پیشداوریها
معلم سرکلاس از تفاوت فرهنگها و رفتار انسانها در جوامع مختلف سخن میگفت:
شاید بخشی از رفتار ما سوئدیها برای شمای غیر سوئدی، عجیب جلوه کند، مگر نه؟
شاید بعضی از شما ما را انسانهای عجیب و غریبی توصیف کنید، اینطور نیست؟ و توضیح داد که برای پرهیز از این نوع پیشداوریها، انسانها باید با دیگر فرهنگها آشنا شوند و نمونهای آورد از پیشداوریهای مرسوم در مور خانوادههای خارجیتبار.
داستان از این قرار بوده است که همسایهی خارجی، هر از گاهی ملافههای سرخرنگِی را در مقابل آفتاب برای خشک شدن، پهن میکرده است. سوئدیهای دور و بر، انگاشته بودند که چون خوردن گوشت ذبح غیراسلامی برای مسلمانها حرام است پس آنها هر هفته گوشت مورد نیاز خود را با کشتن گوسفندی در وان حمام آپارتمانشان، تأمین میکنند و رنگ قرمز ملافهها هم اثرات خون گوسفند است. ولی بعد معلوم میشود که دلیل قرمزی ملافههای کذائی چیز دیگری است.
بلا فاصله دختر جوان هموطن هم کلاسیام رو بمن کرد و گفت :
میبینی آقا؟
چی را؟
قضاوت این انسانهای متمدن را نسبت بما را؟
گفتم:
خوب دلیلش همانطور که معلممان گفت، عدم آشنائی مردم با فرهنگ ما میتواند باشد. مگر خود ما چنین پیشداوریهائی در مورد دیگران نداریم؟
پرسید:
مثلن؟
در مورد افغانیها، سنیها، ترکها و...
شما هم حتمن شایعهی آن افغانی را شنیدهاید که بدلیل ترس از دست دادن فرصت، دست خانمی را بخاطر النگوهایش، از آرنج قطع کرده بوده است.
گفت:
این که شایعه نبود، واقعیتی بود که همه میگفتند.
پرسیدم:
تو خودت شاهد قضیه بودی؟
من نه، ولی مامان از دوستش شنیده بود. ایشان هم آدم مطمئنی است و دروغ نمیگوید.
دوست مادرت چطور؟ خودش با چشمهای خودش دست قطع شدهی آن خانم را دیده بود؟
اوا آقا چه سوالاتی میکنید. تا نباشد چیزکی / مردم نگویند چیزها.
معلم که متوجه بحث داغ ما شده است، ساکت بما مینگرد، همکلاسیهای غیر ایرانی هم.
معلم پرسید:
محمد داستان چیست؟ به سوئدی بگو تا دیگران هم استفاده کنند!
دادستان را شرح میدهم. معلم تبسمی میکند و سرش را تکان میدهد. خانم جوان عصبانی است و برخی از همکلاسیها فارس زبان نیز.
میگویم:
بسیاری از افغانهای پناهنده در ایران، چون خود ما دارای تحصیلات عالی هستند. در ایران خبری از کمکهزینهی اجتماعی و این جور حرفها نیست. هر کسی باید خود، نان روزانهاش را در بیاورد. بیشتر افغانها از راه کار عملهگی و چاهکنی، نان روزانهشان را در میآورند.
هم وطنی دیگر میگوید:
همهشان دزدند و آدمکش و بچهباز.
یاد آشنائی میافتم که در اوایل انقلاب در ختم پدرم با او آشنا شدم. ادعای مسلمانی و انقلابیگری داشت. او هم معتقد بود که مردان افغانیها همه بیغیرت هستند. چرا که زنهایشان را برای روسها گذاشته و خودشان آمدهاند ایران. باید همهی این بیغیرتها را از ایران اخراج کرد.
خودش تاجر آهن بود و ساکن خرمشهر. ارتش عراق که به ایران حمله کرد، آهنهایش را بار دو تریلی کرد و زد به چاک. ولی متاسفانه جان سالم بدر نبرد. عراقیها هم جانش را گرفتند و هم دارائیاش را.
بهار ۱۹۸۸