چهگوارا
این مطلب زمانی نوشتم که فرزندان چهگوارا به دیدار میهن من آمدهبودند ولی نمیدانم چرا تا کنون بفکر انتشارش نیفتادهام.
با آنهمه سلاح
با آنهمه ستوه
با آنهمه گلوله که بر پیکر تو ریخت ارنستو!
اینبار هم دروغ در آمد هلاک تو!
آنانکه تندتند، ترا خاک میکنند
آنان که زهر خند به لب،
دست خویش را با گوشههای پرچم تو پاک میکنند که:
دیگر تمام شد، دنیا به کام شد.
تاریک طالعانِ تبهکارِ بیدلاند! خامان ِغافلاند.
با شنیدن خبر کشته شدن ارنستوی محبوبم از رادبوی ایران، غم جانکاهی دچارم شد. سالهای شصت میلادی بود. مردم ستمدیدهی جهان، چشم به سوی راه رفتهی کوبای قهرمان داشتند. ایدههای چهگورا و جنگهای چریکی را، یگانه راهِ گسستن زنجیر استبداد و استعمار انگاشته میشد. دنیا به دو قطب تقسیم شده بود. شرق و غرب. و شمشیرهای این دو جبهه علیه یکدیگر ، از روی آویخته بود. ویتنام قهرمانانه با آمریکا میجنگید. مردم جهان آزاد( البته نه در ایران) با راهپیمائیهای خویش، خواستار خروج نیروهای تجاوزگر آمریکائی از ویتنام بودند. زندهیاد اولوف پالمه، نخست وزیر وقت سوئد، در استکهلم در پیشاپیش صف راهپیمایان معترضِ جنگ ویتنام حرکت میکرد. روشنفکران چپ، آینده را از آن خویش میدانستند، بدون این که از واقعیت حکومتیان مدعی حکومت کارگری اطلاعی دقیق داشته باشند.
امروز، دیگر کاسترو دیگر قهرمان نیست. او نیز خود مبدل شدهاست به خودکامهای چون دیکتاتورهای پیش از خویش. اگرچه ریش انقلابیاش را نگه داشته است ولی کولهپشتی چریکی و سیگار برگش را مدتهاست زمین گذاشتهاست بهمانسان که ادعادهای آزادمنشیاش را. او نیز سخن مخالفان خویش را بر نمیتابد. آنان را به بند میکشد و روانهی ناکجاآبادها میکند.
اما به باور من این نه بدان معناست که آزادهگی و آزادیخواهی ارنستو را نادیده انگاشت که ایدهاش عالی بود اما راه انتخابیاش نا درست بود. آنچنان که مائوتسه تونگ معتقد بود، انقلاب از دهانهی توپ صادر نمیشود. آن که با توپ و تقنگ قدرت به دست آورد، هرگز توپ و تفنگ را زمین نخواهد گذاشت چرا که میترسد شاید با او مقابلهای شود. پس بهتر که مدعی را با همان اسلحه سرجایش بنشاند.
نمونه میخواهید؟ بفرمائید:
حکومتیان چین، شوروی سابق و اقمارش، کرهی شمالی و تمام کشورهای کودتا زدهی چپی. اصلن چرا این قدر دور برویم؟ کشور خودمان.
به باور من تنها راه رسیدن به آزادی و استقلال، راه پرهیز از خشونت است و گشودن باب مذاکره با طرف مقابل و نهایت گزینش راه میانه یعنی مصالحه. همان روشی که کمونیستها آن را معادل کفر ارزیابی میکردند و هر که به مخالفت با شیوهی تفکر آنان برمیخاست "سازشکار"ش میخواندند.
و افسوس شاعر را بخوانید و نحوهی تفکر سالها ۶۰ میلادی را!
آه ای بزرگ امید!
اینک که مرگ میبردت بر سمند خویش
اینگونه کامیاب، اینگونه با شتاب،
گر آروزی دیر رست را سراغ نیست
در قلب ما به جوی!
در قلب ما به جوی!
آتش ! آهن ویرانهگی و خشم.
در قلب ما به بین که ویتنام دیگری است.
و و ینتنام پیروز بر آمریکا در جنگ، حال در و دروازهاش را به سوی غرب گشوده است و جنگجویان فلسطینی پس از شست سال جنگ، فهمیدهاند، راه رسیدن به صلح ، مذاکره است.
بله تفاوت نسل من و نسل بعد من، همان است که آن دختر خانم متقاضی پناهندهگی بیان داشته بود.:
نسل من، آرمانگرا بود و آرمانش سراب شد، سرابی که نشانی از آزادی و آزادهگی در آن نبود. تصور آب بود و ما هم یرای رفع تشنگی خویش نیازمند آب بودیم اما هنوز هم تشنهایم
پن
شعر از زندهیاد سیاووش کسرائی