دیدار دوست
دوشنبه سي و يکم فروردين ۱۳۸۳
باز هم قرارمان شد همان مكان قبلی، بازارچهی كتاب و جلو
دانشگاه. انگار كه جای دیگری نمیشناسیم در تهران بزرگِ بی در و پیكر. دوستم كمی دیركرد و این برایم بس عجیب بود. چه سالها تمرین كرده بودیم سرساعت حاضر شدن را در وعدهگاه. آموزشی كه ازفیلم های چریكی سالهای شست میلادی، كه طرفداران پر و پا قرصی داشت و ما هم بودیم از جملهی آن دلباختهگان و غرق در رؤیاهایمان با تفنگی بدوش، در خواب و بیداری.
گشتی توی كتابفروشیها زدیم و چند جلد كتابی خریدم و بعد راهی منزل او شدیم كه شب پیش هم باشیم، پس از سالها دوری و بگوئیم و بشنویم آنچه را سالها در دل اندوخته بودیم.
گفتماش:
من گیاهخوارم. گفت:
منهم! ولی با این تفاوت كه تو گوشت نمیخوری و من گوشت نهمیخرم، كه وسعاش را ندارم. پس از سیواندی سال معلمی، حقوق بازنشستهگیام كفاف اجارهی این خانهی كوفتی را نمیدهد.
پرسیدم پس از كجا میخوری؟ گفت:
میبینی. نمیخورم. هر چه داشتم از كتاب و عكس و دوربین و غیره فروختم، تا نقدینهئی فراهم كردم برای رهن. یك سوم دریافتیام میماند برای مابقی مایحتاجام.
پیش خود فكر كردم. چه خوب شد كه ازدواج نكرد! وجدانام نهیبام زد كه چرا چرند میگوئی؟
یاد تك بیتی زیر افتادم كه ورد زبان مادرم بود، تا آنجا كه بیاد میآورم:
مصیبت بود پیری و نیستی!
كه حسبالحال دوست نازنینم است و بسیار نازنیان دیگر، كه صحیحالعمل بودند و دست به مال دیگران دراز نكردند.
تلفناش زنگ میزند. مدتی با كسی كه آنطرف خط است به صحبت مشغول میشود. چون معمول، از سیاست و ادبیات و شعر و كوه. و به یكباره میگوید راستی محمد آمده است و گوشی را بمن میدهد.
تقی است. دوستی كه سالهاست ندیدهامش. گفتنی زیاد است و وقت ضیق. میخواهد شبی با هم باشیم كه امكانش نیست. صبح به دیدارش میشتابم، در محل كارش. از همه جا صحبت میكنیم و از همه كس. از آنانی كه زمانی همیشه با هم بودیم. و حال سالهاست از هم چه بیخبریم.
و تقی چه پر بود و پر بها میگفت و برای هر سخناش دلیلی متقن داشت.
بیادم آمد سالهای دور را كه با هم عازم تهران بودیم. او طرفدار فلسفهی «هنر برای هنر بود» و من از هنر جهتدار، جانبداری میكردم. تمام طول راه بحثمان ادامه داشت، تا به تهران رسیدیم. بیآنكه یكی دیگری را قانع كرده باشد.
افسوس! حال میفهمم كه حق با او بود. آنانی كه طرفدار ِدادن جهت دادن بودند به هنر و علم ، چه كجراهه میرفتند/ میروند. و حال میفهمم كه جهتشان كسب قدرت بود /هست و هدفشان سواری گرفتن از خلق.
اینروز ها باز هم با تقی مشغولام ولی اینبار، نه بحث، بلكه به تعلّم در مكتباش. نوشتهاش را « گمشدهی كنار دریا» كه با خط زیبایاش بمن ارمغاناش داشته، میخوانم. او كمكم میكند تا حافظ را آنچنان كه او شناخته است، بشناسم. و اگر عمری باشد نوبت به « خانهام ابری است» خواهد رسید و سپس« سفر در مه».
0 نظرات:
ارسال یک نظر