۱۳۸۶ فروردین ۳, جمعه

اولین رادیوئی که خریدم

رادیو نداشتیم، دلیل‌اش هم بی‌پولی بود و هم مخالفت پدر که موسیقی را حرام می‌دانست. آن روزها داشتن رادیو فخری بود. هر که رادیوئی داشت، صدای‌ش را تا آخرین درجه‌ی ممکن باز می‌کرد تا به دور و بری‌ها بگوید که ما هم بعله! رادیو داریم. قیمت رادیو گران هم بود و در آمدها کم. صبح زود، با صدای رادیوی سرکار استوار آن سوی خیابان و با آهنگ" دارام دارام دام" سلام بامدادی"، بیدار می‌شدم، البته فقط تابستان‌ها که درها باز بود و روی "پشت‌بام بلنده" که تقریبن روبروی آپارتمان سرکار استوار بود، می‌خوابیدم. سرکار مسؤل حوزه‌ی نظام‌وظیفه‌ی همدان بود و وضع مالی‌اش خوب. پول برق هم نمی‌داد. آشکارا برق‌دزدی می‌کرد. سیمی روی سیم شرکت برق که از جلو پنجره‌اش عبور می‌کرد انداخته بود، بی‌خیال که این کار دزدی آشکار است. زمستان‌ که می‌شد ازاین نعمت هم محروم می‌شدم که دزدانه آهنگی گوش کنم. چقدر دلم می‌خواست رادیوئی می‌داشتم. این آرزو روزی اجابت شد. اواخر ماه اسفند سال ۱۳۳۷ بود که حقوق شش ماهه‌ام را یک جا دریافت کردم. رسم براین بود که حقوق معلمان تازه استخدام شد‌ه را، در آخر سال می‌دادند. یعنی باید شش ماه سال را قرض و قوله می‌کردی و می‌خوردی تا شب عید حقوقت را به پردازند. و این رسمی بود که فقط در وزارت آموزش‌و‌پرورش مرسوم بود. باری! روز موعود رسید. با شوق و ذوقی راهی اداره آموزش‌وپرورش(فرهنگ آن روزی) شدم. حقوق ماه اول پر کشید و رفت به صندوق بازنسشته‌گی. پنج‌ماه حقوق دستم را گرفت، پس از کسر مالیات و کسورات بازنشستگی. کلن شد=۱۳۸۰ ۵ ×۲۷۶ تومان شاهنشاهی. نمی‌دانم آن‌روزها ارزش دلار دقیقن چقدر بود. داستان دلار وضع ما داستان " خانه‌ی خرس و طَبَق مس" بود. بگیریم که هر دلار ۶۵ ریالی ارزش می‌داشت، شاید. حال اگر کل مبلغ ۱۳۸۰ تومان را به دلار تبدیل کنیم می‌شود چیزی حدود ۲۱۲.۳ دلار یعنی روزی یک دلار و هیجده سنت شیطان بزرگ. تازه ما شانش آورده بودیم و حقوقمان حسب مصوبه‌ی دولت از ۲۵۰ تومان به ۳۰۰ تومان افزایش یافته بود. جالب این بود که در حکم ابلاغی نوشته بود: با توجه به اصلاحیه‌ی مصوب هیأت وزیران مبنی بر افزایش حقوق پاسبانان و آموزگاران، آقای.... حقوق ماهانه‌ی شما از ۲۵۰۰ ریال به ۳۰۰۰ ریال افزایش می‌یابد. باری! اولین کارم رفتن به مغازه‌ی صابری رادیو فروش به همراه سید جواد شاه‌طاهری، هم‌کارم که با او آشنائی داشت. یک عدد رادیوی قسطی خریدم و شاد، روانه خانه‌ی شدم. آن‌روزها فرستنده‌ها ضعیف بود و روی امواج کوتاه پخش می‌شد. از موج اف ام خبری نبود. چند متری هم سیم آنتن خریده بودم. رفتم بالای "پشت‌بام بلنده" و با نصب چوبی، این طرف بام و کوبیدن میخی آن‌طرف، روی هِرّه‌ی دودکش، آتنی افراشتم و ده بیست متری سیم به داخل اتاق کشیدم. با روشن شدن رادیو پدر هم وارد شد و اعتراض که " این آلت زنبل و زیم‌بو چیه که خریده‌ئی؟" گفتمش که قول می‌دهم مزاحم شما نباشم. او هم دنبال کارش رفت که معتقد بود من بالغ شده‌ام و مسؤل اعمال خودم هستم و او هم به وظیفه‌ی شرعی " امر به معروف و نهی از منکر" خود عمل کرده است. ایستگاه‌های رادیو مسکو، رادیو ملی، عراق و... را امتحان کردم. شاد و خوشحال که ازین به بعد می‌توانم به سخنان انقلابی گوش کنم. رادیو تبریز صدایش خوب نبود. پنجره‌ی اروسی اتاق پنج دری، را بالا زدم که نگاهی به موقعیت سیم آنتن کنم که صدای ترقی و خرد شدن چیزی شکننده، حواسم را به طرف رفی متوجه کرد که رادیو روی آن قرار داشت. رادیو وسط اتاق ولوافتاده بود و خرد شده بود، تکه‌های جلد خرد شده‌اش توی اتاق پخش. دستگاه گیرنده‌اش آن طرف‌تر، خش و خشی می‌کرد. بی‌اختیار نشستم و اشک‌هایم جاری شد. همه‌ی آرزوهایم به باد رفته بود. قطعه‌های پخش و پلا شده را جمع کردم. گیرنده را داخل جعبه‌ی شکسته قرار دادم. رادیو را روشن شد. چند سالی به همان نحو داشتمش تا رادیو ترانزیستوری به همت ژاپنی‌ها اختراع شد، به ایران هم رسید و من نیز یک رادیوی ترانزیستوری فیلیپس خریدم. چقدر هم با آن رادیو حال کردم. آخرها شده بود سکوی زیر پای زیبا که روی آن می‌ایستاد و از پنجره نظاره‌گر بابا بود که توی حیاط بخشداری شازند بیل می‌زد و باعچه کاری می‌کرد. پی نوشت در مدت معلمی، دو بار اعتصاب کردیم. یکبار گرفتار شدم و در عوض اضافه حقوق تبعید شدم. انقلاب شد. اما باز حقوق معلمان همان است که بود اگر به دلار حسابش کنی. باز هم اعتراض و باز هم زندان و ... صابری رادیو فروش هم به دلیل تبلیغ بهائی‌گری پس از انقلاب اعدام شد در همین زمینه

2 نظرات:

ناشناس در

عمو اروند بسیار حالب بود .
اکبری

عمو اروند در

سپاس جناب اکبری

ارسال یک نظر