مقایسه
ختمی گیاه خودروئی است که هم برگ و هم ریشهی آن مصرف پزشکی دارد. در دوران کودکی من، بهار که میشد مردمان فقیر برای تامین مخارج روزانهی خویش به دشتهای همدان روی میآوردند برای چیدن این گل. گلهای خطمی چیده شده به فروشندهگان داروهای گیاهی عرضه میشد. یکی ازین خریداران پدر من بود. پیرمردی بود هرروزه با مقداری ازین گلها بدر مغازهی پدر میآمد. پدر گلهای عرضه شده را دقیقن وزن میکرد و پولش را به او میپرداخت. در این فصل، خانهی ما پر بود از بوی انواع گلهای وحشی داروئی که پدر آنها برای خشک شدن روی شمدی جاجای خانهمان پهن کرده بود.
انباری داشتیم روی راهروی ورودی خانه که زمانی کاهدان میبود، در زمان پدر بزرگ که کیا و بیائی داشت. پدرحاصل خرید خطمیهای سالیان خویش را توی گونیهائی در این کاهدان، به امید یافتن مشتری انبار کردهبود اما خریداری برای کالای خویش پیدا نمیکرد. باوچود این هرروز که پیرمرد با دستمال پراز گل بدر مغازهی او میآمد، گل عرضه شده را از او میخرید.
یک روز به پدر گفتم:
این قلم دارو که خریدار آنچنانی ندارد و محتوی همان قوطی کوچک توی قفسه، کفاف فروش یکسال مغازه را میدهد. چرا این همه زحمت برای خودت، من و خواهرانم درست میکنی؟ انبار که پر شده است از گونیهای پر از گلِخطمی.
پدر نگاهی به من کرد و گفت:
پسرم، این پیرمرد صبح که به صحرا میرود مطمئن است که من، مشتری حاصل کار او هستم. پولی که او بابت فروش این کار بدست میآورد، شاید تنها کفاف خرید نان خانوادهاش را دهد، نه بیشتر. اگر من کالای او را نخرم، مطمئن باش مشتری دیگری گیر نه خواهد آورد. من نمیخواهم موجب نامیدی این مرد را شوم.
گونیهای پر از گلخطمی، کاهدان را پر کرده بود و جا برای چیزی دیگر نگذاشته بود. یک روز خبرشدیم که دزدی به کاهدان زده، گونیهای پر شده از گل خطمی را روی کف کاهدان خالی کرده و گونیها را با خود برده است. وقتی که پدر از قضیه باخبر شد گفت:
خندهاش گرفت و گفت:
شنیده بودم که دزد ناشی به کاهدان میزند ولی در عمل با آن مواجه نشده بودم. بیچاره دزد!
این گلخطمیها همانطور، ولو توی کاهدان ماند تا زندهیاد دکتر مصدق نفت را ملی کرد. ایران از جانب امپریالیسم پیر تحریم شد. نفت ما را کسی نمیخرید حتا همسایهی شمالی مدعی حمایت از خلقها که به نفت شمال چشم داشت.
دکتر مصدق با سیاست موازنهی منفی خویش به جنگ پیر استعمار رفت که چرچیل را برای مقابله با سیاست دکتر محمد مصدق دوباره بر مسند نخست وزیری انگلیس نشانده بود. قراردادهای تهاتری بست. فرش را در مقابل ارز خارجی فروخت و خشکبار و ادویه و داروهای گیاهی را با اجناس مورد نیاز مردم معاوضه کرد. داروهای بومی مشتری پیدا کرد. یهودیها نیز که همیشه تاجر خوبی بوده اند، در به در به دنبال گیاهان طبی بودند. گل خطمیهای پدر مشتری پیدا کرد. چند راس الاغ به خانه آوردند، خودشان گونی هم آوردند، گل خطمیها با قپان وزن شد و پدر پول خوبی گرفت.
در این میان خیلیها حسابی پولدار شدند، چرخ اقتصادی کشور هم به دَوَران افتاد.
من از اقتصاد چیزی سر در نمیآورم. ولی همین گلخطمیها، وضع ما را زیر و رو کرد. لباسمان نو شد و سفرهمان رنگی گرفت.
نفت هم در چاهها ماند برای امروز که با آن حاتم بخشی کنند و به یگانه مرد دموکرات تاریخ ایران، بد و بیراه بگویند ولی برای تبلیغ کار غیر معقول خویش، ادعا کنند که سیاست" انرژی اتمی" مهمتر از سیاست ملی شدن صعنت نفت است.
