۱۳۸۵ آذر ۲۰, دوشنبه

پی‌نوشه، دیکتاتور شیلی

سوار ماشین می‌شوم. استارتی می‌زنم، ماشین روشن می‌شود و رادیو نیز. می‌شنوم: آگوستو پینوشه دیکتاتور سابق شیلی در ۹۲ ساله‌گی بر اثر سکته، درگذشت. مردی که با کودتای خود در سال ۱۹۷۳ سقوط دولت سوسیالیستی سالوادور آلنده و مرگ شخص رئیس جمهور را سبب شده‌بود. در جریان کودتا که از پشتیبانی مستقیم دولت آمریکا بهره‌مند بود، سه هزار نفری یا اعدام شدند یا درخفا آنان را کشتند، جسدشان را به دریا ریختند و یا در گورهای دسته‌جمعی بشکل گمنام به خاک سپردند. یک میلیون نفر از مردم شیلی تن به مهاجرت اجباری دادند و در اطراف و اکناف جهان پناه‌جستند. چهل و ‌هزار نفرشان به سوئد آمده‌اند. دلم می‌خواهد به خانه برگردم و این خبر را در نیوزبلاگ بنویسم. اما باید سر وعده دیدار حاضر شوم، وقت‌شناسی و " سر وعده حاضرشدن" را سالیانی است، به عنوان یک پرسیپ پذیرفته‌ام. اتومبیل به حرکت خود ادامه می‌دهد و من در افکار خود مغروق. آلنده را می‌بینم در بالکن قصر ریاست جمهموری خویش ایستاده و حاضر به ترک محل کارش نیست و مرگ را بر فرار ترجیح می‌دهد. یادم می‌آید که کودتاچیان از خودکشی او خبر دادند و دیگران از کشته شدن‌اش در حین دفاع مسلحانه با کلاشینکفی که از کاسترو هدیه گرفته بود. یاد آن مرد میانسال شیلیائی می‌افتم که در کمپ پناهنده‌گی با ما بود، همیشه پیپی زیر لب داشت و سخت مشتاق گرفتن خبر از اوضاع وطن من داشت و هیچ زبانی نمی‌دانست جز زبان مادری‌اش و آنتونیو، آن جوان شیلیائی که گفته‌های او را به انگلیسی ترجمه می‌کرد برای ما. او می‌گفت که عضو حزب کمونیست شیلی است و چقدر دوست داشت از اوضاع روز کودتا بگوید و از اتفاقاتی که در استادیومی که کلیه‌ی گرفتار شده‌گان را در آنجا گرد کرده بودند. پیر مرد، از ویکتور خارا و از قهرمانی‌های او، از گیتارش و از آوازش حرف می‌زد و زمانی که از شکستن دستان ویکتور خارا، به دست جلادانش می‌رسید، اشک در چشمان‌اش حلقه می‌زد. و اضافه می‌کرد که در همین استادیوم بود که ما پیروزی دموکراتیک سالنده را جشن گرفته بودم و ویکتور برایمان خوانده بود. آه! بیست سال پیش بود، کاش می‌شد آنتونیو و آن مرد را دو باره می‌دیدم و به حرف دلشان گوش می‌کردم. اگر چنین بشود، اگر آن مرد زنده باشد، مسلمن دیگر نیازی به مترجم نخواهیم داشت. زبان کشور میزبان، حال دیگر زبان مشترک‌مان شده است. رادیو از اجتماع شیلیائی‌های مقیم استکهلم، در سِه‌گِل توری‌إت"میدان پیروزی" شهر خبر می‌دهد. صدای پینوشه مرد! پینوشه مرد! به گوش می‌رسد. پیر زنی در پاسخ خبرنگار رادیو که از او می‌پرسد: از مرگ پینوشه خوشحالی؟ آهی می‌کشد و پاسخ می‌دهد: هم آره و هم نه! دلم می‌خواست او را نشسته در برابر قضات می‌دیدم، شاهد محاکمه‌اش بودم توسط قضاتی عادل و بی‌طرف، که او را محاکمه می‌کردند، برای جنایاتی که مرتکب شده است. دریغ که مرگ او این شانس را از ما، قربانیان جنایات او گرفت. از دیگری می‌پرسد که آیا مرگ یک انسان می‌تواند مسبب شادی شود؟ و جواب می‌گیرد که او، پینوشه یک انسان نبود. او مسبب مرگ پدر، خواهر و برادر من است. خبر مرگ دیکلتاتور بسیار زود پخش شد، شیلیائی‌ها با اس‌ام‌اس، این خبر را به بسته‌گان خویش در سراسر جهان مخابره کرده‌اند. گوینده‌ی رادیو، از رقص و پایکوپی مردم شیلی می‌گوید که به خیابان ریخته‌اند، با باز کردن بطری‌های شراب شامپاین، مرگ دیکتاتور را جشن گرفته‌اند. ولی افسوس که لحظاتی بعد، این بطری‌ها، تبدیل به اسلحه‌ئی می‌شود علیه پلیس که قصد جلوگیری از برخورد هواداران و مخالفان پینوشه را دارد. هواداران دیکتاتور، خواهان مراسم رسمی خاکسپاری پینوشه هستند. مسلمن اگر پینوشه در دادگاه محکوم می‌شد دیگر کسی جرئت چنین درخواستی را نمی‌کرد.

8 نظرات:

ناشناس در

در بلاگ نیوز لینک داده شد

ناشناس در

Ba salam!
Ba ejaze matlab dar Lajvar darj shod.
Shad bashid

ناشناس در

كاش مرگ ديكتاتورها
عبرتي براي ديكتاتورهاي جهان شود

ناشناس در

ظاهرن دنیای مدرن هم / هنوز دنیای لات های چاقوکش است / که چهارراه ها را قرق می کنند / و ما ساکنین کوچک ابدال های آنها را نفرین می کنیم / و آنهایی که نگذاشتند پینوشه ی ابله محاکمه بشود / آنهایی که نگذاشتند صدام لجن در یک دادگاه بین المللی محاکمه بشود / آنهایی که پشت احمق های خودفروخته و ملت فروخته ای چون پینوشه و سرلشگر زاهدی ایستاده اند / همان لات های بی پدر و مادری که خالق پینوشه ها و زاهدی ها و صدام ها وووو هستند / همیشه از نفرین ما شهروندان جهان / در امان اند / چرا که زور دارند / و ظاهری عوام فریب / این است که مسببین اصلی میلیون ها کشتار در جهان مدرن / دست های خونین شان را پشت لاشه ی های پینوشه و زاهدی و صدام / پنهان می کنند / جانیان اصلی هرگز محاکمه و نفرین نمی شوند / چنین است که مرگ پینوشه یا اعدام صدام / آخرین لکه های ننگ زمانه ی ما را پاک نخواهد کرد / تا دست عروسک گردان ها برای مردم دنیا رو نشود / مرگ یک پینوشه یا اعدام یک صدام / تسکین بزرگی نیست / و هر کس هر لحظه می تواند یک پینوشه ی دیگر باشد / در نقطه ای دیگر.

ناشناس در

تفحص در احوال بقیه خیلی چیزها را به صورت تلویحی به آدم یادآوری می کنه... یکیش این که قویترین و دیگتاتورترین آدمها هیچ وقت اونقدر قوی نبودند که برای همیشه ارباب ودیکتاتور باقی بمونن...

Asheg در

سلام
عموجون ناصر هستم
اینجور آدما که شما میگین هیچوقت با یه مرگ مجازات نمیشن
مال اینا میمونه واسه اون دنیا
البته اگه دنیای دیگه هم باشه
اگه دوست داشتین یه سری هم به وبلاگ من بزنین
http://zendeghani.blogspot.com

ناشناس در

عمو اروند عزیز اصغر فردی که من می شناسم دکتر و پرفسور نبود و با خبر شفاهی که شنیدم تا آنجائی که اطلاع دادند پرفسور نیست . صدای خوشی برای دیکلمه اشعار ترکی آذربایجانی دارد .
خودش نیز وبلاکی دارد که آدرسش را می نویسم عکسهایش را هم زده نگاه کنید و لطفن به من نیز بنویسید که ایا این همان کسی است که به نام پرفسور فردی سخنرانی کرد یا من اشتباه می کنم . که امیدوارم من اشتباه کنم .
http://www.fardi.net/albums/general.htm

شهربانو

ناشناس در

سلام.متاسفانه ديکتاتور ها دوستان زيادی دارند و پس از اون همه سال که خانواده قربانيان به هر دری زدند که او را محاکمه کنند موفق نشدند.گروه برزگی از مردم شيلی در اسپانيا هم هستند و من از دور و نزديک شاهد تلاش آنها در اين مورد بودم.

ارسال یک نظر