خاکسپاری ویگن
شب به نیمه نردیک میشود. مست از تماشای فیلم "آواز در زیر باران" با هنرنمائی جین کلی، به سالهای جوانی برگشتهام. آنگاه که سینما هما تازه افتتاح شده بود. در زادگاهم در همدان. چه سالی بود یادم نیست. سالهای ۳۰ شمسی بود و من درسنین نوجوانی و به قول سعدی:
چنان که افتد و دانی.
بر شمار سینماهای شهرمان، سینمایی تازه اضافه شده بود که کلاس بالاتری داشت از دو سینمای پیش کسوتش، الوند و تاج. فیلم های بهتری میآورد و ما جوانان چقدر خوشحال بودیم از این بابت که حد اقل دو ساعتی از اوقات فراغتمان را میتوانستیم به نحوی لذتبخشتر سپری کنیم و از گز کردن خیابان بوعلی خلاص شویم.
فیلم دو ساعت رقص بود و آواز .
نه! نمیتوانم به نوشتن ادامه دهم. صدای موزیک آرام تلویزیون مرا به خود میخواند. کانال یک سوئد برنامهای پخش میکند بنام "ترنمی شبانه".
فکر کرده بودم که بسنده کنم به شنیدن آهنگش. ولی موسیقی مرا بخود میخواند. به جلوی تلویزیون میروم. محشراست! رقصی میانه ی مستانم آرزو است.
تا پاسی از نیمه شب جلوی جعبهی جادو میخکوب میشوم. مست و مسحور از نوای آسمانی موسیقی و حرکات نرم رقصندهگان راهی تختم میشوم.
یادم میآید که هم اکنون هزاران نفز ازمردم خوبمان درغربت، برای آخرین دیدار با خوانندهی" من همان آوازه خوان مردم خوبم هنوز" در کلیسائی در آن سوی دنیا و با چسمانی اشکآلود، ترانهی بیاد ماندندی زیرا را زمزمه میکنند:
من همان آوازه خوان مردم پاکم هنوز
گرچه تو مشهور جهان خوانی مرا، خاکم هنوز
قصه ها دارم نهان، ازشبهای شیرین شما
قصهها از ظلمت روزهای غمگین شما
آواز او را زمزمه میکنند و برای همیشه وداعش میگویند.
رادیوی بالای سرم را روشن میکنم. ترنم آهنگی ملایم فضای اتاق را پر میکند
نمیفهمم کی خواب مرا میرباید.