گفتگو
با اسد صحبت میکردم، از اینجا و آنجا و همهجا. بیشتر حرفهایمان دور بلاگ نیوز دور میزد و گله از کاربرانی که امضای تاییدیه خبرنگاریشان خشک نشده، بیتوجه به تعهدی که دادهاند، بلاگ خودشان را "میلینککانند". سخن به این جا رسید که چطور بنویسیم که هم مدلل باشد و حامل پیامی، که نوشتهمان بدل بنشیند، تا دوستان حوصله کنند، نقدی برآن بنوسند، برای این که هم خود بیشتر بیاموزیم و هم شاید راه به جائی بریم.
اسد را اعتقاد براین بود که متن بلاگ باید کوتاه باشد، این رسم بلاگری است و من بلاگر که روزانه به بلاگهای بسیاری سر میزنم، اگر بنا باشد هر پست تا به آخر به خوانم و هر پست یک صفحه باشد، در عمل روزی دویست صفحهئی باید بخوانم. کاری نسبتن غیرعملی. بدین روی هم، پستهای بلند را نمیخوانم، نمیرسم که بخوانم.
سخن به نوشتهی پابرهنه بر خط کشید واز کامنتی که برای او نوشتهام "هیچکدام رهنمودها سر در نمیآورم نه فید میشناسم نه مید. ولی از اینکه کسی مرا با ایمیل مصرن به خواندن نوشتهاش دعوت کند، لجام میگیرد، عقام میگیرد، انگار که خودم شعور و تشخیص ندارم، و در صورت تکرار، اصلن ایمیلاش را باز نمیکنم، میخواهد خوشش بیاید یا نیاید."
اسد میگفت:
هر که مرا لینک کند، بمحض آگاهی از موضوع، به صفحهی اومیروم، تشکری کرده و بلاگش را به فهرست لینکهای صفحهام اضافه میکنم.
من نظر دیگری دارم.
بلاگم را خانهی شخصی خود میدانم و تابع ضربالمثل ایرانیام" چار دیواری - اختیاری". اگر نوشتههای کسی به دلم چسبید، بدور از خط و ربط نویسنده، لینکش میکنم. انتظار متقابلی نیز ندارم چه بلاگ دیگران نیز " چار دیواری" آناناست. دوست داشتند، لینکم را اضافه کنند و دوست نداشتند، نه کنند. نه تشکری و نه گلایهئی. خود را بدهکار کسی نمیدانم و طلبی نیز از کسی ندارم.
فکر میکردم که بیلی نیست. که واقواق او، مرا از اشتباه بدر آورد. مکالمهی من و اسد چند لحظهئی قطع شد.
صدای هیس هیس و ساکت ساکت اسد، چاره ساز نبود. بیلی هی واق میزد و هی داد میزد.
اسد که برگشت جویای داستان شدم. من که زبان سگان نمیفهمم. در خانهی ما جز ما دونفر آدم دوپا، موجود بیدست و پائی هست که بدلیل زیبائیاش، زندانی تنگ بلوری شده است و بس. واقی هم نمیزند، اعتراضی هم نمیکند این ماهی زیبای زندانی در تنگ بلور آب.
دست به دامان اسد شدم که موضوع چیست؟
گفت:
بیلی معترض است! او میگوید به عمو اروند بگو که مگر من جز در "چار دیواری" خودم حرفی زدهام که فیلترم کردهاند.
جوابی قانع کننده برای او نیافتم.
گفتم : با این همه، من خودم را در چهار دیواری خودم آزاد میدانم . این چار دیواری "حرز" من است و کسی را به درون آن بدون اذن من، راهی نیست. و این خواستهی زیادی هم نیست. حق من است. در فقه هست و در قانون مدنی ما نیز. ماده ۱۹ منشور " اعلامیهی جهانی حقوق بشر" هم آزادی ببان را تصرح کرده است.
خود نیز حدودم میشناسم. نام نشانم را نیز بر بالای در خانهام نوشته ام، پاسخگوی گفتههایم هم هستم. به حرز دیگران هم احترام میگذارم و به عرضشان نیز. در این مورد صمیمانه انتظار مقابلهی به مثل دارم.
این بازی دموکراسی است.
0 نظرات:
ارسال یک نظر