۱۳۹۰ خرداد ۵, پنجشنبه

سفر ترکیه، بخش سوم

 شب، پس از خوردن شام خوبی، گشت کوتاهی در اطراف هتل زدیم و برگشتیم که بس خسته بودیم. حوالی ساعت چهار صبح، از خواب بیدارشدم. صدای موسیقی دیسکوهای اطراف با صدای اذان بلندشده از بلندگوهای مساجد دور دست، در هم آمیخته بود. خاطره‌ی حسین باختری در ذهنم جان‌گرفت. حسین گفت:
اولین روز جمعه‌‌ در زمان سربازی‌ایمة پس از یک هفته با شیپور بیدارباشِ پادگان از خواب برخاستن، من و هم‌اتاقی‌ام که او افسر وظیفه بود، تخت ‌خوابمان را در پناهِ هرّه‌ی پشت‌بام، گذاشتیم که تا نیمه‌ی‌روز بخوابیم و کم‌خوابی‌های پادگان را بدر کنیم. اما صدای بلندگوی مسجد محل، همه‌ی بافته‌هایمان را پنبه کرد. هم‌اتاقی‌ام در پی چاره، به سراغ متصدی مسجد رفنت و ادعا کرد که عاشق صدای اذان است و دوست‌ دارد با صدای اذان برای گزاردن دوگانه‌ی بامدادی، از خواب بیدار شود. اما چون خانه‌ی او  هم از مسجد دور است و هم در جهت مخالف بلندگوی مسجد، صدای اذان بگوش او نمی‌رسد و خواهش ‌کرد که جهت بلندگو را تغییر دهد. دوست‌ام با گرفتن قول مساعد، شاد و شنگول بخانه آمد و گفت «مژده! قاپِ متصدی مسجد را دزدیدم» و جمعه‌ی دیگر تا لنگ ظهر خواهیم خوابید.
اما جمعه‌ی بعد «الله اکبر» با چنان شدتی گفته می‌شد که خواب همسایه‌های معتاد به شنیدن اذان را هم، درهم ریخت و سروصدای اعتراض بلند شد که «بابا چه خبر است؟» رفتند و علت را از متصدی مسجد سوال ‌کردند. متصدی گفته‌بود که «جوان مؤمنی که خانه‌اش آنسوی مسجد است از من خواست جهت بلندگو را بسوی خانه‌ی آنها کنم اما چون چنین امکانی نبود، من صدای بلندگو را دو برابر کردم تا آن جوان مؤمن از فیض شنیدن اذان بی‌بهره نماند.
بماند که خودِ من چون هایده، صدای اذان را دوست ‌دارم.
صبحِ فردا پس از خوردن صبحانه، راهی دریا شدیم. هتل تا دریا نیم‌ساعتی راه بود و مسیر ما از کوچه‌ و خیابان‌های پر از مغازه‌ و رستوران‌ می‌گذشت. در جلوی هر فروشگاه یا رستورانی، مرد یا مردان جوانی ایستاده بودند و مُصِّر که سری به مغازه‌ی آنان بزنیم یا صبحانه‌را در رستوران آنها بخوریم. پیاده‌روها در اشغال رستوران‌ها و مغازه‌داران بود و در بعضی نقاط حتا پخشی از پیاده‌رو را موکت کرده‌بودند. برخی از این جوانان، زبان‌های رایج در کشورهای اسکاندیناوی را براحتی حرف می‌زدند که نشان می‌داد زمانی در سرزمین اسکاندیناوی زندگی کرده‌اند گرچه جوان کم سن‌وسالی مدعی بود سوئدی را در کوچه و خیابان آموخته‌‌است.
در کناره‌ی دریا، بلواری زیبا بموزات ساحل رو به غرب کشیده شده بود. حضور اهالی محل در آن چشم‌گیر بود، زن و مرد، با حجاب و بی‌حجاب و کسی را با کسی کاری نبود. در کناره‌ی دریای ساحلی شنی گسترده‌بود. اما آب دریا هنوز سرد بود، پانزده شانزده درجه‌ی سانتی‌گراد، تنی بآب زدم ولی سرمای آب گزنده‌بود و هوس ادامه‌ی آبتمی . شنا را نه در من و نه در پویا بر نیانگیخت.
سراسر ساحل و تمام شهر تمیز بود. حتا خودی‌ها، بازمانده‌های پیک‌نیک خود را بامید خدا رها نمی‌کردند. البته استثناهایی هم بود مثل همه جای دنیا.
بر خورد مردم بسیار دوستانه بود بخصوص با پویا. گرچه هرگز (برعکس جوامع غربی) به انسان‌هایی با خصوصیات پویا برخورد نکردم که بی‌گمان ناشی از نگرش منفی مردم محلی به اینگونه انسان‌ها می‌تواند باشد.
معماری شهر روی اصول نبود، خیابان‌های کج و کوله و باریک نشان از عدم نظارت کامل شهرداری بود. باغ‌های میوه همه تبدیل به آپارتمان‌های چندین طبقه شده‌بود و از فضای سبز در میانه‌ی آنها خبری نبود. گرچه شهر زیبا بود و تمیز و شهرداری فعالانه مشغول تعمیر و تعویض اسفالت و آجرفرش‌های کهنه و فرسوده‌ی خیابانها بود. بیشتر مغازه‌ها تا ساعت ۱۲ شب باز بودند بدون اینکه مراجعی داشته باشند و فروشنده‌گان بی‌مشتری، وقت خود را با کشیدن سیگار تلف می‌کردند.
شیوه‌ی رفتاری بازاریان، همان روش حاکم بر بازار جهان سومی‌ها بود. قیمت‌ها را دو سه برابر قیمت اصلی اعلام می‌کردند و جای چانه‌زدن بود اگر حال و توانش را داشتی. یک جفت صندل برای پویا بمبلغ ۴۰ لیر ترکی خریدیم با ضمانت دوساله. صندل‌ها دو هفته‌ای بیش دوام نیاورد. غدای رستوران‌ها هم مرغوب بود و هم قیمت مناسب داشت و هم موافق ذائقه‌ی ما بود.
وجود مساجد اگر چه چشمگیر بود اما مانند کشورهای عربی، پر مشتری نبود.
پنجره‌های بدون نرده‌های آهنی خانه‌‌های مردم محل و عدم حضور دائم پلیس (بر خلاف مصر، تونس، مراکش و برزیل) نشان از امنیت خوب بود. در شهر نه از زنان خودفروش خبری بود و نه از گدایان پررو. اجناس همه ساخت ترکیه بود و فروشند با مباهاتی چشم‌ می‌گفت که محصول ترکیه است برعکس تونس که فروشنده‌ای گفت همه‌ی این اجناس ساخت تونس است اما اگر بمردم بفهمند آن‌ها را نخواهند خرید.

