آبادان، یادش بخیر!
آبادان یادش بخیر
شایعه درافتاده بود که شاه فرار را بر قرار ترجیح داده است.
همهگی سوار بر اتومبیل به احمد آباد رفتیم. اتومبیلها چراغهایشان روشن بود و صدای بوقشان به آسمان میرسید. دستهای به رقص و پایکوبی سرگرم بودند گروهی به گفتن اللهاکبر مشغول.
آبادان حکومت نظامی بود. تانکهای ارتش نگهبان نقاط آسیبپذیر شهر چون پالایشگاه نفت و مجمسهی شاه بودند. مردم شیرینی پخش میکردند. انسانها و اتومیبل ها درهم آمیخته بودند. شدت ترافیک، اتومبیلمان متوقف کرد....
پسرکی لاغر اندام ،
که سینیای پر از بامیه روی دست داشت و به جلو اتومبیلها میرفت و ضمن تشویق سرنیشینان اتومیبلها به زدن بوق، به آنان شیرینی تعارف میکرد. نوبت به ما رسید.
عامو بوق به زن!
داداشم بوقام خرابه.
نکنه شاه دوستی؟
نه ولله! هرگزشاهی نبودهام. بوق ماشینم خرابه. صداش در نمیاد.
سینی نیمهپر از زولوبیا را جلو آورد و با لهجهی غلیظ آبادانی گفت:
بفرما! زولوبی«زولوبیا» بخور. واسهی بچهاتم وردار.
مرسی برادرم. میل نداریم.
دستهای چرک وکثیفاش و مگسهای روی زولوبی «زلوبیا»ا، هوسخوردنم را کور کردهبود.
پسرک گفت:
بوق که نمیزنی، برف پاککنات هم که نمیچرخه، بیلینکرت هم که خاموشه! نگفتم شادوستی!
شایعه درافتاده بود که شاه فرار را بر قرار ترجیح داده است.
همهگی سوار بر اتومبیل به احمد آباد رفتیم. اتومبیلها چراغهایشان روشن بود و صدای بوقشان به آسمان میرسید. دستهای به رقص و پایکوبی سرگرم بودند گروهی به گفتن اللهاکبر مشغول.
آبادان حکومت نظامی بود. تانکهای ارتش نگهبان نقاط آسیبپذیر شهر چون پالایشگاه نفت و مجمسهی شاه بودند. مردم شیرینی پخش میکردند. انسانها و اتومیبل ها درهم آمیخته بودند. شدت ترافیک، اتومبیلمان متوقف کرد....
پسرکی لاغر اندام ،
که سینیای پر از بامیه روی دست داشت و به جلو اتومبیلها میرفت و ضمن تشویق سرنیشینان اتومیبلها به زدن بوق، به آنان شیرینی تعارف میکرد. نوبت به ما رسید.
عامو بوق به زن!
داداشم بوقام خرابه.
نکنه شاه دوستی؟
نه ولله! هرگزشاهی نبودهام. بوق ماشینم خرابه. صداش در نمیاد.
سینی نیمهپر از زولوبیا را جلو آورد و با لهجهی غلیظ آبادانی گفت:
بفرما! زولوبی«زولوبیا» بخور. واسهی بچهاتم وردار.
مرسی برادرم. میل نداریم.
دستهای چرک وکثیفاش و مگسهای روی زولوبی «زلوبیا»ا، هوسخوردنم را کور کردهبود.
پسرک گفت:
بوق که نمیزنی، برف پاککنات هم که نمیچرخه، بیلینکرت هم که خاموشه! نگفتم شادوستی!
یکباره چشمش برقی زد. سینی زولوبیا را روی دست چپاش گذاشت و با دست راستاش، فشاری به دستهی آبپاش شیشهشور اتومبیلم وارد کرد. آب شیشهشور با سرعت به چشمش اخورد. نیممتری به هوا پرید. سینی زولوبیا روی اسفالت خیابان ولو شد. دور و بریها زدند زیر حنده و ما هم.
پسرک گفت:
ولک راس میگه، بوقش خرابه! به آب وصل شده.
خندهی تماشاگران اوج بیشتری گرفت.
رادیوی اتومبیل روی بیبیسی بود. شایعه را تکذیب کرد و راهها باز شد. از محل دور شدیم.
در برابر بازارچهی بواردهی جنوبی، گروهبان شکم گندهیِ سبیلکلفتی، ایستاده بود. سربازانش تفنگ به دست، مراقب جوانان موتورسواری بودند که با ویراژ در برابر عمله عکرهی حکومت نظامی، دو انگشت دستشان را به شکل حرف وی انگلیسی هوا میکردند.
سر گروهبان نیز با لبخندی دو انگشتش را چون آنان، به شکل وی، بالا میبرد.
بعد از شام، چون معمول، با همسایهها (آقای صحرائیان و خبیر) جلوی در خانه جمع شدیم.
هرکسی از دیده و شنیدههایش سخنی میگفت.
من داستان سر گروهبان و علامت پیروزی کشیدن او را گفتم.
آقای صحرائی گفت:
بله! منم شاهد ماجرا بودم. چ یکی از سرگروهبان پرسید:
سرکار شما هم با انقلاب موافقید؟
گروهبان جواب داد:
- نه !
رف پرسید:
پس وی گرفتن شما چه دلیلی دارد؟
وی یعنی چی؟
یعنی پیروز ی با ماست!
سرگروهبان با خشم گفت:
ده! پدر سوختهها!
و اولین موتورسوار را متوقف کرد و موتورش را داخل محوطهی پمپ بنزین به آتش کشید
پسرک گفت:
ولک راس میگه، بوقش خرابه! به آب وصل شده.
خندهی تماشاگران اوج بیشتری گرفت.
رادیوی اتومبیل روی بیبیسی بود. شایعه را تکذیب کرد و راهها باز شد. از محل دور شدیم.
در برابر بازارچهی بواردهی جنوبی، گروهبان شکم گندهیِ سبیلکلفتی، ایستاده بود. سربازانش تفنگ به دست، مراقب جوانان موتورسواری بودند که با ویراژ در برابر عمله عکرهی حکومت نظامی، دو انگشت دستشان را به شکل حرف وی انگلیسی هوا میکردند.
سر گروهبان نیز با لبخندی دو انگشتش را چون آنان، به شکل وی، بالا میبرد.
بعد از شام، چون معمول، با همسایهها (آقای صحرائیان و خبیر) جلوی در خانه جمع شدیم.
هرکسی از دیده و شنیدههایش سخنی میگفت.
من داستان سر گروهبان و علامت پیروزی کشیدن او را گفتم.
آقای صحرائی گفت:
بله! منم شاهد ماجرا بودم. چ یکی از سرگروهبان پرسید:
سرکار شما هم با انقلاب موافقید؟
گروهبان جواب داد:
- نه !
رف پرسید:
پس وی گرفتن شما چه دلیلی دارد؟
وی یعنی چی؟
یعنی پیروز ی با ماست!
سرگروهبان با خشم گفت:
ده! پدر سوختهها!
و اولین موتورسوار را متوقف کرد و موتورش را داخل محوطهی پمپ بنزین به آتش کشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر