۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه

سعدی را فراموش نکنیم

[Ange inläggets rubrik här]

 

 

خبر درگذشت آقای بنی‌صدر، پسر دائی‌ام بیاد حسین پسردائیم افتادم که در خرج صرفه‌جو بود و با دکتر ابو‌الحسن بنی‌صدر همکلاسی دوست بود. ‌روزهای دانشجوئی من، بنی‌صدر، دانش‌جوی ارشد اقتصاد بود

رفته بودم خانه‌ی خواهرم. شوهرش گفت:

دیروز خانه‌ی دائی‌جان یحیا بودیم و حسین آقا سلامت رساند و  زدند زیر خنده‌.

علت خنده را پرسیدم

شوهر خواهرم که کارمند بهداری بود گفت:

قراره او بشه وزیر اقتصاد و من وزیر بهداری

پرسیدم:

چطور؟

گفت:

چون آقای بنی‌صدر در جمع دوستانش با توجه به صرفه‌جوئی حسین آقا گفته اگر او اگر روزی نخست وزیر شود، وزارت اقتصاد را به حسین خواهد داد تا اقتصاد ورشکسته‌ی ایران را درست کند

منم گفتم پس وزارت بهداری را بمن دهد تا اوضاع نابسامانش را درست کنم.

البته شوخی او معلول کمی آگاهی خودش از دانش پزشکی بود و پسردائی از علم اقتصاد

 تیم چهار نفری «بنی‌صدر، قائمی، پذیرنده و پسر دائی» را  از نو جوانی می‌شناختم و بارها آنان را که شش هفت سالی بزرگ‌تر از من  بودند، توی خیابان بوعلی دیده بودم

پسر دائی درس را ول و رفت دنبال کار. اما آن سه‌ی دیگر که به تحصیلات خویش ادامه دادند و برغم پست و مقامی که یافتند، رابطه‌ی دوستی خویش با پسردائی را نگداشتند و حسین در گردهم‌آئی آنان همیشه حضور داشت.

سال‌ها گذشت و انقلاب شد و بنی‌صدر رئیس جمهور شد و شوهر خواهرم گفت:
ممدچان نمل‌دانم چرا بنی‌صدر بقواش وفا نکرد
.
گفتم دست بردار! 

ولی بنی‌صدر رئیس جمهور و رئیس شورای انقلاب،‌ دعوت پسردائی را بصرف شام در آن خانه‌ی کوچکش توی آن کوچه‌ی تنگ و پیچاپیچ جنوب تهران پذیرفت.

 و "انقلابیون آن‌چنانیبارها مزاحم پسر دائی شدند که چرا بنی‌صدر رابطه داشته‌ای. درست همان "انقلابیونیکه زمانی فریاد می‌زدند:

 کیهان و اطلاعات، تعطیل باید گردد

روزنامه‌ی بنی‌صدر، ایجاد باید گردد.

آنانی که نه کیهان و اطلاعات می‌خواندند و نه از بنی‌صدر چیزی می‌دانستند، بمانند میلیون‌ها ایرانی دیگر که امام را در ماه دیدند و مویش را لای فلان سوره‌ی قرآن یافتند.

پسردائی و شوهر خواهرم سالیانی است زیر خاک خوابیده‌اند و بنی‌صدر هم دیروز بدانان پیوست. یادشان گرامی!

من هیچ‌گاه هواخواه بنی‌صدر نبوده‌ام ولی از همان دوران دانشجوئی که او رهبر دانش‌جویان هواخواه جبهه‌ی ملی بود برای او اخترام قائل بودم و هستم چرا که نه دزد بود و نه فکری جز اعتلای نام ایران و ایرانی داشت.

ولی نفهمیدم چرا اوی آخوندزاده، چون ما جنس آخوند را نشناخته بود.