اگر راست میگوئید که سیاست مصدق غلط بوده است، پس چرا عمل سیاسی خویش را با کار بزرگ آن مرد بزرگ تاریخ خاورمیانه مقایسه میکنید؟
در فلسفه به این کار میگویند " مغلطه" و در سیاست " مردم فریبی".
در این فکرم که با اجرای تحریم جهانی علیه ایران، کالای معوضی برای نفت داریم؟
16 نظرات:
عجيب اين سه مورد را به هم مربوط كردين / جالب بود و خواندني
کالای معاوضه ای که زیاد داریم / غصه نخور / انواع و اقسام دعا و تعذیر / مثلن برای معالجه ی بواسیر! / به درد هیچ کس نخورد، آقای بوش که به دلیل وضعیت در عراق / به چنین دعایی سخت نیازمند است. / بعد هم / چاه نفت بسته شود، چه غم؟ / چاه جمکران داریم!
سلام.اين بازی هم بد چيزی نيست ها!.هرگز فکر نميکردم که از انشا بدتان ميامده،يا با پاسبان ها دوست[نیشخند]بوده باشيد
در مورد تجارت صادرات غیر نفتی،فکر ميکنم که نميتوانيم موفق شويم،اين چينی ها مگر ميگدارند؟
زمان مصدق٬ تحريم اقتصادی بخاطر پافشاری دولت برای حفظ منافع ملی بود ولی در زمان فعلی هر تحريمی که بوجود آيد بخاطر ندانم کاريها و کج انديشیهای دولتمردانمان است.
درود
والله چی بگم
ولی
عمو جان جریان گنجیشگه و منار و که میدانی این هم بمانند ان است
عمو اروند خیلی نوشته تان بامعنی بود
از خواندن خاطراتتان بسيار لذت بردم. خواندن تاريخ مردمان اين مملکت بسيار جالب تر از خواندن تاريخ پادشاهان و سردمداران آن است.
به هوسم انداختید منم یه چیزی در باب "انرژی اتمی که مسلما حق مسلم ماست!" بنویسم...
سلام
از اینمطلب و مطلب راجع به اوایل جنگو گمرک خیلی لذت بردم. لینک شما را افزودم. سپاسگذار خواهم شداگر شما هم این لطف را بکنید.
ابن پسر حاجي در نمي ماند آنقدر ميراث دارد كه كنار مخده بنشيند و در ذهن كشورگشايي كند
سلام
خسته نباشيد خوشحالم از اینکه با جديت مينويسيد و بسيار زيبا نوشته بوديد
و بايد از شما تشکر کنم
خوشحال ميشم اگه به هم سری بزنيد مطلبی نوشتم که فکر کنم برای شما جالب باشد
يا حق
سلام
اميدوارم در سال 2007 شاهد اخبار غم انگيز كمتري باشيم و طبيعت وطن بتواند هوايي تازه كند. سال 2007 و ميلاد مسيح (ع) را به شما هم وطن عزيزم تبريك ميگويم.
[گل]
جالب بود عمو جان! پاینده باشی
حكايت عبرت آموزي بود. آدم را ياد پندي زيست محيطي مي اندازد كه قبلا از قول آلدلئوپلد در وبلاگم نوشته ام.
البته با نظرت موافقم! امروز ديگر آن ختمي هاي معوض هم براي جامعه مصرف زده ما پيدا نمي شود!
راستي! ممنون از تعريفت.
بهترين آرزوها را در سال 2007 برايت و خانواده عزيزت دارم.
حتا 5 يا 3 هم نبوده! بلكه اغلب 50 يا 30 ... اندكي بيشتر يا كمتر بوده است!!
عمو اروند عزیز بعید میدونم چیزی برای معاوضه بعد از نفت داشته باشیم ...ـ راستی عمو جان من سوید آمدم اما جنوب آن یعنی شهر گوتنبرگ یا همون یوتبوری تا با دوستان قدیم دیداری تازه کرده باشم عکس هاش هم گذاشتم روی فلیکر اصلا نمی دونستم که شما هم اونجا تشریف دارید نوبت بعدی حتما خدمتتون می رسیم شما هم اگر این سمتها آمدید در خدمتتون هستیم خوشحال میشم ببینمتون
ارسال یک نظر