامه دارد.
هنگام ترک خانه و آشیانه، فلسطینیها که امیدوار بودند روزی – نه زیاد دور- به خانه خود باز گردند، کلید خانههایشان را با خود به همراه بردند.
پس از گدشت پنجاه وهشت سال، اگر گذارتان به یک اردوگاه پناهندگان فلسطینی در لبنان بیافتد، نگاهی به دیوار دخمه محقر آنان بیاندازید. هنوز هم کلید خانه، کلید خانهئی در بیتالمقدس، کلید خانهئی در حیفا، کلید کلبهای در طبریه، کلید خانهای در قلقلیا و.... از دیوار آویزان است.
بسیاری از مهاجران و آوارهگان فلسطینی، پیش از این که توفیق دیدار مجدد خانهشان را پیدا کنند، چشم از جهان فرو بستهاند. اما هنوز بسیاری، هر صبحدم، با نگاهی پرفسوس به کلید خانه، روز را آغاز و نیز شب را به پایان میرسانند.
از میان خانههای فلسطینیان، کم هستند خانههائی که هنوز در محل آن روز خود و در سرزمین خود، استوار مانده باشند. درخانهی آنان، کسان دگری زندگی میکنند وغالب آن خانهها ویران گشته و خانههائی نو، برای افرادی نوین ساخته شده است که از سرزمینهای دیگری آمدهاند و در خانهی به زور خالی شده فلسطینیها، مسکن گزیدهاند و کشور دیگری ساختهاند.
یک فیلمساز اسرائیلی، آموس گیتائی، به این فکر افتاد تا شماری از این راندهشهدگان را پیدا کند. بیشتر آنان بالای هشتاد سال عمر دارند. ولی جزئیات خانهشان را فراموش نکردهاند. گوشهبهگوشهی آن را تعریف میکنند. این آوارهگانِ آن زمان، اینک در شهرهای دیگری، در اَممان، در بیروت و ... زندگی میکنند و با چنان احساسی از خانهشان صحبت میکنند که گوئی حتی یک روز هم آن جا را ترک نکرده اند.
فیلمساز سری هم به ساکنان جدید آن خانه (یهودیان ) زده است. آنان نیز دست پیش را گرفته و میگویند که «آنها نیز به نوعی آواره بودهاند و از اوکراین، استانبول و ورشو و ... آمدهاند».
تک و توکی، کمی معذب هستند ولی مهم این است که صاحب آن خانهها، اینان هستند و نه صاحبان اصلی آوارهی آن خانهها!
آموس به سراغ یک خانوادهی فلسطینی که هنوز در بیتالمقدس شرقی زندگی میکند هم رفته است. طنز تلخ دنیا در اینجاست که آنان بر روی زمین نیاکان خود، زمینی که هرگز ترکش نکردهاند، خانهای ساختهاند و حالا مقامات دولت اشغالگر، از آنان میخواهد که خانهی خود را خراب کنند، چرا که از اسرائیلیها جواز ساخت نگرفتهاند.
در این میان، یکی از صاحبان اصلی که هنگام ترک خانه، نوجوانی بیش نبود، توانسته است از خانه آبا و اجدادیاش در بیتالمقدس، دیداری کند. البته از آن خانه، فقط ایوان کوچکی بیشتر باقی مانده بود، شاید هم برای یادگاری، که بر جای آن، خانهی سنگی جدیدی ساخته بودند.
راویان فیلم کسانی بودند که نزدیک به شصت سال پیش، از خانه و کاشانهی خویش رانده شده بودهاند و هنوز در انتظارند که روزی خود یا فرزندانشان به خانهشان بازگردند. نمیدانم به کدام کعبه، چشم امید دوختهاند. ولی کلید خانه هنوز از دیوار آویزان است ...
فیلم مستند گیتائی، که «خانه » HOUSE نام دارد، دوشنبه شب، نهم اکتبر 2006، از تلویزیون فرانسوی-آلمانی آرته پخش شد। تماشای این فیلم پر احساس، بهانهای شد برای نوشتن این چند سطر.
10 نظرات:
Blogger مانی خان said...
عموی بزرگوار
قهارو جبار و قسی در تمام آیه ها اسما باری تعالی هستند گمانم
مردم مقلدند همین را دین گفته و برمردمان فقیه ولایت میکند این را هم دین گفته پس این مقلدین میمون صفت تقصیری ندارند دستور از بالا رسیده
February 12, 2009 6:44 PM
خانه
قادر خان بلوچ چندی پیش بعد از آن سکته فنری حرف زیبائی زد( به من و خودش گفت که حالا با این سن و سال هنوز باید در این کشور که آدم هائی مثل ما بازنشسته هستند و با حقوق بازنشستگی زندگی خوبی دارند کار کنیم تا اموراتمان مقداریش بگذرد)
گفت: ما وقتی از خانه و کاشانه آواره شدیم یا رانده به تقصیر یا بدون تقصیر با خودمان چهار چمدان آوردیم دو تای آن را که وسائل اولیه بود باز کردیم ولی دو تای اصلکاری را باز نکردیم چون فکر میکردیم که فردا بر میگردیم و موقتا زندگی کردیم و به فکر ماندن و جا افتادن نبودیم امروز بعد سی سال تازه فهمیدیم که ما برگشتنی نیستیم ولی کار از کار گذشته و ما جایمان را سفت نکردیم و خالا مجبوریم روزی دوازده ساعت کار کنیم تا خرامروزمان از پل بگذرد آن دسته از ایرانیان و یا فلسطینیان که مثل من و بلوچ فکر کردند هنور کلید را نگاه میکنند هر روز
آنهائی که هوشیار تر بودند همین جا در کانادا هم میلیونر شدند و وطن به تخمشان هم نیست
all the money which is robbed from Iranians and given to dumb ass palastenians is not enough?