3 نظرات:

یاسمن در

عمو جان خوبید؟ به خانم روز زن رو از قول من تبریک بگید البته با کمی تاخیر

ناشناس در

I love amoo-arvand.blogspot.com , bookmarked for future reference

[url=http://www.buzzfeed.com/bookie/legal-steroids-prohormones-bodybuilding-supple-39dn]buy legal steroids[/url]

Afshan Tarighat در

سفر ترکیه، همراه با جزئیات خاطرات گذشته، تعصب‌ها و پیش‌داوری‌های شنیده شده و تجربه های انجام گرفته، قطعاً بازتاب آموزنده‌ای در نوشته‌ی شما دارد. این به همان می‌ماند که هزاران مسافر به تهران بیایند و خاطرات خویش را از آن بنویسند. کمتر می‌توان باورکرد که همه از روی هم رونویسی کرده‌باشند. بی‌تردید، شماری از تجربه‌های اینان می‌تواند شبیه هم باشد اما انبوهی دیگر، به دلایل گوناگون، منحصر به فرد است. سفر شما نیز اگر چه آمیخته با همه‌ی آن ذهنیات عمدتاً منفی همراه بوده، اما به شکل واقع‌بینانه‌ای ترسیم شده‌است. اگر فرصت کنید و در این یادداشت‌ها از وضع مسکن، غذا، گرانی یا تورم، حقوق کارمندان و کارگران و موردهایی از این قبیل هم بنویسید، هنوز هم آموزنده‌تر خواهد بود. این را می‌دانم که این سفر، تفریحی بوده‌است. اما چگونه می توان اهل اندیشه بود و از کنار این موضوعات جدی نیز بی‌تفاوت گذشت؟

ارسال یک نظر