بیاد سید جواد ذبیحی که ناجوانمردانه او را کشتند
شب بود و ماه مضان. با پدر راهی حمام بودیم. کورسویِ چراغهایِ
کوچهها، بهزحمت جلوی پایمان را روشن میکرد. سگان ولگردِ گرسنه، گلهگله همهجا حاضر بودند. پدر و
عصای همیشه همراهش، بمن آرامشی میداد. کوچهی ذوالریاستین محلهی پولدارها بود.
از کنار خانهای گذشتیم، از آن خانهها که آشپزخانهای مدرن داشت نه مانند مطبخ
خانهی ما با آن اجاقی گلین درودیواری پوشیده از دودهی چوب. بانوی خانه مشغول
تهیهی غذای سحری بود. از پنجرهی نیمهباز، بوی غذا و صدای مناجات ذبیحی، توی فضای
کوچه میریخت. در آن سکوت شبانه صدای دبیحی سخت بدلم نشست.
در این فکر فرورفتم که چقدر سخت است همهشب تا این لحظه بیدار ماندن، مناجات خواندن و اذان گفتن. در این اندیشه بودم که آن بیچاره کی سحری میخورد. نکند بیسحری روزه میگیرد! بیاد چند روز پیش افتادم که خواب مانده بودیم و بدون خوردن سحری روزه گرفتیم. از ظهر به بعد همه خواب بودیم. من در مقابل پند پدر که تو مکلف نیستی روزه بگیری استقامت کرده بودم. اما چقدر سخت بود. دلم برایش سوخت.
از پدر پرسیدم:
ذبیحی کی سحری موخوره؟
پدر نگاهی کرد گفت:
مچیم! حتمن پیش از اذان سحر.
گفتم:
اُ که الان داره داره مناجات ماخوانه و بعدشم میواس اذان بده.
پدر لبخندی زد و گفت:
نه، ای صداشه، خودش نیس.
ینی شی خودش نیس؟
"حبس صوته"! صداشه وا یه دستگا حبس موکنن. شاید ذبیحی فقط یه بار ای مناجاته خوانده باشه. کارمندای رادیو هر شب، همو صدای حبس شدهشه، دو واره پخش موکنن.
پدر در مقابل سئوال بعدی من که شیوهی کار "حبس صوت "چگونه است، گفت:
گفت:
نیمیدانم. شاید اتاقی، جَوِهئی (جعبهای، چیزی غیرقابل نفوذ باشه که صدا ره میشه توش حبس بوکنی. مَ راشه بلد نیسم! مَ درسهشه نخواندم.
دانش فنی پدر کم بود ولی صداقتش در گفتار و کردار با ادعاهای ما تحصیلکردههای همهچیزدان، خیلی متفاوت بود. البته استثنائی هم داشت و آن زمانی بود که روایتی در آن موضوع بود.
در این فکر فرورفتم که چقدر سخت است همهشب تا این لحظه بیدار ماندن، مناجات خواندن و اذان گفتن. در این اندیشه بودم که آن بیچاره کی سحری میخورد. نکند بیسحری روزه میگیرد! بیاد چند روز پیش افتادم که خواب مانده بودیم و بدون خوردن سحری روزه گرفتیم. از ظهر به بعد همه خواب بودیم. من در مقابل پند پدر که تو مکلف نیستی روزه بگیری استقامت کرده بودم. اما چقدر سخت بود. دلم برایش سوخت.
از پدر پرسیدم:
ذبیحی کی سحری موخوره؟
پدر نگاهی کرد گفت:
مچیم! حتمن پیش از اذان سحر.
گفتم:
اُ که الان داره داره مناجات ماخوانه و بعدشم میواس اذان بده.
پدر لبخندی زد و گفت:
نه، ای صداشه، خودش نیس.
ینی شی خودش نیس؟
"حبس صوته"! صداشه وا یه دستگا حبس موکنن. شاید ذبیحی فقط یه بار ای مناجاته خوانده باشه. کارمندای رادیو هر شب، همو صدای حبس شدهشه، دو واره پخش موکنن.
پدر در مقابل سئوال بعدی من که شیوهی کار "حبس صوت "چگونه است، گفت:
گفت:
نیمیدانم. شاید اتاقی، جَوِهئی (جعبهای، چیزی غیرقابل نفوذ باشه که صدا ره میشه توش حبس بوکنی. مَ راشه بلد نیسم! مَ درسهشه نخواندم.
دانش فنی پدر کم بود ولی صداقتش در گفتار و کردار با ادعاهای ما تحصیلکردههای همهچیزدان، خیلی متفاوت بود. البته استثنائی هم داشت و آن زمانی بود که روایتی در آن موضوع بود.
5 نظرات:
ناگه پسرم گفت چه میخواهی از این در؟
گفتم : پسرم بوی صفای پدرم را
http://www.neghneghoo.com/archives/2005/06/aoeuu_oeuoeu_uo.php
یادش بخیر. صبح های جمعه سحر پا به پای پدر در کوچه های نیمه تاریک و اذان صبح ذبیحی . هنوز خواب آلوده. با یک چمدان قدیمی در دست. حمام عمومی. صبح بخیر. عمومی، مردانه. لنگ به کمر. دوش آب گرم. دلاک. کیسه و سفیداب. کنار و لیف و سنگ پا. ماساژ و مشت و مال روی کمر. سطل اب داغ روی سر. خشک! خشک! پا در حوضچه اب سرد خزینه. جعفر بینه دار. لنگ های خشک روی شانه چپ. سینی چای در دست. انعام کیسه کش. خداحافظ . یا حق.
یادشان گرامی باد...
سی دی آواز و مناجات مرحوم سید جواد ذبیحی(mp3).به انضمام گزارش رادیویی از سرنوشت ذبیحی
http://niazmandi.com/ads/fa/366/752/101689
سید جواد ذبیحی
http://niazmandi.com/ads/fa/366/752/101689
http://www.avazeasil.blogfa.com/
ارسال یک نظر