you perfectly know how to narrate a falsified story full of lies and make the naive reader cry out of sympathy
why don't you write about poor Iranian adults who have to suffer below standard income line meanwhile their pockets are robbed by the government to pay Arabs
??
are they less important humans?
listen idiot , new Iranian generation perfectly knows that you socialists with doomed ideas are totally responsible for the overthrow of shah you betrayed the land you betrayed Iran and Iranian and at the end of the day you still need to beg for your existence under asylum. this was the view of your ideal society?
it is for me a shame that my mother tongue is the same as yours, you bastards.
"sagi ke daste kasi ro ke behesh ghaza mide gaz migire, paye kasi ro ke behesh lagad mizane milise
and you are a perfect example of this.
"?
till when you wanna kiss Arab's ass??????????
i only can wish to see the days that your komrades are all fallen into melting Iron crucibles, alive
من از این جهت خوشحالم که اینقدر شهامت دارم که با نام و نشان باورهای خودم را بیان میکنم و آنقدر شرافتمند هستم که حرمت قلم را حفظ میکنم نه این که مثل تو عربده بکشم و و عرّ و تیز کنم.
تو فقط از خودت حرف بزن که نه شهامت داری و نه شجاعت و نه سواد.
اگر نوشتههای مرا خواندهبودی (البته اگر شعور درکش داشته باشی)میفهمیدی که من از انسانها دفاع میکنم و برایم یهودی، بهایی، ایرانی، عرب و... یکسان هستند.
عروتیز تو مرا بیاد یکی از هم پالکیهای تو انداخت که زمانی که گفتم دوست میداشتم عربی بخوانم. او کلی مثل تو، به عربها فحش داد. ولی بعد گفت که فلانی رفته مشهد و بزیارت نرفته است.
عرب و یهود و مسیحی و... از نظر من انسانهایی هستند متساویالحقوق. میفهمی؟
عموی عزیز
مشکل همین ست که اگر از فلسطین گفته شود ، می گویند تروریست شده ایم و هوادار حکومت اسلامی و اگر از مردم یهود ساکن اسراییل حمایت شود ( در برابر ترورهای کور ) برچسب وابستگی بر پیشانی میزنند
حقیقتا تلخ ست اینکه در وطن خارجی و خوارج حکومت کنند و شهروند را خارجی و اجنبی بنامند
یک انسان باورمند به برابری انسانها را هراس از بدگویان نیست.
من نه سیاستمدارم و نه طرفدار گروه و دستهای ولی به آزادی انسان باوری عمیق دارم لذا برایم فرق نمیکند که دیگران چه بگویند.
اگر من و تو تروریست باشیم یا حامی سیاستهای غلط و یهودیستیزی جاا پس دبیرکل سازمان ملل متحد هم باید تروریست باشد.
عمو جان مرا یاد این دوبیتی میرزاده عشقی انداختید
امان از خویش را بی خانه دیدن
خود اندر خانه بیگانه دیدن
سپس بیگانه بی خانمان را
به جای خویش صاحب خانه دیدن
درود بر شما
چندي قبل در وب لاگ من كامنتي گذاشته بوديد و گله اي هم كرده بوديد از طرز نوشتن من. آدرسي كه از خودتان گذاشته بوديد ايرادي داشت كه وب شما باز نميشد و اينقدر فكر كردم تا خودم ايرادش را گير آوردم. درهرحال آقاي محترم واقعا" متاسف شدم از اينكه كمي دلخور شديد ولي خطاب من همه مردم ايرانزمين نيستند. هنوز در اين سرزمين انسانهاي واقعي هم زندگي ميكنند ولي تعدادشان خيلي كمتر از ديوصفت هاست.. شما فكر ميكنيد هر كسي كه الكي قربان صدقه آدم برود مهربان است. نه دوست عزيز مردم اين مملكت اكثرا"نقاب به چهره خود دارند و پشت نقاب چيز ديگري است. درهرحال از نوشته هاي شما ميشه بخوبي فهميد كه يكي از انسانهاي واقعي هستيد.
ژاله خانم متشکر از محبت شما! متاسفانه نتوانستم مطلبی که برای شما نوشتهام پیدا کنم تا پاسخی مستدل بشما بدهم. کاش لینک نوشته را میدادید! اما باید همان مطلبی باشد که به توصیهی خانم مینو صابری در بالاترین به آن لینک دادهبودم.
مسئله را فکر در همانجا توضیح دادهبودم که فلسفهی ما این باید باشد که:
کار بد مصلحت آن است که اصلن نکنیم.
این شعار سعدی است که امروزه ورد زبان همهی آزادیخواهان شده است.
شما باید خیلی مهربان باشید که این چنین به حمایت از حیوانات میپردازید. بشما تبریک میگویم/
از جنگ و تبعاتش متنفرم...
ارسال یک نظر