آخرین انتخابات
تلفن زنگ زد. کاندیدای حزب مردم بود برای نمایندهگی مجلس شورایملی از شارند اراک. درخواست کمک
داشت. گفتم:
من دیگر کارمند وزارت کشور نیستم.
گفت:
میدانم. ولی در تحقیقات محلی من به این نتیجه رسیدهام که مردم شازند شما را قبول دارند. فلانی توصیه کرد با شما تماس بگیرم. در این دوره قرار است کانداتورهائی که صلاحیتشان تآیید شده، با رآی مردم بمجلس راه یابند. اگر شما کمکم کنید، حتمن بر رقیبم پیروز خواهم شد.
باو قول مساعدی دادم . زمانی که به شازند رفتم، توی شازند به آشنایانی برخوردم . به گفتگو ایستاده بودیم که صدای بلندگوئی توجهم را جلب کرد. کسی از مردم میخواست در انتخابات مجلس به او رآی دهند. کاندیدا را شناختم. یکی از دبیران دبیرستان شازند بود.
میدانستم اولین شازندی دانشآموخته از دانشگاه تهران است و از فرقهی دراویش. در زمان بخشداریم، رابطهی خونی با او داشتم و میدانستم پول و پلهئی برای خرج تبلیغات انتخاباتی نباید داشته باشد. زمانی که درخواست کاندیدای حزب مردم را با بخشدار که صمیتی میان ما برفرار بود، در میان گذاشتم او گفت:
نوری دبیر را باید بشناسی. دکتر درمانگاه آستانه، همانی که سپاهی بهداشت بود، نوری را در برابر دکتر بیگلری علم کرده و از او حمایت میکند. دویستهزار تومان پسانداز خود و همثسرش را هم وقف تامین هزینهی انتخاباتی او کرده با این شرط که اگر به وکالت رسید، ماهانه، با پرداخت بخشی از حقوق وکالتش، وامش را بپردازد و اگر شکست خورد چیزی از او مطالبه نکند.
همانشب، بخشدار، کنار چشمهی عباسآباد سفرهای انداخت و آشنایانی که با من میانهای داشتند بشام دعوت کرد. دکتر هم در میان آنان بود. دکتر از اهالی بخش بود و در زمان سربازی با خدمات صادقانه در سربند برای خود محبوبیتی کسب کرده بود برایم گفت که بخشدار و قصد دارند با حمایت از نوری، موجبات شکست وکیل کنونی شازند را فراهم سازند تا دست زورگویان محلی که یارِ غارِ دکتر بیگلری هستند از قدرت، کوتاه کند.
زمانی که داستان درخواست کاندیدای حزب مردم برای جمع حاضر بیان کردم، هم پرسیدند چرا نوری را حمایت نمیکنید؟
فردای همانشب، نوری «السابقون السابقون اولئک هم المقربون» گویان وارد دفتر بخشداری شد و عذرخواهان که دیروز نشد سلامی کنم.
بیادم افتاد مجلس تودیعم را که او نهج البلاغهای بمن هدیه کرده بود.
نوری انتخابات را برد و به آخرین مجلس شورای ملی راهیافت اما نمایندگی مجلس بلای جانش شد. چندباری او را با سبیلهای آنچنانیأش در برنامهی اخبار تلویزیون دیدم که ساکت نشسته بود و به نظقهای آتشین نمایندگان معترض گوش میکرد.
گفت:
میدانم. ولی در تحقیقات محلی من به این نتیجه رسیدهام که مردم شازند شما را قبول دارند. فلانی توصیه کرد با شما تماس بگیرم. در این دوره قرار است کانداتورهائی که صلاحیتشان تآیید شده، با رآی مردم بمجلس راه یابند. اگر شما کمکم کنید، حتمن بر رقیبم پیروز خواهم شد.
باو قول مساعدی دادم . زمانی که به شازند رفتم، توی شازند به آشنایانی برخوردم . به گفتگو ایستاده بودیم که صدای بلندگوئی توجهم را جلب کرد. کسی از مردم میخواست در انتخابات مجلس به او رآی دهند. کاندیدا را شناختم. یکی از دبیران دبیرستان شازند بود.
