شب یلدا با هادی خورسندی
امشب «انجمن ایرانیان مقیم یوله» میزبان هادی خورسندی بود و این سومین باری است که هادی به همت انجمن، در دو دههی اخیر به دیدار ما آمده است.
خوبی آمدن خورسندی تنها دو ساعت تمام خنده و ریسهرفتن در حد اشک به چشمنشستن، نیست. خوبی آن، فراهم شدن بهانهایست برای گرد هم آمدن ما. مایی که سالیانی است، همدیگر را میشناسیم در این غربت غریب اما از دیدار هم بیزاریم.
و این همان دردی است که هادی زمانی که آن را به طنز میکشد، ما از خنده به رفتار خودمان، ریسه میرویم و آوای خندههایمان فضای سالن پر میکند.
و این خصیصه همان «دو وجه مشترک ما ایرانیان مهاجر است که هادی خورسندی در جاجای پهنهی این گیتی، آن را از زبان من و توی ایزانی شنیده است:
• من اصلن با ایرانیان این شهر ارتباطی ندارم.
• دلم برای رفتن به ایران لک زده است.
و حالا گفتهی خود ما را برای خودمان، بازگو میکند و ما از خنده ریسه میرویم. و هادی چه درست نتیجهگیری میکند زمانی که ما را مخاطب قرار میدهد و میپرسد:
تو که تحمل دیدار سه تا نصفی هموطن را در دیار غربت نداری و به آن هم افتخار میکنی، پس برای چهی ایران دلت تنگ شده است؟ ایران بدون ایرانی؟
و ما باز هم ریسه میرویم و «کر کر» میخندیم چون درد مشترک همهی ماست و ما خودمان هم به نخوی از آن آگاهیم اما خودمان را به "کوچهی علیچپ" میزنیم.
نکتهی دیگری که همه را روده بر کرد، داستان نیروهای ابوزیسیون بود.
هادی میگفت:
نکند زمانی اشتباهن در تظاهرات ضد رژیم ایران شرکت کنید یا در صدد سرنگونی رژیم براآید! شاید خدای نکرده چنین شود و ما توی رو در بایستی بمانیم و مجبور به برگشت به ایران. که در ایران که خبری از کمک هزینههای اجتماعی نیست کاری هم نیست. اصلن کی دلش میخواهد به ایران برگردد!
و ما باز ریسه رفتیم و خندیدیم.
حرفهای هادی را فقط از دهن خود هادی باید شنفت با آن اداهای مخصوص و قیافههای حق بجانبی که بخود میگیرد و تو او را آیینهی تمام نمای خودت مییابی و بخودت میخندی. به من و به او و به همه که گرفتار دردی مشترکیم.
سلامی بلند بالا به هادی خورسندی که ما از دیدارت بسی خورسند شدیم، با تو کلی خندیدیم. ولی مهمتر این بود که دو ساعتی با هم بودیم و در فضای ایران و با ایرانیان در این شب یلدا.
و سپاس از همت «هیئت رئیسهی انجمن ایرانیان مقیم یوله» که در این شب یلدا، ما را گرد هم جمع کرد و فضای شهر ما را یلدایی کردند.
14 نظرات:
ع.آرام (وبلاگ هفتشهر عشق) و ترتیزک زبوندراز(وبلاگ ترتیزک) مشترکاً شمارا به جلسهی معارفه! و بازی وبلاگی"خاطرهیی از شب یلدا" دعوت میکنند.
یک یلدای دیگر هم گذشت، باید دید ما چه کردیم و چه خواهیم کرد.
سلام
امیدوارم همیشه لب هاتون پرخنده باشه: )
خیلی لذت بردم از این پست : )
رفتم بالاترین لینک بدم دیدم دقایقی قبل لینک شده
با احترام
مینو صابری
من اسم شهر یوله را تا بحال نشنیده بودم. از استکهلم خیلی فاصله دارد؟
یوله شهر کوچکی است با جعیتی حدود ۴۰.۰۰۰ نفر که در ۱۷۰ کیلومتری شمال استکهلم قرار داد.
جای ماهم خالی
پیوسته دلت شاد ولبت خندان باد
حقیقتا هم هادی خورسندی فقط حقایق را بازگو میکند اما با زبان شیرین و عریان از پرده پوشی ها
به شما غبطه خوردم
سلام ما را هم میرساندی خوش به حالتان که شب یلدایتان با شبچره شیرینی سحر شد
عمو اروند عزیز . به زیبائی , شمه ای از آنروی سکهء تلخطنزهای هادی خرسندی, (که بی اغراق یکی از بزرگترین طنز پردازان معاصر ایران است ) را , به زبانی ساده و در عین حال عمیق . بیان فرمودید.
آقای افراسیابی از اینکه لحظات شادی داشته اید موجب خوشحالیم گشت اما ایکاش شما که دنیایی از تجربه میباشید در مردم شناسی خبره آید و با روحیه آنان چه در داخل و خارج آشنا هستیدنظر خودتان در مورد این جدایی ما آنهم در غربت را که اینهمه تنها هستیم بیان میکردید و دیگران را هم به چالش میکشیدیدشاید تاثیری در رفتارها میگذاشت در ادامه پیشاپی اعیاد در پیش را به شما تبرک گفته و سلامتی و بهروزی در سال جدید میلادی برایتان آرزومندم.
حسین جان یکی از قواعد آموزشوپرورش یا همان پداگوژی به قول فرنگیها، دادن آگهی است و آشنا کردن مردم با کمبودها.
یافتن علل این رفتار عجیب و غریب ما ایرانیان، کار زیاد مشکلی نیست. مهم این است که قبول کنیم که آن عیوبی که هادی خورسندی بر میشمرد و ما ریسه میرویم، در خود ما هم هست.
گفتههای هادی، آیینهی تمام قد و نشاندهندهی کمبودهای ماست. و کاش داستان مرد زنگی و آئینهی سعدی بخوانیم. اگر آئینه مرد سیاه را سیاه نشان میدهد، گناه آئینه نیست و اگر حرفهای هادی ما در حد اشک به دیدهنشستن میخنداند، هادی و طنز او به تنهایی نیست، غربتِ عجیب و غریب بودن رفتار خود ماست که خنده دارد، ما بخودمان میخندیم در حقیقت.
کاش متوجه این موضوع بشویم!
نمیدانم چرا سیستم وبلاگ شما یک طوری است که تا دیگران نظر دهند بخش نظرات برای من فعال نمیشود.
اومدم درباره عم نصی نظر بنویسم نشد. ولی خیلی باحال بود :-))))))))))
البته ما هم یه دونه از اینا داشتیم که ازاله بکارت هم کرده بود و بعد به جاهای خیلی بالا رسید که همه میدونن ولی من نمیتونم بگم!
عموجان باز هم دم هادی خرسندی گرم که هم ایرانیان را دور خودش جمع کرد و شبی یلدائی و ایرانی به وجود آورد و هم با خنده خیلی چیزها یادمان داد. به راستی که هگفته های هادی خرسندی آئینه تمام نمای ماست
یساولیانم همدانیه..اتفاقا صداشم خوبه..اما یقینا شخص موردنظر شما نیست..چون سنش خیلی کمتر از شماس،آموزگار نبوده و الانم 30ساله که مقیم امریکاس..شاید از اقوامشان باشه...پست ویگن رو برای خیلی از همدانیا تعریف کردم عمو!
منهم یک بار در یکی از برنامه های هادی بودم . به قول شما همش خنده اس و دل درد . امیدوارم همیشه خوش باشید.
ارسال یک نظر