۱۳۸۶ مرداد ۱, دوشنبه

دردِ دل یا دلِ درد

کامپیوترم باز می‌کنم. اخبار را می‌خوانم. خبر خوشی نیست، چون همیشه. مرتضوی، دادستان انقلاب خبر به دار کشیدن ۱۲ انسان را داده‌است و چهار انسان دیگری که روز قبل کشته‌اند و چند نفری دیگر که در آینده کشته خواهند شد. همان انسان‌هائی که با آن وضع فجیع در خیابان‌ها، با دست‌های بسته، بروی زمین کشانیده می‌شدند و ماموران چهره‌پوشیده‌ی دولتِ مهرورز. دسته‌جمعی با لگد و باطوم به جانشان افتاده بودند. می‌گویند "اشرار" بوده‌اند. سوال من این‌است که مگر با اشرار چون اشرار باید رفتار کرد؟ می‌گویند به اعدام محکوم شده بودند! ولی این که کدام دادگاه و یا کدام داور به گناه آنان رسیده‌گی کرده است، معلوم نیست. مسلمن از حق بهره‌وری از وکیل مدافع استفاده نکرده‌اند. آنانی که در مرحله‌ی ایراد اتهام، با دست‌های بسته و در ملاء عام، آن‌چنان مورد ضرب و شتم وحشیانه قرار گرفته بودند، در پشت درهای بسته‌ی زندان اوین، چه امکانی برای دفاع قانونی از خود داشته‌اند؟ دوستی ندیده ولی بشناخته که مسلمانی مؤمن است و دل در گروی ایرانی آباد دارد، از آن دورها، در جزیره‌ای محصور در آب‌های گرم خلیج فارس، پیام کوتاهی برای من فرستاده است. فردوسی حدود هزار سال پیش چنین سروده‌است: از ایران و از ترک و از تازیان/ نژادی پدید آید اندر میان نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود / سخن‌ها به کردار بازی بود همه گنج‌ها زیر دامان نهند/ بکوشند و کوشش به دشمن دهند به گیتی کسی را نماند وفا / روان و زبان‌ها شود پر جفا بریزند خون از پی خواسته/ شود روزگارِ بد آراسته زیان کسان از پی سود خویش/ بجویند و دین اندر آرند پیش دختران روستا به شهر فكر می‌كنند! دختران شهر در آرزوی روستا می‌میرند! مردان كوچك به آسایش مردان بزرگ فكر می‌كنند! مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان كوچك می‌میرند! آیا كدامین پل و در كجای جهان شكسته شده‌است كه كسی را راه به خانه‌‌ی مادری‌اش نیست؟ شعری نیست. حرفی نیست. سکوت هست و خیابان‌های سهمیه‌بندی شده‌ی تهران. احمدی نژاد هست و مردمی که کم‌کمک، شیوه‌ی شهر نشینی را می‌آموزند، مگر نه؟ مردم هستند و احمدی‌نژادی که شهر‌نشینی را تمرین می‌کند از نوع خودش. از هزار توی خاک‌گرفته‌ی ذهنم چیزی عبور نمی‌کند. فقط می‌خواهم بروم. دور دور دور! و به بینم آیا آسمان آنجا هم بهمین رنگ است؟ بله در کشور من، وکیل مدافع قتل‌های زنجیری به زندان می‌افتد و قاتلان نویسنده‌گان دگراندیشِ آزادی‌خواه، به مسند وزارت می‌نشینند. معلمان خواهان اضافه حقوق، کارگرانِ خواهانِ پرداخت حقوق معوقه‌ی خویش و دختران و زنان برابری‌خواه به شلاق و زندان محکوم می‌شوند. نه دادخواهی هست و نه دادگاهی. داستان فتواست و حکم مفتی و انتساب هر فریاد برابرخواهی و آزادی‌طلبی، به دشمنی خیالی و واهی. خدا بیامرزد پدر ایرج پزشک‌زاد، خالق داستان دایی‌جان ناپلئون! و همین‌است که همه در فکر رفتن به آن دور ِدور هستند. همه‌هم جوانانی هستند که در زمان حکومت همین حاکمان متولد شده‌اند. همانانی که در زمان حکومت آن مرد که خود را "شاه‌ِشاهان، بزرگ ارتش‌تاران و ..." می‌خواند، مدعی بودند که اگر روزی یک ساعت تلویزیون در اختیار آنان باشد، ایران را به بهشت مبدل خواهند کرد. بهشت آن‌جاست کازاری نباشد کسی را با کسی کار نباشد.

2 نظرات:

ناشناس در

حالا از همه اینها گذشته کدام اشرار را می‌گویید؟ اون اشرار یا این اشرار؟
ظاهرن می‌خواستن دفع شر به شر کنند. البته ایشان دفع خیر را هم به شر می‌کنند!

عمو اروند در

هر دو دسته شر هستند.

ارسال یک نظر