۱۳۸۶ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

چه شبی بود ۳

استفاده از متروی پاریس آسان است حتا اگر زبان فرانسه را ندانی. مشکل همان نبود امکانات رفاهی مناسب برای زنان باردار، معلولین، سالمندان و به‌همراه‌داشتن کاسکه‌ی کودک است. استفاده از کالسکه‌ی کودک، صندلی چرخدار یا Wheelchair و همین‌طور واکر Walker برای معلولین و سالمندان در سوئد امری معمولی است. حتا اگر خانواده‌ای امکانات مالی‌اش اجازه‌ی تهیه‌ی کالسکه‌ی کودک را به او ندهد، می‌تواند از اداره‌ی امور اجتماعی، تقاضای کمک‌هزینه جهت خرید کالسکه‌ی کودک خود نماید. در مورد معلولین شهرداری امکانات زیادی در اختیار آنان می‌گذارد. از جمله پرداخت بخشی مهمی از هزینه‌ی تجهیز و مناسب‌سازی خانه‌ی فرد معلول است تا او شخصن بتواند کارهای خودش را بدون نیاز به دیگری، خودش به تنهائی بتواند انجام دهد. از جمله است مناسب‌سازی آشپزخانه، ایجاد آسانسور، و مناسب‌سازی اتومبیل برای فرد معلول. روی همین اصل هم در کلیه‌ی اتوبوس‌ها و قطارها نیازهای معلولین مورد توجه قرارگرفته تا آنان نیز چون افراد سالم بتوانند از وسائل حمل و نقل همه‌گانی بهره برند. ولی متاسفانه در پاریس و متروی آن این کمبود توی چشم می‌خورد. اما خود مترو تمیز بود. من لندن و متروی آن را ندیده‌ام ولی همسرم از کثیفی بخش مرکزی آن بسیار شاکی است. منظره‌ی خوابیدن بی‌خانمان‌ها در توی مترو آن‌هم در طول روز آزار دهنده بود. یکی از مزایای موجود در پاریس توالت‌های تمیز و رایگان آن بود که در سوئد دست‌ِکم نیم یورو خرج برمی‌دارد که با مذاق ما ایرانی‌ها نمی‌سازد. یاد خاطره‌ای افتادم از روزهائی‌که تازه‌وارد بودیم و به کلاس سوئدی می‌رفتیم. در یکی از دروس‌مان عکس کارگران کارخانه‌ای را نشان می‌داد که در رستورانی مشغول صرف ناهار بودند. یکی از هم‌دوره‌ای‌ها با تصوری از رستوران‌های ادارات و کارخانه‌های وطنی که کارمندان‌ را به غذای مجانی دعوت می‌کردند، انگاشت که کارگران به هزینه‌ی کارفرما شکم خودشان را سیر می‌کنند که پتر معلممان گفت: یادتان باشد در سوئد هزینه‌ی گرداندن کشور از مالیات تامین می‌شود و بنابراین هیچ‌چیزی مجانی نیست حتا رفتن به توالت. و بیادم آمد سخن فروشنده‌ی هندی‌تبار مغازه‌ی لوازم الکترونیکی در شهر " کشور" جبل‌الطارق را که شاید تنها محلی باشد در اروپا که ساکنان اروپا می‌توانند از فروشگاه‌های فری شاپ آن کالای بدون مالیات خریداری کنند، که در اعتراض من به گرانی کالای عرضه شده‌اش گفت: در سوئد برای توالت باید دو کرون بپردازی و تو از ارزان‌تر بودن کالا در آن‌جا سخن می‌گوئی. موضوع دیگری که توجه مرا زیاد جلب کرد عدم حضور افراد معلول بود در سطح شهر بود، مسئله‌ای که در کشورهای اسکاندویناوی و احتمالن آلمان، امری عادی است. در این کشورها هیچ پدر و مادری از بهمراه داشتن فرزند معلول خود احساس گناه یا شرم نمی‌کند. من اصولن اهل خرید و رفتن به مغازه‌های