میدانستم اولین شازندی دانشآموخته از دانشگاه تهران است و از فرقهی دراویش. در زمان بخشداریم، رابطهی خونی با او داشتم و میدانستم پول و پلهئی برای خرج تبلیغات انتخاباتی نباید داشته باشد. زمانی که درخواست کاندیدای حزب مردم را با بخشدار که صمیتی میان ما برفرار بود، در میان گذاشتم او گفت:
نوری دبیر را باید بشناسی. دکتر درمانگاه آستانه، همانی که سپاهی بهداشت بود، نوری را در برابر دکتر بیگلری علم کرده و از او حمایت میکند. دویستهزار تومان پسانداز خود و همثسرش را هم وقف تامین هزینهی انتخاباتی او کرده با این شرط که اگر به وکالت رسید، ماهانه، با پرداخت بخشی از حقوق وکالتش، وامش را بپردازد و اگر شکست خورد چیزی از او مطالبه نکند.
همانشب، بخشدار، کنار چشمهی عباسآباد سفرهای انداخت و آشنایانی که با من میانهای داشتند بشام دعوت کرد. دکتر هم در میان آنان بود. دکتر از اهالی بخش بود و در زمان سربازی با خدمات صادقانه در سربند برای خود محبوبیتی کسب کرده بود برایم گفت که بخشدار و قصد دارند با حمایت از نوری، موجبات شکست وکیل کنونی شازند را فراهم سازند تا دست زورگویان محلی که یارِ غارِ دکتر بیگلری هستند از قدرت، کوتاه کند.
زمانی که داستان درخواست کاندیدای حزب مردم برای جمع حاضر بیان کردم، هم پرسیدند چرا نوری را حمایت نمیکنید؟
فردای همانشب، نوری «السابقون السابقون اولئک هم المقربون» گویان وارد دفتر بخشداری شد و عذرخواهان که دیروز نشد سلامی کنم.
بیادم افتاد مجلس تودیعم را که او نهج البلاغهای بمن هدیه کرده بود.
نوری انتخابات را برد و به آخرین مجلس شورای ملی راهیافت اما نمایندگی مجلس بلای جانش شد. چندباری او را با سبیلهای آنچنانیأش در برنامهی اخبار تلویزیون دیدم که ساکت نشسته بود و به نظقهای آتشین نمایندگان معترض گوش میکرد.
با پیروی انقلاب، درویش بینوا، بجرم وابستهگی به رژیم شاهنشاهی، زندانی شد. چه مدت زندان
بماند و کار استخدامی او بکجا کشید، نمیدانم.
انقلاب رایطهی من و بخشدار را بهم زد.
انقلاب رایطهی من و بخشدار را بهم زد.
اما دکتر را نادانی روستانیانی که با انداختن سیم برق
توی آب رود شازند بقصد شکار ماهی به کشتن داد.
7 نظرات:
عجب خاطره يي و عجب حافظه اي ! آقا ما همين الان ناهار تناول كرديم و يادمون رفت چي خورديم
صادق جان! بعضی چیزها خوب در ذهن مینشیند و تا هستی با تو میماند، بدلایل مختلف. بگذریم که من در جوانی حافظهئی خوب داشتم ولی الان چه عرض کنم
حالا عمو جان آنکسی که تلفنی از شما خواسته بود حمایتش کنید همین درویش بود؟
نه بهار عزیز
آن آقا یکی از دم کلفتهای رژیم بود چون میدانست که چنانچه رای مردم ملاک واقع شود، سمبهی دولتی کار بری ندارد، با توصیهی عزیری به من رجوع کرده بود. چون رسم انتسخابات، براین بود، که به آرای موجود درون صندوقها توجهی نشود و آن که دولت دستور دادهبود، از توی صندوق بدر آید.
درویش بیچاره گویا کارش را هم از دست داد، نمیدانم سی و اندی سال است از اراک خبری ندارم. شاید مینو خانم صابری بتواند در این مورد کمکی کند که او مشکلگشا است
Amoo joon fekr konam in linke shah raft ... dar BLOGNEWS eshtebahan be yek matlabe dige dadeh shodeh. lotfan check konid
پس من تنها قرباني كمبود وقت محمد خان افراسيابي نبوده و نيستم و با اين پنبه سر خيلي هاي ديگر را هم بريده اي!!
با اين وجود خيلي مخلصيم.
فکر می کنم انسانهایی مثل شما که تجربه اندوخته اند، پاسخ نسلها را بهتر بتوانند بدهند که: "خوب حالا شما حمایت کردی آن آقا رای آورد، نتیجه اش(کوتاه و بلند مدت ) چه شد
ارسال یک نظر