۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

چرا وبلاگستان فارسی درجا می‌زند؟

اسد بازهم بازی راه انداخته‌است اما من به دلیل تولد بلاگ نیوز، دیرتر وارد بازی شدم.
به دروازه‌ی وبلاگ‌ام نگاه می‌کنم. تار عنکبوتی بر دروازه‌ی آن نمی‌بینم اگر چه به کم‌کاری‌ام باید اقرار کنم. االبته مشتریان‌اش به مهر و محبت اداره‌ی سانسور مقام معظم رهبری به یک سوم کاهش یافته‌است. کم شدن خواننده سبب کم شدن شوق نوشتن در من شده است که گفته‌اند:
مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.
خب! پس دلیل کم‌کاری نسبی من، کار "دشمن" است و نبود حوصله‌ی نوشتن، دسیسه‌ی "فتنه‌گران" یعنی دایرکننده‌گان فیس‌بوک است.
اما "فتنه‌گران" تنها کم‌کارم نکرده اند که حوصله‌ی خواندن‌ را هم از من گرفته‌اند.
پس باید تمام دق دل‌ام را روی این فیس‌بوک لعنتی فتنه‌گرِ عامل دشمن خالی کنم. چرا که امروز متوجه این مهم هم شد که علت قضا شدن‌ نمازم اینترنیت است. حتمن توصیه‌های حضرت آیت‌الله همشهری مرا به طلاب شما هم شنیدهاید که ایشان استفاده‌ی بیش از اندازه‌ی طلاب از اینترنت را موجب قضای نماز صبح دانسته‌اند.
حتمن باید چاره‌ای برای این نقیصه بیابم و گر نه از شفاعت شیخ نوری همدانی در روز رستاخیر به هنگام گذر از پل صراط، محروم خواهم ماند. اما چه کنم که ارثیه‌ای ندارم تا بعد مرگ‌ام، ورثه یکی از همین مرده‌خوارن را اجیر خواندن نمازهای قضاشده‌ی من کنند.
اما نمی‌فهمم چرا این علمای عظام با این همه‌ عظمت‌شان و پشتیبانی‌ای که ۱۲ امام و ۱۲۴هزار پیامبر، از آنها می‌کنند، این همه از وبلاگ من حقیر سراسر تقصیر، می‌ترسند و آنرا فیلتر می‌کنند؟ آنان که می‌گویند «حرف باطل خریدار ندارد». بی‌شک خودشان خداوکیلی از فرمایشات صدتا یک غاز خویش باخبرند و از همین روست که "رسانه شدن" هر مسئله‌ای لرزه بر چهار رکن بدن آنان می‌اندازد که «ای وای نکند نان‌مان با افشای گندی که زده‌ایم، سنگ ‌شود!
همین است که تا خبرنگاری جویای علت یکی از گندکاری‌هایشان می‌شود، فوری ماله بدست شده چندتائی ناسزا حواله‌ی آمریکا و اسرائیل و ... می‌کند و سپس دلیل بزرگ شدن مسئله را گردن رسانه‌ها می‌اندازند که «بابا خبری نبوده، طلائی از ایران خارج نشده، اختلاسی صورت نگرفتهع اصلن اتفاقی نیافته! این رسانه‌ها هستند که مسئله را بزرگ کرده‌اند.
هیتلر و موسولینی و استالین و مائو و صد البته مافیای جنایتکاران هم میانه‌ی خوشی با قلم بدستان نداشته و ندارند. آنان قلم بدستان "متعهد" می‌خواستند و اینان قلم‌ بدست "مومن".
الهی قلمهایتان بشکند چرا قلمهایتان را در راه ارتقای اسلام بکار نمی‌اندازید.
همین دیروز در مکزیک دو جوان توئیتری را که کثافت‌کاری‌های مافیای قاچاقچیان را رسانه‌ای کرده بودند، پس از تنبهات لازم، جسدشان را از پلی آویختند تا با صاحبان چوبه‌های دار سرزمین من، همصدا شوند و بگویند:
آی نفس‌کش!
فاعتبروا یا اولو الابصار

اما من کوتاه‌نویسی را دوست می‌دارم و از ابتدا هم می‌خواستم در وبلاگ‌ام سرستونی ایجاد کنم برای نوشتن «سخنان نغز» که اسد موافق نبود و می‌گفت:
هر چه می‌خواهی در متن وبلاگت بنویس تا هر روز وبلاگت بروز شود.
من نه آن کردم که خود می‌خواستم و نه آن که اسد پیشنهاد ‌نمود تا فیس‌بوک "فتنه" ببازار آمد و رونق وبلاگ‌ستان ببرد. که گفته‌اند:
تازه آمد به بازار/ کهنه می‌شه دلآزار.
و چنین شد که من بدام مکر فیس‌بوک افتادم و همه‌ی نمازهای پنجگانه‌ام قضا شد. اما در  عوض خوانندگانی دیگری یافتم تا بی‌رونقی وبلاگ‌ام را جبران کند.بخصوص که امکان بنمایش گذاشتن عکس هم داشت و من عاشق عکاسی را چنان در خود غرق کرد تا آنجا که سهمی از پس‌اندازم بجای ادای سهم امام، صرف خرید یک اسکنر تازه‌ کردم تا فیلم‌های کهنه‌ و اسلایدهای‌ام آسان‌تر دیجیتالی کنم و لا بلای نوشته‌هایم خورد ملت دهم تا فتنه‌گری‌ام تکمیل شود.
اما چرا ننویسیم؟ کوتاه یا بلند، اینجا یا آنجا برای من مهم نیست. اگر آنان از نوشته‌های من می‌ترسند من هم از هر فرصتی برای بیشتر رسوا کردن این نامردمان زمانه بهره می‌گیرم و می‌نویسم تا این خودکامه‌گان را با تمام جلال و جبروتشان بلرزانم.
داستان قلم و خودکامه همان داستان جن و بسمه‌الله اختراعی خودشان است. جن
آنها از بسم‌الله می‌ترسد و خودشان از قلم من و تو.
پس زنده باد قلم!

4 نظرات:

قلندر در

و واقعا که زنده باد قلم ...

هاله در

بسیار عالی ﺁقای افراسیابی عزیز، خسته نباشید!

حسین . امیریه در

آقای افراسیابی جز تمجید و تحسین چیز دیگری نمیتوانم بنویسم که حرف دلها را زدید.

عمو اروند در

سپاس بسیار از گرامی‌یان قلندر، هاله و حسین۱!
قلمتان روان باد!

ارسال یک نظر