لباس فروشی نیستم مگر در صورت ضرورت. خوش‌بختانه شریک زندگیم نیز از گِل خودم است و از جوانی علاقه‌ای به زیر و رو کردن همه‌ی لباس‌های موجود در فروشگاه را نداشت. اما حرص و علاقه‌ی ایرانیِ سفر فرنگ به رفتن به مغازه‌ای لباس‌فروشی و زیر و رو کردن لباس‌ها، ضرب و تقسیم و تبدیل قیمت کالاهای عرضه به تومان و نهایت هم نخریدن چیزی است‌، کفر مرا در می‌آورد. روی این اصل هم بود که روز دوم به همراهان اتمام حجت کردم که اگر غرض از بیرون رفتن، سرکشی به مغازه‌هاست من راهم را جدا می‌کنم. دوستی آدرس سیته را داد و گفت که در آن‌جا دیدنی برای همه نوع سلیقه‌ای هست. به آن‌جا رفتیم ولی بازدیدی از نمایشگاه‌های موجود نشد. میلی نبود و دیدارها هم هزینه‌ساز. راهی موزه‌ی لور شدیم که می‌دانستیم آثاری از دوران عباسیان به نمایش گذاشته‌اند. مشتری همسرم بود و من و البته پویا. پویا از خرید بلیت ورودی معاف بود بدلیل وضعیت خاص‌اش و برای بازنشسته‌ها هم تخفیفی قائل بودند که من بدلیل بهمراه نداشتن کارت بازنشستگی، نتوانستم از آن تخفیف برخوردار شوم. گرچه توضیحات آثار به نمایش‌گذاشته شده، همه به زبان فرانسه بود ولی دیدن آن همه جام و قدح مخصوص شرب شراب در دربار صفوی که معرف شیعه‌گری در ایران هستند و مروج روضه‌خوانی، توی چشم می‌خورد. دوستانی هم بودند و اصرار آنان که شبی با هم باشیم و شامی با هم بخوریم و پافشاری ما که به عصرانه‌ای بسنده‌ای کنیم به رسم سوئدی‌ها که غرض دیدار است نه ایجاد مزاحمت که حرف ما پیش نرفت، علی‌رغم قول و قرارهایمان. هفت سالی بود یکدیگر را ندیده بودیم . او مرد سیاست است و فعال حقوق بشری است. از جوانی‌اش به فرانسه رفت و ماندگار شد به استثنای دو سال و اندی که به اجبار در سوئد زندگی کرد و بعد با انقلاب، چون بسیاری دیگر با امیدهای فراوان به میهن بازگشت، چند سالی ماند، دوستانی را از دست داد و مجبور به ترک دوباره‌ی میهن شد، نه بدل‌خواه که به اجبار که اگر می‌ماند الان استخوان‌هایش هم پوسیده بود. گفتنی و شنیدنی‌ بسیار بود ولی بجز من، او و همسرم، دیگرانی نیز بودند که برای دیدار ما آمده بودند و سزاوار نبود چند ساعتی که دور هم بودیم غنیمت نشماریم که معلوم نبود، کی این جمع دوباره جمع شود. مسابقه‌ی فوتبال هم شروع شد و دوستم غرق تماشای مسابقه شد با پیراهن تیم محبوبش بر روی شانه‌هایش. موقع رفتن فرا رسید. فردایش نیز روز برگشت بود و اتمام سفر. ما بموقع به سوئد بازگشتیم اما همراهان در پاریس بماندند بدلیل بسته شدن فرودگاه امام در تهران. پروازشان دو سه روزی به تاخیر افتاد. زمانی که پریدند هواپیما در تبریز به زمین نشست نه در فرودگاه امام در تهران. یک شبانه روز در آن‌جا بماندند تا به فرودگاه مهرآباد پرواز کردند. پ ن آن‌چه من نوشته‌ام دیده‌های یک ناظر بی‌طرف است نه نتیجه پژوهش یک پژوهشگر اجتماعی با بهره‌وری از دانش اجتماعی کافی، بهمین دلیل هم وجود امکان اشتباه برداشت ناممکن نیست.