۱۳۸۶ فروردین ۱۱, شنبه

براي ترانه‌ساز هم وطنم

سه شنبه هفتم بهمن ماه ۱۳۸۲ ساعت ۱۷:۱۲ با نامش سال‌هاست آشنايم و ترانه هاي زيبايش بارها به گريه‌ام انداخته است. گاه چنان نشئه شده‌ام که به رقص درآمد‌ه‌ام. شعري که امشب خواند موي برتنم راست کرد. و مرا در کوچه‌هاي دور و نزديک وطنم به گردش درآورد. بياد اولين روز آغاز جنگ عراق و ايران افتادم، آن گاه که توي کوچه ي پشت گمرک آبادان، پس از آن که هواپيماهاي عراقي بمب‌ها و موشک‌هاي خود را برسرما فرو ريختند و راحت و بي‌هيچ مزاحمتي راهي پايگاه هاي خويش شدند. تني چند بوديم دور هم جمع شده و صميمانه و از روز صدق وصفا سرود: اي ايران ، اي مرز پرهنر اي خاکت سرچشمه‌ي هنر را سرداده بوديم. روزهاي بدي بود و هر روز آن چون سالي برما ساکنان بي پناه آن شهر گذشت ولي سوالي دارم. چطور مي‌شود اين چنين مردي و با اين همه شور و عشق به ايران و ايراني" براين باور باشد که مردم ما براي نيل به آزادي، نياز به يک ديکتاتور داشته باشد؟ ديکتاتور، ديکتاتوراست و فرقي بين استالين، پينوشه، هيتلر و حاکمان عمامه بسر وطني نيست. هيچ جاي تاريخ از "ديکتاتور خوب" نامي برده نشده است. چطور اين عزيز به اين باور است که مردمي که او اين همه به فرهنگ و تاريخ آن مي‌ناز، شعور دردست گرفتن سرنوشت خويش را نداشته باشند؟. آيا ما بايد، البته اگرعمرمان کفاف دهد، باز در آرزوي رضاشاه ديگري باشيم . ‏ باز گرفته از مصاحبه ي آقاي تورج نگهبان دوشنبه‏، ۲۰۰۳‏/۰۹‏/۲۹ با فردي که گويا ساکن واشنگتون هستند وخاطرات خويش را درمورد افتتاح فرستنده ي راد يوي دو هزارکيلواتي تهران نقل مي کردند