۱۳۸۶ فروردین ۱۱, شنبه

بیست و دو بهمن

بیست‌و دو بهمن
جمعه بیست و چهارم بهمن ماه ۱۳۸۲ ساعت ۰۷:۳۲
با بی‌میلی تخت‌ام را ترک می‌کنم . صبح شده است. برای گوش‌کردن به اخبار بی‌بی‌سی، كامپیوترم را روشن می‌كنم. ۲۲ بهمن است. شبی این چنین در ۲۵ سال پیش تا صبح بیدار بودیم كه مبادا ضد انقلاب ضربه‌ای به انقلابمان به زند! واعجبا!
بعد به سراغ دماسنج خانه می‌روم . یازده درجه سی‌سیلیوس زیر صفر! اما چه باک؟ مگر نه اینکه من و سرما،  آشنایان دیرینیم؟
همدا ن همیشه سرد بوده‌است و خانه‌ی پدری سردترین و مدرسه‌مان نیز.
پس از صرف صبحانه راهی كار می‌شوم. البته پیاده، كه پیاده‌روی و دوچرخه‌سواری در اینجا عار نیست.
حوالی ساعت ده صبح، کریستفر بری‌لوند Christofer Berglund، همكارم، کوب‌کوب، ‌گویان وارد اتاق‌ام می‌شود و مژده می‌دهد که برودت هوا به منها‌ی پنج درجه رسیده‌است.
او سه ترمی فارسی خوانده‌است و زمانی سخت عاشق ایران شده‌بود.در اوائل سال‌های ۷۰ میلادی كه سر فراریان ایرانی به سرزمین وایكینک‌ها باز شد، او و گونّار لومن Bunnar Löman بدلیل کاری با ما آشنا شدند و دل به فرهنگ ما بستند.
ظهر كه بیرون می‌روم دستگاه‌های دماسنج شهر، سرمای شهر را منهای دو را نشان می‌دهند. تابلوی دكه‌ی گل‌فروش مستقر در میدان شهرمان توجهم را جلب می‌كند. بهار را استقبال كن!
آری! لاله‌ها دمیده‌اند. اما نه در كنار جویبارهای همیشه جاری الوند كوه. كه در پشت شیشه‌ها و در پناه گرمای رادیوتورهای حرارت مرکزی شهر.
و به یاد می‌آورم پرپر شدن آن همه لاله را در چنین روزی و برای وصول چنین روزی. و آلاله‌گان را نیز . چه باید به گویم؟
مباركباد؟ بقول آخوندها «حاشا و کلا»!

نه! من دیگر به انقلاب اعتقادی ندارم. انقلاب قاتل فرزندان خویش است. آن كه قدرت را با زور اسلحه از قدرت‌مدار قبلی به گیرد، اسلحه‌اش برای حفظ قدرت بدست آورده هرگز زمین نخواهد گذاشت.
و من احساس می‌کنم كه جوانان وطنم به این اصل اساسی رسیده‌اند كه نیل به دموكراسی جز از راه  مبارزات مسالمت‌آمیز میسر نیست


2 نظرات:

سروش ايرانزمين در

درود بر عمو اروند بزرگوار ... خواندن اين متن ساده اما عميق سرشك برامده از آتش دل آتش را هم مي‌خشكاند .... بلي درد ما جهالت است و ناداني و ناآگاهي از آنچه بايد پديد مي‌آمد و آرزو داشتيم كه نشد.... زماني جيب را پر و شكممان را سير مي‌كردند اما مغزمان خالي ... زماني شكم خالي و جيب هم خالي اما مغزمان!!؟؟ چه دردي مي‌ترواد آنگاه كه يادمان‌ها زنده شوند و نهيب كه چرا نديدي ... اگر گشاده بود چشمانت، امروز چنين نبود كه چنان كردي... فدايت نازنين ... الوند هر چند بدون ما خواهد ماند اما اي كاش زبان داشت تا درد امروز را فردا بازخواني كند و بگويد لياقت ما آن بود كه گنجنامه نبشت: به نام خدايي كه انسان را آفريد ... به نام خدايي كه زمين را آفريد و به نام خدايي كه شادي را براي انسان آفريد ... اين كلام هگمتانه است كه به اكباتانا تحويل داد اما همدان آن را نديد و شايد نخواست مزه اش را بچشد ... .......

ناشناس در

درود بر عمو اروند بزرگوار ... خواندن اين متن ساده اما عميق سرشك برامده از آتش دل آتش را هم مي‌خشكاند .... بلي درد ما جهالت است و ناداني و ناآگاهي از آنچه بايد پديد مي‌آمد و آرزو داشتيم كه نشد.... زماني جيب را پر و شكممان را سير مي‌كردند اما مغزمان خالي ... زماني شكم خالي و جيب هم خالي اما مغزمان!!؟؟ چه دردي مي‌ترواد آنگاه كه يادمان‌ها زنده شوند و نهيب كه چرا نديدي ... اگر گشاده بود چشمانت، امروز چنين نبود كه چنان كردي... فدايت نازنين ... الوند هر چند بدون ما خواهد ماند اما اي كاش زبان داشت تا درد امروز را فردا بازخواني كند و بگويد لياقت ما آن بود كه گنجنامه نبشت: به نام خدايي كه انسان را آفريد ... به نام خدايي كه زمين را آفريد و به نام خدايي كه شادي را براي انسان آفريد ... اين كلام هگمتانه است كه به اكباتانا تحويل داد اما همدان آن را نديد و شايد نخواست مزه اش را بچشد ... .......

ارسال یک نظر