ورود به خورموج ۲
ساختمان بخشداری متشکل بود از پنج اتاق که در میانهی زمینی به وسعت حدود ۲۰۰۰ متر مربع ساخته شده بود. دو اتاق غربی این ساختمان، منزل بخشدار بود و سه اتاق دیگرش، ادارهی بخشداری. اتاق وسطی که بزرگترین هم بود، دفتر بخشدار بود که روبروی در ورودی بخشداری بود و مشرف به تنها خیابان شهر بنام ششم بهمن. اتاق کوچکتر چسبیده به اتاق بخشدار، دفتر کارمندان بخشداری بود، با سه نفر کارمند. دو آشپزخانه و سرویسهای جداگانهی بهداشتی نیز وجود داشت ولی آب لوله کشیئی نبود و سرویسهای بهداشتی، عملن تعطیل بود. در آشپزخانهی کوچک کارمندان، سماوری بود برای تهیهی چای و بساط تهیهی قلیان که هرسه کارمندان قلیانی بودند. اتاق آخری به شورای زنان خورموج اختصاص داده بود که همیشه درش بسته بود و هیچگاه جلسهئی در آن تشکیل نشد. بعدها من تبدیلاش کردم به اتاق جوجهکشی. همسرم آن را شورای مرغان میخواند. مدتی در خورموج تنها بودم تا ترتیب انتقال همسرم داده شد. چون هوا گرم بود، خانوادهی صالحیان و سروان انصاری به ترتیب روانهی فسا و اصفهان شده بودند. چون همان کپر کذائی در هوای داغ خورموج و نبود برق نعمتی بود، ناهارها را غالبن با هم در کپر میخوردیم، سپس استراحتی و گاهی آب تنیئی در همان استخر کذائی. در جنوب سازمانی بود بنام "سازمان عمران جنوب" تحت نظارت امیراسدالله علم. این سازمان نمایندهگانی در محل داشت که از نفوذ بسیاری برخوردار بودند و ایادی آنها در محل همهکاره بودند . شمس پهلوی که ریاست سازمان شیروخورشید سرخ ایران را به او دادهبودند، در یکی از سفرهایش، به استرالیا، موفق شده بود تعدادی تلمبهبادی، از سازمان صلیب سرخ استرالیا، هدیه به گیرد. این تلمبهها در اختیار سازمان عمران جنوب گذاشته شده بود. بیشتر تلمبهها حسب معمول در اختیار خانها و متمولین محل گذاشته شده بود. یکی از این تلمبهها نصیب بخشداری شده بود و دیگر شهرداری که در پارک کوچک خورموج سبب ایجاد فضای سبزی شده بود. آب لوله کشی نبود. تلفن، کسی حتا تصورش را هم نمیکرد. دفتر پست و تلگرافی داشتیم. پست گویا دو روزی یکبار میآمد. تلگراف به طریق مورس بود. مسئولین دفاتر پست و تلگراف در میان ادارات دولتی و ساکنین صاحب نفوذی بودند به دلیل آن که اولین کسی بودند که از اخبار وارده مطلع میشدند. گاهی نیز تخلف ماموران خطاکار دولتی را به مقامات بالاتر خبر میدادند تا چشمزهره از مامور خاطی بگیرند و احیانن حقالسهمی. البته خبرهای مهم، اگر خبری مهم بود، با رمز مخابره میشد و کلید رمز در دست بخشدار بود. در تمام دوران شش سال و نیمی که من بخشدار بودم، هرگز مجبور به استفاده از رمز نشدم، جز یکبار که آنهم خود کلمه رمز بود و فرماندار شفاهن آن کلمه را در یکی از جلسات بیان کرده بود و من حسب معمول توی باغ نبودم. ژاندارمری امکانات بیشتر و بهتری داشت. تلفن بیسیمی بسیار قوی داشت با امکانات تماسگیری با پاسگاههای تابعه، هنگ بوشهر و حتا تهران. بیشتر اخبار فوری بخشداری از طریق بیسیم ژاندارمری انجام میشد البته اگر فرمانده پاسگاه نظر خوبی با بخشدار داشت. برق شهر را موتور دیزلی گویا ۲۰۰۰ کیلو واتی متعلق به شهرداری، تأمین میکرد که با تاریک شدن هوا روشن میشد و ساعت ۱۲ شب خاموش. با ورود من موتور جدیدی دیگری نصب شد، که هیچ ارتباطی با تلاشهای من نداشت و شهرداری از قبل آن را خریداری کرده بود. موتورچی برق شخص کلهشقی بود بنام خِدِر که بقای موتورها را به رفاه همشهریهایش ترجیح میداد. هر وقت فکر میکرد که به موتورها فشار میآید آنها را خاموش میکرد. مردم از آن او نا راضی بودند ولی شهرداری از عهدهی او برنمیآمد. نهایت کار به دخالت من کشیده شد. مذاکرات و استدلالهای تاثیری نداشت و خدر خود را مسول میدانست. نهایت کار به تهدید به اخراج کشید. خدر کوتاه آمد. ظهرها هم دو ساعتی صاحب برق شدیم، مردم یخچالی که وسعاش داشتند، یخچالی خریدند و کولری آبی. ولی اصولن حق با خدر بود که توربینهای موجود به واقع کشش لازم را برای تامین نیروی برق لازم شهر را نداشتند. خود او نیز وضع کاری مناسبی نداشت بخصوص که در گرمای ظهر که دیگران در زیر وزش باد پنکه یا کولری که در به جریان انداختن نیروی گردانیدنشان او دستی داشت، خود باید گرمای طاقتفرسای ناشی از کارکردن موتورهای دیزلی را تحمل کند. دیگر ادارات موجود عبارت بودند از : درمانگاه بهداری با یک پزشک و یک پرستار و دو کار مند بومی. ادارهی آموزشوپرورش درمانگاه سازمان خدمات شاهنشاهی با یک اکیپ تقریبن مجهز که داروی مجانی نیز در اختیار بیماران میگذاشت. شهرداری با کادر اداری و رفتگرها که غالبن بومی بودند مگر شهردار. نمایندهی ادارهی کشاورزی که عنوان مروج کشاورزی را یدک میکشید و علاوه بر دادن اطلاعات، مقادیری کود مصنوعی و سم در اختیار کشاورزان میگذاشت. بانک ملی و بانک صادرات تنها وسیلهی رفت و آمد به شهر، اتوبوسی بود که صبحها از خورموج به بوشهر میرفت و عصرها برمیگشت. امکانات رفاهی بخشدار علاوه بر همان چیپ کذائی، ۲۰۰ یا ۲۵۰ تومان پول بنزین ماهانه بود و ۳۰۰ تومان هزینهی تعمیراتی سالیانه که گرفتناش کار حضرت فیل بود. بخشداری دو قطعه قالی کاشان هم داشت با یک دستگاه یخچال نفتی الکترولوکس ساخت سوئد که به واقع نعمتی بود در آن گرمای سوزان برای من همدانی و دیگر هیچ. حقوق بخشدار با همهی مزایای ناشی از زندهگی در مناطق محروم چیزی حدود ۱۸۰۰ تومان بود پیش از کسر مالیات و کسورات بازنشستهگی. هزار تومان هم حق سفره پرداخت میشد برای هزینهی میهمانان ناخواندهی دولتی که تعدادشان هم بحمدالله کم نبودند. مرخصی هم که میرفتی حق سفرهات پر میکشید و ۷۵٪ آن نصیب جانشین تو میشد.
0 نظرات:
ارسال یک نظر