۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

برای سمیه، بلاگر خوش فکر و خوش قلم که ناجوانمردانه تن نازنین‌اش را مدعیان عدل اسلامی، آش و لاش کردند.

دلم پر درد است. دیشب خواب دیدم که گرفتار شده‌ام و افسری مرا می‌زند و در صدد بستن من به درختی است تا راحت‌تر ضربات‌اش را بر تن‌ام وارد سازد.
هراسان از خواب برخاستم. همسرم بیدار بود. داستان را برای او بازگو کردم. گفت:
سمیه حسنلو دانشجوی دوره دکترا
سعی کن دوباره بخوابی که در امن و امانی و من خوابیدم اما نمی‌دانستم که این  سمیه بوده‌است که با دست و پای بهم زنجیرشده، زیر شلاق سربازان گمنام همان امام زمانی ضجه می‌کشد که او با دل و جان به حقانیت و عدالت‌اش ایمان دارد.
راستی چه شرم‌آور است حکومتی که با مدعای عامل عدل اسلامی،‌ زنی مومن و معتقد را بشلاق بکشد که چرا مموتی، این دلقک، دروغگوی بی‌آبرو را نقد کرده‌است!
چه دردناک است قوه‌ی قضائیه‌ای داشته باشی که منادیان آزادی گرفتارشده‌ را، می‌زند، به بنام اسلام به آنها تجاوز می‌کند، در بی‌دادگاه‌های نمایشی، آنان را به خوردن شلاق، تحمل زندان، محرومیت از کار، نوشتن، حرف زدن و اعدام محکوم می‌کند.
چه دردآور است رهبری داشته باشی که در آتش زدن زنان، کودکان و مردان وطن‌ات در سینما رکس آبادان دست داشته باشد.
چه تلخ است ملایانی بر تو حکم برانند که هِرّ از بِرّ تشخیص ندهند و ارزش زنده‌گی انسانی‌ات را با بهای شتری، ارزیابی ‌کنند.
چه شرم آور است از عدل علی و کلبه‌ی گلی او دم به زنی و میلیاردها تومان از بیت‌المال مردم بدزدی و آنگاه دارائی حاصل از چپاول ثروت ملی را، برکت اسلامی بنامی و خود را نگهبان مال و منال امام زمان بدانی.
دلم پر درد است برای سمیه، آن نازنین باورمند به عدل اسلامی.


پی‌نوشت:
ایراد مگیرید که شلاق نمادین بوده و بدن نازنین‌اش را آش و لاش نکرده‌‌است اما من می‌دانم که روح و روان آن زن آزاده را سخت در هم کوبیده‌است.
شرمشان باد با این قوه‌ی قضائیه‌شان!