۱۳۸۵ اسفند ۱۰, پنجشنبه

چارشمه کٌله

چهارشنبه بيست و چهارم اسفند ماه 1384 ساعت 06:21 همدونیا، به چهارشنبه سوری می گن"چارشمه کٌله. (کل به ضم کاف یعنی بی دم). بچه که بودیم جاروگٌله‌هامانه، جم می‌کردیان بِرِه‌ی شب چارشنبه سوری. ما پول مولی بری خریدن تقه و فش‌فشه نداشتیمان. تازه، آقاجان با برپائی ای جور جشن مشنا اصلن موافق نبود. می‌گفت که آتش‌بازی حرامه، رسم آتیش‌پرستاس و تقه و فشفشه و موشک ام اصراف پول پول بود و حرام در حرام. همان حرفائی که امروزم می‌زنند. ولی ما با بِچه عمو‌ٱ وبچه مچ‌چای همسایامان، هرکدام‌مه‌مان، جاروکله‌ئی بدس، دور هم جمع می‌شدیمان، جاروآرو روهم می‌زاشتیم و کوممه می‌کردیمان. اوخت یه کبریتی، می‌گیراندیم و آتیش‌ به جان‌شان می‌کریدیم. تا آتیشه بلند بود و شعله می‌کشید، به ترتیب از روش می‌پریدیمان و سرخی تو از من / زردی من از تو؛ می‌خواندیمان. آتیشه که خاموش می‌شد، دسته‌ی جاروکله‌ها رو تو دسمان می‌گرفتیم و دور خودمانن می‌چرخیدیم و می‌چرخیدم، تا آتیشه بکلی خاموش می‌شد. بعدش دسه‌جمعی به فال‌گوش می‌رفتیمان. آخه اولین چارره که فاصله‌إش تا خانه‌ی ما پنجاه ـ شصت متربیشتر نبود. از اونجا دورتر دخترها اجازه رفتن نداشتن‌نا، با اجازه مادرا. پدر اگر می‌فمید آتیش به جان دخترا می‌کرد. به حرفای مردم گوش می‌دادیمان و برمی‌گشتیم خانه. هرچی شنیده‌ بودیم، بره‌ی بزرگترامان تعریق می‌کردیم. اوناهم تعبیر و تفسیرائی از شنیده‌های ما تحویل‌مان می‌دادن که توی قوطی هیچ عطاری پیدا نی‌می‌شد. ولی ما که شاد می‌شدیم. یعد هم مادرامانن، یه خورده‌ی نخود ـ کیش‌میج می‌رخت میان جیبامان و ما مشغول می‌شدیم به خوردن و از همه چیز حرف می‌زدیم. و شاد بودیم که سرمای همدان در حال تمام شدنه، بهار در راهه و از لباسای تازه‌مان حرف می‌زدیم که هنوز خیاطه نداده بودش.. اما این‌جا، خبری از ای چیزا نیس. نه بوی بهار می‌ا و نه کوسه گلینی که لباس پوست گوسفندی چپ و و رو، به پوشه و با دهل و شیپورچی‌أش‌ داخل خانه مان بشه،، بزنه و برقصه و برقصانه. نه همسایه‌ئی و نه عموزاده‌ئی و نه فال‌گوشی و نه اعتقادی به فال‌گوش رفتن. همه‌أش برف و سرما و یخ‌بندان. دیشب درجه‌ی سرما تا ۱۵زیر درجه‌‌ پائین رفت. بچّه‌آا هم که هرکدامشان یه گوشه‌ئی مشغول کار و زندگی خودشاْنن. تازه نوروز هم که ماشاءالله مثل کرون سوئد در مقابل دلار آمریکا شناور است. یه وقت نصفه شبه که همه خوابن، یه وقت درست وسط ساعت کاریه. راستی چرا نی‌می‌شه ما هم مثل فرنگی‌یا و دیگر مردمای دنیا ساعت دوازده‌ی روز آخر سال کهنه را، آخرین دقایق سال کهنه بدانیم که تحویل سال‌مان، شناور نباشد؟ می‌گی اگه این کاره بکنیمان، آسمان به زمین میا؟