۱۳۸۵ اسفند ۱۰, پنجشنبه

سیگار می‌کشم

بیست و سه ساله است و از تبار کردهای ترکیه. در پنج ساله‌گی به همراه خانواده‌اش ساکن سوئد شده‌است. بهمین دلیل، سوئدی را چون بومیان بدون لهجه صحبت می‌کند. او موقتن جانشین نظافت‌چی اداره‌ی ماست که به مرخصی رفته‌است. جوان است. از زیبائی شرقی نیز بی‌بهره نیست. صمیمی است و حراف و زودجوش، بخصوص که در میان جمع، من هم خارجی‌تبارم. از همان روز اول که اوسا، نظافتچی پیر و قدیمی‌ما، او را به من معرفی کرد، با من احساس خودیتی کرد و فردای‌اش به محض دیدار، جلو آمد و سلامم کرد. روز بعد، من و کریستر، همکارم که برای خوردن قهوه وارد رستوران اداره شدیم، سر میزی که ما معمولا می نشینم، نشسته بود و ساندویچ‌اش را سُق می‌زد. چون جوانان نیمه سرکش و خشن سوئدی، بسته‌ی سیگار و تلفن همراهش روی میز بود. بمحض دیدن کریستر، از او پرسید که نشستن او در کنار میز ما، مزاحمتی ایجاد نمی‌کند؟
کریستر حاضر جواب و بذله گو‌،  در جوابش گفت:
نه اصلن! اگر دوستان دختر دیگری هم داری، لطف کرده و آنها را هم به سر میز ما دعوت کن!
از روز به بعد معمولا دخترک، مصاحب ما بود، در مدت نیم ساعت استراحت بامدادی‌مان. سرفه‌های تندش، نشان از مصرف زیاد سیگارش بود. تا لقمه‌اش تمام می‌شد، فنجان‌اش را پر از قهوه می‌کرد، پاکت سیگار و موبایل‌اش را برمی‌داشت و با گفتن هی‌دو، خدا نگهدار، راهی بیرون می‌شد تا شش‌های‌اش پر از دود سیگار کند و کمبود نیکوتین را جبران نماید.
روزی پاکت سیگارش را برداشتم و نگاهی کنجکاوانه به نوشته‌ی روی پاکت کردم که با حروف درشت «شماره‌ی ۱۸» نوشته بود «کشیدن سیگار احتمال ابتلای به سرطان را افزایش می‌دهد».
از دخترک پرسیدم:
آیا این اخطار را دیده‌ای؟
با اشاره‌ی سر، سوالم را تأیید کرد که دهانش پر بود.
طرف دیگر پاکت سیگار نوشته‌ای بود با فونتی درشت‌تر بدین مضمون «افراد بسیاری بدلیل کشیدن سیگار، بسیار زودتر از موقع معمول می‌میرند».
از دخترک پرسیدم:
آیا تو قصد خودکشی داری؟
دخترک با نگاهی پر از تعجب بمن نگریست  و گفت:
مسلمن نه. چرا  چنین سوالی می‌کنی؟
نوشته را مقابل صورتش گرفتم.
جوابش چیزی معادل آها بله‌ی خودمان بود که مؤدبانه‌ معنای «دست از سر کچلم
بردار» را می‌دهد.
از قیمت هر پاکت سیگار خبری گرفتم که گفت هر بسته‌اش را به ۳۸ کرون سوئدی می‌خرد و روزی هم یک بسته مصرف می‌کند. او با کریستر مشغول حرف‌زدن بود. من تلفن همراهم را بیرون آورده و هزینه‌ی مصرف سالیانهِ‌ی دودکردن‌اش را محاسبه کردم. حاصل محاسبه را برابر چشمان‌اش گرفتم. نگاهی به رقم ۱۳۸۷۰ کرون سوئدی کرد و پرسید:
این چیه؟
گفتم:
سالیانه ۱۳۸۷۰ کرون صرف دود کردن سیگار می‌کنی به اضافه‌ی پذیرفتن تمام خطرات زودتر با زنده‌گی بدرود گفتن.
بلند شد، بسته‌ی سیگار، فندک و موبیال‌اش را برداشت و رو بمن گفت:
گویا امروز مراجعی نداشته‌ای که یقه‌ی مرا چسبیده‌ای!